#خاطره_شهدا|💛|
|حتـیحاضرنبودڪولرروشنڪنه..؛
اهوازخیلےگرمبودوپای مصطفےتوےگچ
پوستشبہخاطر گرماخوردشدهبودوخون
مےآمـد.
اماگـفت:
چطـور ڪولر روشن کنم
وقتےبچہهـادرجبھہزیـرگرمامیجنگند..|
#شھیدمصطفےچمران|°
#ویادشھداباصلوات 🤲🏻♥️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#خاطره_شهدا📜
🦋آنقدر دوستش داشتم که هر چه میگفت، برایم حجت بود. یکدفعه یاد چیزی افتادم .
🌻وگفتم: «راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!»
🌸طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش.»
اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش 🦋نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش ی بیکفن🥺😓؟!»
#شهید_محمد_بلباسی♥️🌱
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#خاطره_شهدا📜
🦋آنقدر دوستش داشتم که هر چه میگفت، برایم حجت بود. یکدفعه یاد چیزی افتادم .
🌻وگفتم: «راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!»
🌸طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش.»
اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش 🦋نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش ی بیکفن🥺😓؟!»
#شهید_محمد_بلباسی♥️🌱
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄