چند ماهی به عید نوروز مانده بود که پدر طوبی برایش کفشهای قرمز رنگی خرید.
طوبی برای چند روز آن کفشها را در مدرسه به پا کرد اما یک روز دیدم وقتی از مدرسه برگشت با یک دستمال کفشهای نو خود را تمیز کرد و در جعبه گذاشت.
از طوبی پرسیدم چرا این کار را
کردی؟
طوبی گفت:
بابا پول زیادی ندارد من این کفشها را نگه میدارم تا عید آنها را به پا کنم.
🌹 شهیده ۱۰ ساله طوبی یزدانخواه
#خواهر_آسمانی_بابک
آن زمان درآمد خانواده ما کم بود.هنگام شب مادرم به هر کدام از بچهها 2 تا گردو و به اندازه یک کف دست نان می داد تا بخوریم.طوبی یکی از آن گردوها را با کمی نان میخورد و بقیه را لای یک روزنامه میپیچید و داخل کیفش میگذاشت و میگفت شاید فردا برای صبحانه نان نداشته باشیم آن وقت این صبحانه من میشود،گاهی اوقات برادرانم موقع شام منزل نبودند و وقتی میآمدند غذا به آنها نمیرسید.طوبی همیشه غذای صبحش را به برادرانمان میداد و وقتی میپرسیدیم پس خودت فردا چه میخوری میگفت:
خدا روزی ما را میرساند.
- شهیده ۱۰ ساله
🌹شهیده طوبی یزدانخواه
#خواهر_آسمانی_بابک
از کودکی سعی میکرد به بقیه کمک کنه،
۶ سالش بود که میرفت مکتب خونه،یه روز دوستش بهش گفت پدر و مادرم باهم دعوا میکنند و مادرم طلاق میخواد...اون زمان هیچکدوم معنی طلاق رو نمیدونستند.
طیبه برا کمک به دوستش رفت پیش استاد مکتب و گفت مادر دوستم طلاق میخواد و پدرش پول نداره تا براش بخره...
او با همین سادگی کودکانه باعث شد استاد بره و مشکل خانوادگی دوستش رو حل کنه...
بزرگ که شد میگفت مگر نه این است که میمیریم،پس بگذار مرگی را انتخاب کنیم که زندگیها را بارور کند.
🌹 شهیده مهندس طیبهالسادات زمانی موسوی
#خواهر_آسمانی_بابک
وقتی ساواک دستگیرش کرد
و به دست هایش دستبند زده بودند،
گفته بود:
مرا بکشید ولی چادرم را برندارید.
🌹شهیده طیبه واعظی
#خواهر_آسمانی_بابک | #حجاب
زمان شاه بود.داشتیم با هم تو خیابون قدم میزدیم.یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه میرفت.فاطمه رفت جلو و بدون هیچ مقدمهای ازش پرسید:
ببخشید خانم اسم شما چیه؟
خانم با تعجب جواب داد:
زهرا، چطور مگه؟
فاطمه خندید و گفت:
هم اسمیم،بعد گفت میدونی چرا روی ماشینا چادر می کشن؟
خانم که هاج و واج مونده بود گفت:
لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد و غـبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه...
فاطمه گفت آفرین من و تو هم بندههای خدا هستیم و خدا به خاطر علاقه ش به ما، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاهــای نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم.خصوصاً اینکه هم نام حضرت فاطمه هم هستیم...بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم محجبه شده بود
🌹 شهیده فاطمه جعفریان
#خواهر_آسمانی_بابک | #حجاب | #طرح_نور
گفتم تو که شکر خدا وضـع مـالیات خوب است،چرا چیزی که در شـأن و موقعیت اجتماعیات باشد نمیپوشی؟
گفت کفش گران قیمت به چه کارم میآید؟ میخواهم چه کار؟
که زرق و برق دنیا چشمم را کور کند؟
که آنها که امکان داشتن چنان کفشهایی را ندارند دلشان بسوزد؟
نه میخواهم مثل مردم زندگی کنم
🌹 شهیده اعظم شفاهی
#خواهر_آسمانی_بابک | #حجاب | #طرح_نور
معمولا در دورهمیهایی که مینشستیم درمورد حجاب و دخترای این دوره و زمونه صحبت می کردیم.
گاهی بابک می گفت:
خود دخترها که خواهرای ما باشند خودشون باید هوای خودشونو داشته باشند و باعث نشن دیگران بهشون تعرض کنند.
بابک اعتقادش نسبت به پیامبر و ائمه اطهار خیلی بالا بود.
تو جامعه همیشه یک شخصی و خانومی رو میدید مثل خواهر خودش میدونست،حتی یه جورایی مراقبشون بود،و دوست نداشت اتفاقی براشون بیفته؛
کلا بابک خیلی شخصیت مهربونی بود و از اون دسته آدم هایی بود که راحت به دل می نشست.
-دوستشهید
#شهید_بابک_نوری_هریس
#خواهر_آسمانی_بابک | #روز_دختر
🔻ماجرای عجیب شهادت...
بعد از ازدواج با ابراهیم بطور جدی مبارزه با شاه رو دنبال کرد. برا همین از یه تاریخی به بعد، مجبور شدند مخفیانه زندگی کنند. با شوهرش قرار گذاشت که اگه دیر کرد، اسناد و مدارک رو بسوزونه و خونه رو ترک کنه... یه روز ابراهیم دستگیر شد و آدرس خونهشون لو رفت. طیبه مدارک رو از بین بُرد، اما نمیدونست خونه تحت نظره...
صبح رفت سر قرار با برادرش مرتضی و خبر دستگیری شوهرشو داد. بعد هم برگشت خونه تا اونجا رو از اسلحه و نارنجک پاکسازی کنه. غافل از اینکه ساواک اونجاست. طیبه با ساواک درگیر شد و بعد از اتمام فشنگهایش به همراه فرزند چهار ماههاش مهدی دستگیرش کردند. مرتضی خودشو رسوند تا از خواهرش دفاع کنه، که توسط ساواک همونجا شهید شد. ساواک آدرس خونهی مرتضی رو هم پیدا کرد و رفت سراغ همسرش فاطمه جعفریان. فاطمه سه ساعت با ساواک درگیر شد و مقاومت کرد؛ تا اینکه به شهادت رسید.
وقتی ساواک طیبه رو دستگیر و به دستهایش دستبند زد، طیبه گفت:
منو بکشید،ولی چادرم رو برندارید...
طیبه و همسرش ابراهیم رو پس از چند روز شکنجه؛ از تبریز به تهران منتقل کردند؛ و یکماه تمام اونا را زیر سختترین شکنجهها قرار دادند؛ تا اینکه سرانجام در سوم خرداد ۱۳۵۶ زیر شکنجه به شهادت میرسند.
🌹 شهیده طیبه واعظی
#خواهر_آسمانی_بابک