از بس امروز و فردا کردم نشد.
نشد از پدرم امضا بگیرم،
که ازم راضی هست یا نه...!
ولی از مادرم چرا،ازش دستخط گرفتم و امضا کرده که ازم راضیه...
-با حسرت میگفت،با آهی که از عمق جانش بیرون میآمد.
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی
#فرماندهیِ_آسمانی_بابک
شب که درست نخوابیده بود حالا هم که یک وقت استراحت بین کارهایش پیدا شده بود قرآن را باز کرد.
یک ساعت تمام نگاهش ماند روی یک خط قرآن و بعدش قرآن را بست و رفت توی فکر...!
پرسیدم:
ببخشید حاجی چی دیدی؟
گفت:
اگه بدونی قرآن چی میگه مسیر زندگیت رو پیدا میکنی،وظیفهات رو میفهمی چیه!
خیلی وقت ها اینطور دیده بودمش و مختص اون روزش نبود..
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی
#فرماندهیِ_آسمانی_بابک
خیلی هنر کنیم نصف شب دل از رختخواب میکنیم آن هم اگر خسته و کوفته نباشیم.اما حاجی مثل ما نبود...
روز درگیر مبارزه با اشرار شرق بود،
دل شب هم بلند میشد.
از آخرِ شب تا دل صبح که وقت استراحت بود چند بار بیدار میشد دو رکعت نمازشب میخواند و میخوابید...
دوباره بلند میشد وضو میگرفت دو رکعت دیگر میخواند و میخوابید.
یازده رکعت را یکجا نمیخواند بخش بخش میکرد مثل پیامبر که نیمههای شب چند بار برای نماز از خواب بر میخواست.
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی
#فرماندهیِ_آسمانی_بابک
احمد و قاسم پسرخاله بودند،
پول هایشان را گذاشتند روی هم و یک ساعت کوکی خریدند برای سهراب،طفلی وقتی ساعت را دید کلی ذوق کرد و همان طوری که داشت با کوک ساعت ور میرفت و از صدای زنگش ذوق میکرد بهش گفتند:
اگه ساعت رو کوک کنی روی ساعت ۵ صبح و بلند بشی خراب نمیشه...
حرفشان را خوانده و کوکش کرده بود سر ساعت پنج،هر صبح که بیدار میشد قاسم میگفت:
حالا که پا شدی نماز صبحت رو هم بخون.
شگردش بود،بلد بود چطور برادر کوچکترش را برای نماز صبح بلند کند
🌹 شهید حاج قاسم سلیمانی
#فرماندهیِ_آسمانی_بابک
269K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرشی انداخت گوشهی حیاط خانه پدریاش توی آفتاب و پیرمرد را از حمام آورد نشاند روی فرش و سرش را خشک کرد،
دست و پیشانیاش را میبوسید و میگفت:
همهی دلخوشی من تو این دنیا پدرمه...
🌹 شهید حاج قاسم سلیمانی
#فرماندهیِ_آسمانی_بابک
گفت علی ۴ چیز رو فراموش نکن
یکیش این بود یاد شهدا باش حتی با یک صلوات...
🌹 شهید حاج قاسم سلیمانی
#فرماندهیِ_آسمانی_بابک