eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
: :از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه اومد بهم گفت بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری گفتم:پسرم برات ابلاغیه اومده قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی گفت:نه بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم... : بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:جای دوستانم که مرخصی رفته ان موندم بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز خدمت میکرده✨♥️ @khoshtipasemani |♥️🍃
: :از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه اومد بهم گفت بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری گفتم:پسرم برات ابلاغیه اومده قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی گفت:نه بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم... : بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:جای دوستانم که مرخصی رفته ان موندم بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز خدمت میکرده✨♥️ @khoshtipasemani
: :از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه اومد بهم گفت بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری گفتم:پسرم برات ابلاغیه اومده قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی گفت:نه بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم... : بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:جای دوستانم که مرخصی رفته ان موندم بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز خدمت میکرده✨♥️ @Babak_nori_heris
هدایت شده از نحن ابناء الخامنه ای
یه نکته بگم و رد بشم: آخرش دفنش هم شبانه شد.... #مادر #سردار_مادری @maghar_haj_ammar
بعضۍوقت‌هـا یعنۍ السلام‌علیڪِ یـا‌زوجة‌امیرالمومنین السلام‌علیڪِ یـا‌أمّ‌الحسن‌و‌الحسین ... @khoshtipasemani
🌿عشق حسین؛تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد... عشق ؛عاشق پرور است... عشق حسین؛ پرور است❤ 🌿عشق به حسین،تازه داماد نصرانی را پایبند کرد و به هوای عشق حسین؛تازه عروسش را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد⚘ 🌿بعد از هزار و اندی سال؛باز هم عشق حسین؛عشقِ زمینی را می‌دهد😊 🌿اینبار تازه دامادی به نامِ . متولد ماهِ اردیبهشت؛ماهِ عاشقان.نور چشم پدر و قوتِ قلبِ ... 🌿درمهرماه نود؛ لباسِ مقدسِ پاسداری به تن کرد و ورد زبانش شد: خدمت و خدمت و خدمت. 🌿در اردیبهشت نود و پنج؛تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ شد. 🌿میدانِ جنگِ ؛ قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای بارانی کرد😔 🌿قبل از شهادت خوانده بود. در تیررس دشمن؛ مثل مولایش (ع)💔 نُقل مراسم عروسی،نثارِ سوخته اش شد😔 🌿مادر می‌گوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید می‌شد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده. 🌿پدر می‌گوید: "از همان دوران کودکی،مسیر را در پیش گرفته و نُه ساله بود که های رجبی اش را آغاز کرد" 🌿حالا چندسالی هست که جایِ عباس،در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون، آسمانها است⚘ 🌿جایش خالیست اما...گرمی حضورش،همه شهر را گرم می‌کند. ✍نویسنده: زهرا قائمی 📅تاریخ تولد: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۲. سمنان 📅تاریخ شهادت: ۲۰ خرداد ۱۳۹۵.حلب 🥀مزار: امامزاده علی اشرف سمنان 🎨طراح:
شهید سید مجتبی علمدار: ⚠️از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم! 🌷🍃اولین ڪوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه ڪردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌷🍃دومین ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه ڪردی؟ جوابی نداشتم و از از ڪوچه گذشتم... 🌷🍃به سومین ڪوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محڪم مرا خواند! گفت: و در ڪجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی ڪه گوشه اش نمناڪ شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌷🍃به چهارمین ڪوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عڪس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن ڪردن مردم! ڪردی؟! برای خودت چه ڪردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌷🍃به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نڪردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌷🍃ششمین ڪوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... ڪم آوردم... گذشتم... 🌷🍃هفتمین ڪوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در خطر لغزش و تهدیدشان میڪرد! را دیدم... از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌷🍃هشتمین ڪوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوڪی هم ڪنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میڪردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوڪی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌷🍃پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میڪردند،برایشان... ⚠️اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم ڪه با چه ڪردم! تمام شد... 💢از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت...🚫 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‍ ‍ ‍ ● مستقیم! 🚕 وقتی نشستم گفتم: ببخشید عزیز، میشه ضبطو خاموش کنی؟؟؟؟ ○ گفت: حاجی اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه.....😕 ● میدونم .....ولی عزادارم! ○ "شرمنده" 😟 و ضبط رو خاموش کرد. ○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟؟؟؟ ● بله مادرم .... ○ واقعا تسلیت میگم. داغ_مادر خیلی سخته....منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید. بنده ی خدا راحت شد. 😔 ● خدا رحمتش کنه ○ خدا مادر شمارم بیامرزه... بعد پرسید ○ مادر شما هم مریض بودن؟ ● نه.مجروح بود.... ○ مجروح جنگی؟؟ شیمیایی بود؟؟😳 ● نه ... یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد زدنش. ○ جدأ؟😳😳شمام هیچکاری نکردی؟ ● ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... ○ خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟؟؟ 😳 ● آره... مادرم سه_ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت.... 😭 ○ حاجی ببخشیدا...عجب بی‌ناموسایی بودن! من خودم هر غلطی میکنم؛ گاهیم عرق میخورم ولی پای ناموس که وسط باشه نمیتونم آروم بشینم ....😡 بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون عرق‌خور مثل تو بودن اون روز..... نمیذاشتن به ناموس_علی جسارت بشه......😭 سکوتمو که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم....😕 ● نه خواهش میکنم ... واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه باشه... ○ آخ آخ... جوون بودن؟؟ ● آره فقط_هجده_سالش_بود... ○ گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟ شما خودت بیشتر از هیجده سالته😒 حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله همه‌ی ما شیعه ها .....🥀 یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده....😶 ○ آها ببخشید تازه متوجه شدم..... راست میگی... هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم...😔 ● لحظاتی به سکوت گذشت ○ یه سی‌دی مداحی هم دارم؛ البته برا محرمه.... و بعد یه نگاه سوالی بهم انداخت؛ جواب ندادم... خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. من بودم و راننده و صدای مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... 😭 😭😭😭 *ایام شهادت بی بی فاطمه الزهرا {س} تسلیت🖤 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
⚠️ تلنگرانه راز هایت را به دو نفر بگو ...✌️ و 🦋 در تنگنا به دو چیز تکیه کن...🙊 و 🌿 در دنیا مراقب دو چیز باش...😇 و 🤠 از دو چیز نترس که به دست خداست..🤞. و و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن..❣ یا رَفیقَ من لا رَفیقَ لَه تا وقتی نگاه خدا به سوی توست از روی گرداندن دیگران غمگین مباش... ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🎞 :از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه اومد بهم گفت بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری گفتم:پسرم برات ابلاغیه اومده قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی گفت:نه بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم🌱 : 🍃بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:جای دوستانم که مرخصی رفته ان موندم بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز خدمت میکرده✨♥️ 🦋 🌹 ❤️ 🌻| @khoshtipasemani2
✔️بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود☺️ شهید نوری❤️ با بیان اینکه فرزندم از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسه‌اش را به موقع می‌رفت😇، اظهار کرد: بابک وقتی کارشناسی‌اش را گرفت🎓، در مقطع ارشد در تهران قبول شد. ✨وی با بیان اینکه بابک هنگام ورزش🏃‍♂ آهنگ🎧 زینب زینب را می گذاشت، افزود: همیشه به فرزندم می گفتم: 🌼تو جوانی یک آهنگ شاد بگذار چرا این نوحه را در موقع ورزش می‌گذاری❓می گفت مامان اینطوری نگو من این آهنگ را دوست دارم.😊 شهید با بیان اینکه بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود🦋، گفت: 🌱مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند 🌈هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است. 🍃وی با بیان اینکه بابک مسجدی، هیئتی، ورزشکار، بسیجی و ... بود، تصریح کرد: 💫من و پدرش و کل خانواده بابک را پس از شهادتش شناختیم.💔✨ ❤️ 🦋 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🎞 :از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه اومد بهم گفت بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری گفتم:پسرم برات ابلاغیه اومده قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی گفت:نه بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم🌱 : 🍃بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:جای دوستانم که مرخصی رفته ان موندم بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز خدمت میکرده✨♥️ 🌹 ❤️ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🎞 :از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه اومد بهم گفت بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری گفتم:پسرم برات ابلاغیه اومده قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی گفت:نه بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم🌱 : 🍃بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:جای دوستانم که مرخصی رفته ان موندم بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز خدمت میکرده✨♥️ 🌹 ❤️ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🎞 :از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه اومد بهم گفت بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری گفتم:پسرم برات ابلاغیه اومده قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی گفت:نه بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم🌱 : 🍃بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:جای دوستانم که مرخصی رفته ان موندم بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز خدمت میکرده✨♥️ 🌹 ❤️ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🎞 :از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه اومد بهم گفت بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری گفتم:پسرم برات ابلاغیه اومده قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی گفت:نه بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم🌱 : 🍃بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:جای دوستانم که مرخصی رفته ان موندم بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز خدمت میکرده✨♥️ 🌹 ❤️ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
قرار بـود شهید بشه؛ یه جواب تلخ به مادرش داد! اسمش‌ رفت آخر لیست . . .💔! حواسمون‌ باشه‌ چی‌ میگیم‌ و‌ چیکار‌ میکنیم. @khoshtipasemani