خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهشتادودو
رفت طرف جالباسی ناراحت و دلخور ادامه داد:حالا فاطمه برای بابا غذا بیارع؟!
عباس و ابوالفضل را بغلش کرد،
بقیه بچه ها هم دنبالش راه انداخت،از خانه رفت بیرون.
نمیخواستم کار به اینجا بکشد ولی دیگر آب از سر گذشته بود.
چند دقیقه گذشت همه شان برگشتند،مادرم هم بود،شصتم خبر دار شد که رفته پیش مادرم برای شکایت.امدند تو سریع رفتم تو اتاق دیگر انگار بغض چند ساله ام ترکید،یکدفعه زدم زیر گریه،کار ازین خرابتر نمیتوانست بشود که شد.کمی بعد شنیدم به مادرم میگوید:این حق داره خاله هرچی هم ناراحت باشه حق داره اصلا هم از دستش ناراحت نیستم ولی خب چکار کنم نمیتونم نرم جبهه،من توی قیامت مسئولم.
انگار خودم هم تازه فهمیدم که به خاطر جبهه رفتن زیاد او ناراحت هستم،مادرم گفت:حالا شما بیابریم برو تو اتاق با خودش صحبت کن.
آمدند تو اتاق نشست روبه روم و گفت:میخوام باهات صحبت کنم خوب گوش کن ببین چی میگم.
سرم را بلند نکردم اما گوشم با او بود.گفت:هر مسلمانی میدونه که الان اسلام در خطره،من اگه بخوام نرم جبهه یا کم برم فردا تو قیامت مسئولم پس این که نخوام برم جبهه محال هست و نشدنی.
روکرد به مادرم،ادامه داد:ببین خاله من حاضرم این خونه و اثاث و همه چی رو بزارم برا دختر شما اون وقت بچه هامو بردارم و برم جبهه ولی فقط به یک شرط که دختر شما باید قولش را به من بده.
ساکت شد،مادرم پرسید:چه شرطی خاله جان؟
گفت:روز محشر روز قیامت،وقتی که حضرت فاطمه تشریف میارن،
بره پیش حضرت و بگه:من فقط به خاطر اینکه شوهرم میرفت جبهه و تو راه شما قدم میزد ازش طلاق گرفتم و شوهرم بچه هارو برداشت و رفت.
مادرم مات و مبهوت مانده بود من هم کمی از او نمیاوردم.خودم را یک آن توی آن وضعیت تجسم کردم،روبه روی حضرت،درصحرای وانفسای محشر!
همه وجودم انگار زیرورو شد به خودم آمده بودم،حالا دیگر از خجالت سرم را بلند نمیکردم.
بعد از آن دیگر حرفی برای گفتن نداشتم هروقت میرفت جبهه و هر وقت میآمد کالا رضایت داشتم.
دلگرم بودم به خشنودی دل حضرت فاطمه (س).
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃