خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهشتادوچهار
|چهار راه خندق|
﴿عباس تیموری﴾
برونسی از آن هایی بود که که از مرز خودیت گذشتند،بدون اغراق میتوانم بگویم که حتی تجربه دشوار رزمی شدن را با توسل به اهل بیت به دست آورد.
عجیب ارتباطی داشت با ائمه اطهار.
یادم هست قبل از عملیات رمضان همرزم او شدم همان وقت ها خاطره ای از او سر زبان ها افتاده بود که برام خیلی جای تامل داشت
خاطره ای که در تاریخ دقیق جنگ ثبت شده است.پیش خودم فکر میکردم که آدم چقدر باید عشق و اخلاص داشته باشد که به اذن خداوند و با عنایت ائمه اطهار تو صحنه ی کارزار و درگیری به بچه ها دستور بدهد از میدان عبور کنند مین هایی که حتی یکی شان خنثی نشده اند!
هرچه بیشتر در گردان او میماندم عشق و علاقه ام به او بیشتر میشد حقا راست گفته اند که نیرو هارا با اخلاق و ارادتش میخرید.
ازش جدا نشدم تا وقتی که معاون تیپ شد و بعد هم فرمانده تیپ.
روزهای قبل از عملیات بدر را هیچ وقت از خاطر نمیبرم.تو سخنرانی های صبحگاهش، چند بار با گوش های خودم شنیدم که میگفت:
دیگه نمیتونم تو این دنیا طاقت بیارم دیگه برای من کافیه.
یک جا حتی در جمع خصوصی تری شنیدم میگفت:اگر من توی این عملیات شهید نشم به مسلمانی خودم شک میکنم.
آن وقت ها من فرمانده گروهان سوم از گردان ولیالله بودم.
یک روز تو راستای همان عملیات بدر،جلسه تلفیقی داشتیم در مقر تیپ یکم از لشگر هفتاد و هفت خراسان.اسم فرمانده تیپ را یادم نیست،من و چند نفر دیگر همراه عبدالحسین رفتیم آنجا.همان فرمانده تیپ یکم،رفت پای نقشه بزرگی که به دیوار زده بودند.
شروع کرد به توجیه منطقه عملیاتی که مثلاً ما چه طور آتش بریزیم چطور عمل کنیم وضعیت پشتیبانی مان این طوری است و....
حرفای او که تمام شد فرمانده اطلاعات عملیات شروع کرد به حرف زدن صحبتش زیاد گرم نشده بود که یکدفعه عبدالحسین حرفش را قطع کرد و گفت: ببخشین بنده عرضی داشتم.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃