خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهفتاد
|یک مسئولیت کوچک|
﴿همسر شهید﴾
ساعت حدود نه شب بود.صدای زنگ خانه از جا پراندم.نمیدانم چرا بی اختیار ترسیدم. چادرم را سرم کردم و رفتم دم در.یک موتور جلوی در بود دوتا مرد روش نشسته بودند و صورتشان را با چفیه پوشانده بودند اول که دیدمشان یکهو دلم ریخت!
یکیشان گفت:آقای برونسی تشریف دارن؟
گفتم:نه
گفت:کجا رفتن
با خودم گفتم حتما از همرزماشن،گفتم: رفتن جایی
پرسید:کی میان؟
گفتم: نمیدونم،رفتن سخنرانی معلوم نیست کی میان.
گفت: ببخشین حاج خانم،ما از رفقای جبهه شون هستیم اگه بخوایم ایشون رو حتما ببینیم کی باید بیایم؟؟
گفتم: ایشون وقتی میان مرخصی ما خودمونم به زور میبینیمشون،
سوالاتش تمامی نداشت باز گفت:امشب چه ساعتی میان؟
با تردید و دودلی گفتم:من دیگه ساعتش و نمیدونم
میخواستم در را ببندم که گفت ببخشید حاج خانم اسم کوچیک شوهرتون چیه؟
دیگر نتوانستم طاقت بیارم و با پرخاش گفتم:شما اگه از رفقاش هستین باید اسمش و بدونین!!
تا این را گفتم موتور را روشن کردند و بدون خداحافظی گاز دادن و رفتن.
نزدیک ساعت ۱۰ عبدالحسین آمد،یکی دیگر هم همراهش بود سلام کردند، عبدالحسین گفت:شام رو بیارین که ما خیلی گرسنه ایم.
گفتم:دو نفر اومدن با شما کار داشتن
پرسید: کی؟
گفتم: سروصورتشان و با چفیه بسته بودند خودشونم نگفتن کی هستن.
عبدالحسین به دوستش نگاه کرد نگاهشان،نگاه معنی داری بود،
با نگرانی پرسیدم:مگه چی بوده؟؟
عبدالحسین دستپاچه شد و گفت:هیچی هیچی از رفقا بودن.
سیر تا پیاز حرفای آن ها و حرفای خودمو گفتم خنده اش گرفت گفت:آخر کاری جواب خوبی دادی بهشون.
آن شب هرچه خواستم از ته و توی ماجرا سر در بیاورم نشد.
فردا صبح رفتم مغازه همسایه مان مال یک زن بود تا مرا دید سلام کرد و گفت:دیدی دیشب میخواستن شوهرت رو ترور کنن!!
رنگ از روم پرید.گفتم:ت.... ترور! چرا؟ مگه چی شده....؟؟!!
یک صندلی برایم گذاشت،بی اختیار نشستم.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
مداحی آنلاین - یار دلم - محمدحسین پویانفر.mp3
4.71M
#رزق_معنوی_شبانه☁️🌙☁️
از بچگی شادی فروختم غم خریدم
با پول تو جیبی هام برات پرچم خریدم
🎤 محمدحسین پویانفر
#شبتون_مهدوی☘
#وضو_یادتون_نره🚰
ⓙⓞⓘⓝ↴
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌾
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#باݩو •❥💚❥•
بانو ❗️
ایݩ را بدان°☝️°
تو که با وقار راہ میروۍ•••☺️
باد که چـ∞ـادرت را پریشان میکند
و تو دستـ✋ـهایت
را °نذر° مرتب کردنش می کنی•••
خدا آݩ باݪا 🔝قدح قدح غرور مۍ فروشد به فرشتـ👼گانش•••
که این بود°✋° بنده اۍ که گفتم سجده اش ڪنید•••✨
اشرف مخݪوقاتم را بݩگرید کہ چہ عاشقانہ برایم بݩدگۍ مۍکند•••♥️☺️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
|تَـبِدِلتَنـگےاَتاُفـتآده🍂
🌻بِـهجآنِنَفسمـ🖤|
#رفیقشهیدم
#بابڪنورے 🌱
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهفتادویک
گفت: نمیخواد خودت و ناراحت کنی، الحمدلله به خیر گذشت.
چند لحظه ای گذشت حالم که خوب شد ازش خواستم جریان را برایم تعریف کند،گفت: همون موتوری که اومدن از شما سوال کنن اول اومدن اینجا.
زود گفتم:به چه کار؟!
گفت:آدرس خونه شما رو میخواستن.
گفتم: شما ام آدرس دادی؟؟
قیافه حق به جانبی گرفت و گفت:
من از کجا بدونم اون بی دینا برای چی اومدن!!
گفت:ولی نمیدونی یدالله چقدر از دستم عصبانی شد، یدالله پسرش بود.گفت:خیلی منو دعوا کرد میگفت چرا آدرس دادی؟؟ اونا میخواستن حاجی رو ترور کنن!
ادامه داد:راستش برام سوال شد که آقای برونسی چکاره است که میخوان ترورش کنن؟؟
من حسابی ترسیدم برای خودمم سوال شد که عبدالحسین چکاره است؟؟ مثل آدمای از همه جا بی خبر گفتم:اصلا نفهمیدم اون موتوری ها برای چی اومدن؟
گفت:بابا ساعت خواب!دیشب یدالله پسرم رفت بسیج محله رو خبر کرد تا صبح دور خونه شما نگهبانی میدادن.
زیر لب گفتم: عجب!
خرید را کردم و سریع رفتم خانه سراغ عبدالحسین گفتم:من از دست شما خیلی ناراحتم.
گفت:چرا؟
گفتم:شما میدونستی اونا برای ترور اومدن ولی به من نگفتی خندید و خیلی خونسرد گفت:مگه من کی هستم که بخوان ترورم کنن؟؟!!
قیافه اش جدی شد گفت: اصلا کی گفت اینارو بهت؟
گفتم:مادر یدالله
سری تکان داد و رفت از خانه بیرون چند دقیقه بعد برگشت و با خنده گفت: اشتباه شده بود میخواستن یه برونسی دیگه رو ترور کنن
گفتم:پس بسیج محله هم شما رو اشتباهی گرفته؟؟
گفت:چطور؟
گفتم:چون تا صبح نگهبانی میدادند.
محکم گفت:دروغ میگن مگه من کی ام که بسیج وقتش رو برای من تلف کنه؟
همان جا هم نگفت که مثلاً یک مسئولیت کوچک تو سپاه دارم.
بعد شهادتش فهمیدم که رفته بوده سراغ یدالله،خود یدالله میگفت:
آقای برونسی حسابی از دست من ناراحت شده بود حتی بهم تشر زدکه:چرا به زنا چیزایی میگی که توی محل فک کنن من چکاره هستم؟
یدالله میگفت: همان روز با حاج آقا رفتیم پیش مادرم ذهنیتی رو که براش درست شده بود پاک کردیم.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
#خاطــره🎞
|همدانشگاهۍشهید|
دخترے میگفت:
من همکلاسی بابک بودم.
خیلیییی تو نخش بودیم هممون...
اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتند:
" این نوری انقد سروسنگینه حتما خودش دوس دختر داره و عاشقشه !" 😏
بعد من گفتم:میرم ازش میپرسم تاتکلیفمون روشن بشه...
رفتم رو دررو پرسیدم گفتم :
" بابڪ نوری شمایی دیگ ؟! "
بابڪ گفت : "بفرمایید ."
گفتم:" چراانقد خودتو میگیری ؟؟چرا محل نمیدی به دخترا؟؟!! "
بابڪ یہ نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد
و سریع رفت و واینستاد اصلا!
بعدها ک شهیدشد ،
همون دخترا و من فهمیدیم بابڪ عاشق ڪی بوده که بہ دخترا و من محل نمیداد...
#عاشقحضرتزینبوشهادت🥺💔|
#شهیدبابڪنورے♥️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---