eitaa logo
قصه شب (صوتی🎤تصویری 🎥)
2.5هزار دنبال‌کننده
63 عکس
404 ویدیو
6 فایل
⤵️قصه های ناب و جذاب؛ قصه‌های واقعی از زندگی پیامبران و بزرگان و قصه‌های افسانه ای و کودکانه😍 😍رزرو وقت مشاوره کودک : @Rafieemajd👌 ✔️انتقادات و پیشنهادات و فرستادن قصه_فرزندتون: @khosravi11253
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک داستان دنباله دار.mp3
5.48M
༺◍⃟💫჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: وقتی فهمیدم ما هم امام زمان(علیه السلام) مخصوص خودمون داریم ته قلبم ی ستاره نورانی چشمک زد✨ ‌‌ :معین‌الدینی 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۵۰۵_۱۸۴۴۵۷۸۴۰_۰۵۰۵۲۰۲۳.mp3
9.97M
🕌 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: آشنایی با وجود مقدس امام عصر علیه السلام ‌‌ سال 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حضور در شعبه اخذ رأی 😂😂😂 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
10.3M
ا﷽ ༺◍⃟🐴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد 👇 همیشه خودمون باشیم نه کسی که نیستیم و تظاهر نکنیم :معین الدینی 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((الاغ بازیگوش)) رویکرد:همیشه خودمون باشیم نه کسی که نیستیم و تظاهر نکنیم در زمان های قدیم پیرمردی بود به اسم جان علی جان علی یک الاغ داشت. او و خرش در یک آسیاب کارمیکردند. الاغ بازیگوش و سر به هوا بود. گاهی سر به سر جان علی میگذاشت به حرفش گوش نمیکرد و اذیتش می کرد. روزی از روزها جان علی الاغشو بیرون برد وکنار یک درخت ول کرد تا علف بخورد و خستگی اش در بره. آقا خره همان طور که علف میخورد و جلو میرفت. ناگهان چشمش به یک چیز پشمالو افتاد جلو رفت و با احتیاط اونو نگاه کرد. آن چیز پشمالو پوست یک شیر بود. خر بازیگوش پوست شیر را برداشت و سرشو کرد داخل پوست شیر و کم کم به این نتیجه رسید که برود داخل پوست شیر آقاخره پوست شیر رو مثل یک لباس پوشید برش و شد شبیه شیر بعد با خودش فکر کرد حالا با این لباس ترسناک سر به سر جان علی میگذارم و اونو می ترسونم آقا خره با این فکر رفت و به آسیاب نزدیک شد. کمی آن دور و برگشت جان علی میخواست کارشو شروع کنه. از آسیاب بیرون آمد تا دوباره خرش را برای کار کردن به اسیاب بیاره؛ اما همین که از آسیاب بیرون اومد. دید یک شیر آنجا وایستاده جان علی از ترس فریادی کشید. توی آسیاب دوید و در را محکم بست؛ اما بعد فکر کرد که ممکن است شیر خرشو بخوره. این بود که رفت و یک چوب کلفت برداشت و از آسیاب بیرون آمد. مدتی با احتیاط همان جا ایستاد و به دور و بر نگاه کرد دید شیر از اونجا دور شده و آن دور و بر پیدایش نیست جان علی جلو رفت و با ترس و لرز دنبال خرش گشت او از ترس شیر خیلی آرام و بی سر و صدا راه می رفت می لرزید و می گفت آخر این حیوان کجا رفته؟ نکند شیر او را خورده؟ جان علی باز هم جلوتر رفت و این طرف و اون طرف رو گشت. او دیگه فکر میکرد شیر حتما خرشو خورده ناگهان از پشت درختی دم شیر را دید و وحشتزده به طرف آسیاب دوید. آقاخره از همان اول مراقب کارهای جان علی بود وقتی دید اونطوری به طرف آسیاب میدوه خنده ش گرفت شروع کرد به عرعرکردن و خندیدن صدای عرعر خر به گوش جان علی رسید ایستاد و نگاه کرد. دید صدای عرعر از همان شیر است. شیر روی زمین افتاده بود. میخندید و عرعر می کرد جان علی آرام جلو رفت ایستاد و خوب نگاه کرد. سرش را تکان داد و گفت ای خر بدجنس پس تو بودی نزدیک بود از ترس غش کنم آن وقت یک مرتبه دستشو جلو برد پوست شیر را از روی خر کنار انداخت و گفت: حالا دیگر برای من شیر میشوی ای خر ناقلا بعد افسار خر را گرفت و او را به آسیاب برد . جان علی چند روز اجازه نداد خرش بیرون بره و گردش کنه شب و روز در آسیاب بود و کار می کرد. آقا خره با ناراحتی عرعر میکرد و با خودمیگفت: در پوست شیر رفتن این بدبختیها رو هم داره پس یاد گرفتیم هر کسی باید در مقام و جایگاه خودش باشه و پاشو فراتراز اون چیزی که هست نزاره 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا