یک داستان دنباله دار.mp3
5.48M
#یک_داستان_دنبالهدار
༺◍⃟💫჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
وقتی فهمیدم ما هم
امام زمان(علیه السلام)
مخصوص خودمون داریم
ته قلبم ی ستاره نورانی چشمک زد✨
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#قصههای_مهدوی
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۵۰۵_۱۸۴۴۵۷۸۴۰_۰۵۰۵۲۰۲۳.mp3
9.97M
#دعای_گنجشگ_پری 🕌
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: آشنایی با وجود مقدس امام عصر علیه السلام
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی۵تا۱۲ سال
#قصههای_مهدوی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حضور #پاندای_کونگ_فوکار در شعبه اخذ رأی
#رویداد_آرا
#انتخابات
😂😂😂
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
10.3M
ا﷽
#الاغبازیگوش
༺◍⃟🐴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد 👇
همیشه خودمون باشیم نه کسی که نیستیم و تظاهر نکنیم
#گروه_سنی_۶_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((الاغ بازیگوش))
رویکرد:همیشه خودمون باشیم نه کسی که نیستیم و تظاهر نکنیم
در زمان های قدیم پیرمردی بود به اسم جان علی جان علی یک الاغ داشت.
او و خرش در یک آسیاب کارمیکردند. الاغ بازیگوش و سر به هوا بود.
گاهی سر به سر جان علی میگذاشت به حرفش گوش نمیکرد و اذیتش می کرد.
روزی از روزها جان علی الاغشو بیرون برد وکنار یک درخت ول کرد تا علف بخورد و خستگی اش در بره.
آقا خره همان طور که علف میخورد و جلو میرفت. ناگهان چشمش به یک چیز پشمالو افتاد جلو رفت و با احتیاط اونو نگاه کرد. آن چیز پشمالو پوست یک شیر بود.
خر بازیگوش پوست شیر را برداشت و سرشو کرد داخل پوست شیر و کم کم به این نتیجه رسید که برود داخل پوست شیر
آقاخره پوست شیر رو مثل یک لباس پوشید برش و شد شبیه شیر
بعد با خودش فکر کرد حالا با این لباس ترسناک سر به سر جان علی
میگذارم و اونو می ترسونم آقا خره با این فکر رفت و به آسیاب نزدیک شد. کمی آن دور و برگشت
جان علی میخواست کارشو شروع کنه. از آسیاب بیرون آمد تا دوباره خرش را برای کار کردن به اسیاب بیاره؛ اما همین که از آسیاب بیرون اومد. دید یک شیر آنجا وایستاده جان علی از ترس فریادی کشید. توی آسیاب دوید و در را محکم بست؛ اما بعد فکر کرد که ممکن است شیر خرشو بخوره.
این بود که رفت و یک چوب کلفت برداشت و از آسیاب بیرون آمد. مدتی با احتیاط همان جا ایستاد و به دور و بر نگاه کرد دید شیر از اونجا دور شده و آن دور و بر پیدایش نیست جان علی جلو رفت و با ترس و لرز دنبال خرش گشت او از ترس شیر خیلی آرام و بی سر و صدا راه می رفت می لرزید و می گفت آخر این حیوان کجا رفته؟ نکند شیر او را خورده؟
جان علی باز هم جلوتر رفت و این طرف و اون طرف رو گشت. او دیگه فکر میکرد شیر حتما خرشو خورده ناگهان از پشت درختی دم شیر را
دید و وحشتزده به طرف آسیاب دوید.
آقاخره از همان اول مراقب کارهای جان علی بود وقتی دید اونطوری به طرف آسیاب میدوه خنده ش گرفت شروع کرد به عرعرکردن و خندیدن صدای عرعر خر به گوش جان علی رسید ایستاد و نگاه کرد. دید صدای عرعر از همان شیر است. شیر روی زمین افتاده بود. میخندید و عرعر می کرد جان علی آرام جلو رفت ایستاد و خوب نگاه کرد. سرش را تکان داد و گفت ای خر بدجنس پس تو بودی نزدیک بود از ترس غش کنم آن وقت یک مرتبه دستشو جلو برد پوست شیر را از روی خر کنار انداخت و گفت: حالا دیگر برای من شیر میشوی ای خر ناقلا
بعد افسار خر را گرفت و او را به آسیاب برد .
جان علی چند روز اجازه نداد خرش بیرون بره و گردش کنه شب و روز در آسیاب بود و کار می کرد. آقا خره با ناراحتی عرعر میکرد و با خودمیگفت: در پوست شیر رفتن این بدبختیها رو هم داره
پس یاد گرفتیم هر کسی باید در مقام و جایگاه خودش باشه و پاشو فراتراز اون چیزی که هست نزاره
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄