eitaa logo
قصه شب (صوتی🎤تصویری 🎥)
2.5هزار دنبال‌کننده
68 عکس
404 ویدیو
6 فایل
⤵️قصه های ناب و جذاب؛ قصه‌های واقعی از زندگی پیامبران و بزرگان و قصه‌های افسانه ای و کودکانه😍 😍رزرو وقت مشاوره کودک : @Rafieemajd👌 ✔️انتقادات و پیشنهادات و فرستادن قصه_فرزندتون: @khosravi11253
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(3).mp3
14.87M
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: نباید ازروی‌ ظاهر‌ کسی را قضاوت‌کنیم!😊 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاپرک 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خرسک بهانه گیر یکی بودیکی نبودغیرازخداهیچکس نبوددرمیان جنگل انبوهی،یک کلبه کوچک وقشنگ بودکه درختان بسیار بلندوسرسبزی دراطرافش روئیده بود. گل‌های زیباهم به این منظره جالب،جلوه بیشتری می‌دادند. اما خانه به این قشنگی مال کی بود؟ حتماً تعجب می‌کنید اگر بدانید که این کلبه مال سه تا خرس بود!چون شنیده‌اید که خرسها در غار زندگی می‌کنندوبلدنیستند خانه‌های قشنگ بسازند!ولی خوب، خرس‌های داستان ما استثنایی هستندخانه این خانواده خرسی از هر جهت شبیه خانه آدمهاست!دروپنجره داردپنجرهایش پرده دارددیوارهایش ساعت و تابلوی نقاشی دارد وخلاصه خیلی راحت وباسلیقه درست شده خرس کوچولوچه مشکلی داره و چرا سروصدا راه انداخته:آی من هم صندلی میخوام چرا شماصندلی داشته باشیدومن نداشته باشم! منکه اینجوری دستم به غذا نمیرسه!باباخرس باخونسردی جواب داد:خیلی خوب بچه جان، اینکه گریه و زاری نداره.بیاروی صندلی من بنشین. اینقدرهم سروصدا راه ینیانداز!خرس کوچولو بعضی وقتها خیلی بهانه گیر وبداخلاق می‌شدونق میزدهرچی میدادندبهش ایرادمیگرفت ومرتب پدرومادرش رااذیت میکرد.بازچی شده؟ چرادوباره گریه می‌کنی؟ماکه به توصندلی به این خوبی دادیم!آخه کمه!توی کاسه من یه خورده غذابیشترنیست.یالامن بیشترمیخوام این خیلی کمه! مادرخرس نگاهی به کاسه او انداخت وگفت:عزیز دلم، ملوس من!ایناروبخوراگه کم بودبازهم برات غذا می‌کشم تاهرچی دلت خواست بخوری وسیربشی ولی خرسک لوس راضی نشدکه نشد!او آنقدرغرزدونق نق کردتا مادرش قابلمه راآوردوکاسه شوپرکردحالاخرسک خوشحال ازاینکه یک کاسه پرازغذای خوشمزه داره، شروع به خوردن کرد. ولی باز دست ازکارهایش برنمیداشت وهی روی صندلی بالاوپائین میپریدو شیطنت میکردتااینکه ناگهان آی پام آی دستمش رفت هواخرسک شیطون آنقدر روی صندلی جست وخیزکردتابالاخره صندلی شکست واومحکم افتادکف اتاق. خرسک شروع کردبه گریه کردن. پدرومادرش نصیحتش کردندودستی به سروگوشش کشیدن وعاقبت آرام گرفت.خلاصه اینکه خرسک شیطون نمیذاشت آب خوش ازگلوی پدرومادرش پائین بره وهرروزو ساعت یکجوراوقات آنها را تلخ می‌کرد. مثلاً یکروزکه«خرسک» وپدرومادرش برای گردش و هواخوری درجنگل قدم میزدندتااو دیدکه باباخرس ومادر خرس مشغول حرف زدن هستندبدون اجازه تنهایی رفت سراغ کندوی عسلی که دروسط جنگل بود.خرسک رفت و رفت تا به آنجا رسید.ازدرخت بالا رفت ودستش را توی کندو کردتاعسل‌های خوشمزه رانوشجان کندیک‌مرتبه چندهزارزنبوردرشت وقرمزدرحالیکه از این فضولی خرسک عصبانی شده بودندبهش حمله کردند و شروع کردندبه نیش زدن خرسک بیچاره خودش راازدرخت پائین انداخت وشروع کردبه دویدن ولی مگه دست‌برداربودند؟ همین‌طور دنبالش میآمدندونیشش می‌زدندخرسک هم که گیج و دستپاچه شده بود،راه را گم کرد و هرچه میرفت پدر و مادرش را پیدا نمی‌کرد. تا اینکه عاقبت یک کلاغ به باباخرس ومادرخرس خبردادوآنهارا به‌جایی که خرسک ایستاده بود و گریه میکرد، آورد.بابا خرس ومادرخرس دست خرسک راگرفتند و اورا به خانه آوردند.آن‌هاازکلاغ تشکرکردندوپنجره را هم خوب بستند که یک‌وقت زنبورها دوباره هوس نکنند خرسک را نیش بزنندبعد به خرسک گفتند:بچه جان، هروقت خواستی کاری بکنی، اول باید ازما اجازه بگیری واِلّا ممکنه بلایی بر سرت بیاد. حالا بیا بنشین وکمی عسل بخوربعد یک پیش بند زرد قشنگ به جلوی سینه‌اش بستند تا موقع غذا خوردن، خودش را کثیف نکند. آنوقت مادرخرس یک شیشه عسل آوردو جلوی خرسک گذاشت. خرسک بیچاره که مزه نیش زنبورها را هنوز حس میکرداول میترسیدکه عسل بخورد! میترسیدتادستش را توی شیشه عسل کندیکمرتبه زنبورها به سروکولش بریزند!مادرخرس وباباخرس هم یواشکی میخندیدندو باهم حرف می‌زدندوقتیکه خرسک متوجه شدخطری درکار نیست، شروع کردبه خوردن عسل‌هاو تمام شیشه را نوش جان کردحالا موقع خواب شده بود.آقا خرسک چشماش میسوخت و خوابش گرفته بودآخه ازصبح مشغول شیطونی و جست وخیزبودوحسابی خسته شده بود.مادروپدرش دستشو گرفتن وبه رختخوابش بردندتابخوابه. ولی خرسک بداخلاق،موقع خواب هم دست بردارنبودوایراد میگرفت و اذیت میکرد!چراتشک من نرم نیست؟من اینو نمیخوام اصلاً رنگشم دوست ندارم!باباخرس ومادرخرس نگاهی به هم انداختندبازبهانه گیری خرسک شروع شده بود.باباخرس ب مادرخرس گفت:اصلاًتقصیرشماست که این بچه اینقدرلوس ونق نقوشده مادرخرس هم دستی ب تشک کشیدوگفت:ببین چقدرنرمه.چرا بیخودبهانه میگیری؟توبایدپسرخوب وحرف شنووخوش اخلاقی باشی تامادوستت داشته باشیم بالاخره خرسک دست از شیطنت برداشت و روی تشک خوابیدمادرش قدری دواروی نیش زنبورهامالیدو لحاف راروی خرسک کشید باباخرسه گفت بچه بداخلاق اصلاًبه دردنمیخوره!بیا پسرم.بگیربخواب چنددقیقه بعدخروپف خرسک رفت هوا!بعدازیکروزتمام اذیت ونق زدن سرانجام پدرومادرش نفس راحتی کشیدند.آن‌ها امیدواربودندکه فرداو روزهای بعدخرسک پسرخوبی شودو بداخلاقی و بهانه گیری را کنار بگذارد.
@nightstory57(2).mp3
14.67M
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: بچه خوبی باشیم و بداخلاقی و بهانه گیری را کنار بگذاریم ❤️ :معین‌الدینی 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
15.88M
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: شناخــت‌ شـخـصـیـت پیـامـبـرصلی‌الله‌علیه‌وآله ‌‌ :معین‌الدینی 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(2).mp3
13.47M
༺◍⃟჻🍯ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: داستانی برای بچه های بدغذا😍👏 ‌‌ :معین‌الدینی 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄