eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
145 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌19 حالا نمیخواد بری تو قیافه گفتم ببخشید دیگه. نیشخندی به رو
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 به کارهای بچگانه ی ما خندید. اما چند ثانیه نشده که لبخندش کمرنگ شده و گفت: -البته نمیدونم امسال هم اجازه میدن که شما بیاید یا نه. با بی خیالی شانه بالا انداخته و گفتم: -بیخود میکنن اجازه ندن مال باباشون که نیست. -کاش حداقل میومدید عضو بسیج میشدید. -حرف هایی میزنی فری آخه قیافه ی ما به بسیج میخوره؟ -نه والا. به محدثه که جوابم را با قسمتی از یک آهنگ داده بود نگاه کردم و هر دو با صدای بلندخندیدیم بر خلاف چند دقیقه ی پیش که بی حوصله و ناراحت بودیم ، الان با شنیدن خبر اردوی مشهد حسابی کیفمان کوک شده بود. پارسال انقدر در این سفر به من و اوخوش گذشته بود که آرزو کرده بودیم امسال هم دوباره برگزار شود. البته بماند که هم به خاطر عضو نبودنمان در بسیج و هم به خاطر شیطنتها و بهم ریختن کلاسهای عقیدتی و آموزشی در اردو حسابی همه را عاصی کرده و صدای مسئول بسیج را درآورده بودیم و امکان اینکه امسال اجازه ی همراهی با آنها را به ما ندهند زیاد بود. اما مثل همیشه روی حمیده و حسنا و برشی که داشتند حساب کرده و خودمان را عازم این سفر میدانستیم. نزدیک به خانه هایمان که از در بسیج از هم جدا شده وخداحافظی کردیم . داخل رفتم و از همان دم در شروع به صدا زدن مامان کردم ماااماااان ماااامى. اما به جای او عمو بود که با اخمهای همیشه در همش جوابم را داد. ادامه دارد..... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛