(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ20 به کارهای بچگانه ی ما خندید. اما چند ثانیه نشده که لبخندش
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ21
-علیک سلام خونه نیست.
بدون اینکه سلامی در جوابش بگویم پرسیدم
-کجا رفته؟
-نمیدونم وقتی اومدم نبود.
راه اتاقم را در پیش گرفته و گفتم:
-اومد بگو واسه شام صدام نکنه خستم میخوام بخوابم.
-وایستا ببینم.
کلافه در جا ایستاده و به سمتش برگشتم میدانستم باز میخواهد به رفتارم ایراد بگیرد.
-این چه وضعشه؟ کل روز و که بیرونی وقتی هم که میای میپری تو اتاقت تا ما نبینیمت!
با پوزخندی حاصل از کینه جوابش را دادم:
-آخه نمیخوام با دیدنم یاد آبروی رفته ات بیفتی و حالت بد بشه.
برای لحظه ای پشیمانی در چشمانش پدیدار گشت اما فقط برای لحظه ای،
-نمیخوای فراموش کنی نه؟
تنها با غضب نگاهش کرده و هیچ نگفتم که جلوتر آمد و سعی کرد با لحن مهربان تری صحبت کند. چیزی که اصلا به او نمی
آمد.
-من جای پدرتم حدیث
بدون معطلی جوابش را دادم:
-پدر من مرده
گفته و قبل از اینکه متوجه ی بغضم شود رو برگرداندم و به سمت اتاقم رفتم.
ادامه دارد....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛