(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ27 -سلام سید. کی رسیدی؟ جواب سلام هر دو را زیر لب داده و بدو
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ28
با لحن طلبکاری رو به محمد پارسا کرده و گفت :
-آخه ببین چی میگه سید.
-بیا بیرون حرف میزنیم.
گفت و دستش را گرفت و با هم از در بیرون رفتند هنوز کامل خارج نشده بودند که محمد پارسا دوباره برگشت و بدون اینکه
بخواهد مستقیما به صورتمان نگاه کند گفت:
-لطفا اینجا بمونید تا برگردم و کارای ثبت نامتون و انجام بدم.
با بیرون رفتنش محدثه نفس عمیقی کشیده و خودش را روی صندلی رها کرد.
-خیلی دیوونه ای حدیث یعنی آبروی طرف و پرچم کردی.
-خوشم نمیاد از بالا بهمون نگاه میکنن ادعای خدا و پیغمبرش میشه ولی اینجا نشسته خالی میبنده برامون نشسته میگه اردوی تزکیه ی نفسه و به درد شما نمیخوره؛ آخه به تو چه به دردم میخوره یا نه.
-آره منم خوشم نیومد از حرفش اما تو هم دیگه خیلی شلوغش کردی.
به سمت در رفته و دستم را به معنای سکوت بالا بردم.
-هیس.هیچی نگو بزار ببینم چی دارن میگن.
در را نیمه باز کرده و کمی سرم را بیرون بردم تا صدایشان را بشنوم.
-آخه مرد مومن مگه من و تو نعوذ بالله خداییم که آدمارو قضاوت کنیم؟
-سید یک نگاه به سر و وضعشون بنداز اینارو چه به سفر مشهد آخه.
-لعنت بر شیطون.هرچی میگم حرف خودت و میزنی. وقتی خودشون داوطلبن بیان یعنی امام رضا طلبیدتشون من و تو چکاره ایم که بخوایم با نگاه به ظاهر ردشون کنیم برادر من.
-باشه سید من اسمشون و مینویسم ولی این خط اینم نشون اینا فقط محض تفریح و شوخی میخوان بیان. حالا ببین
ادامه دارد.....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛