eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
128 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌42 محدثه معذب نگاهی به من کرد و خواست با خداحافظی فاصله بگیرد
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 لبخند جذابی زده و خواهش میکنمی زیر لب زمزمه کرد. چهره ی مردانه و پخته ای داشت و رفتار و صحبت کردنش به دل مینشست. -خب دیگه من برم. خواست دستش را برای خداحافظی جلو بیاورد اما میانه ی راه انگار که رفتار من جلوی درب رستوران یادش آمده باشد عقب کشید و به حالت تسلیم هر دو دستش را بالا برد به حالتش خندیدم و با انگشتم تاییدش کردم. -آفرین. یادت باشه من دست نمیدم. خندید و قبل از اینکه پیاده شوم گفت: امروز اومده بودم بریم یکم بگردیم ولی نشد، فردا برنامه ات و خالی کن چند ساعتی با هم باشیم. باشه ای گفتم و بعد از خداحافظی از ماشینش پیاده شدم که نگاهم به محمد پارسا افتاد. مثل همیشه سر به زیر و متین داشت از رو به رو می آمد.برای لحظه ای چشمش به ما افتاد و چند ثانیه ای نگاهمان کرد. نمیدانم چرا به صورت ناخودآگاه مثل آدم های خطار کار به کیارش که هنوز ماشین را به حرکت در نیاورده بود نگاه کردم و که این کارم باعث شد چشمان او هم به سمت کیارش کشیده شود. اخم ریزی کرده و نگاه گرفت و از کنارمان با سلام کوتاهی رد شد. همزمان با او کیارش هم ماشین را به حرکت درآورده و با زدن بوقی از ما دور شد. نمیدانم چرا حال بدی پیدا کردم و با اخم هایی در هم به کنار محدثه رفتم. -چته تو؟ ادامه دارد..‌‌. 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛