eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
147 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌49 *** -بسه حدیث یکمم بده ما بکشیم. آخرین حلقه از دود را با لب
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 -نه بابا تا بریم اونجا و برگردیم نصف شب میشه اونوقت مامانم تو خونه راهم نمیده. نگاه تب داری به لبانم انداخت و با صدای خماری گفت: -چه بهتر میریم خونه ی من. چهره در هم کشیدم و کنایه زدم: -میترسم یک وقت زیادیت بشه با صدای بلندی خندید و با انگشت شصت و اشاره اش بینی ام را کشید. -نه نترس به راحتی قورتت میدم. چشم غره ای به سمتش رفتم و دستی به دماغم کشیدم. -چته بابا؟ قلیون بهت نساخته ها. سرش را جلو آورده و نگاهی به بینی ام انداخت. -میخوای بوسش کنم خوب شه؟ سرم را عقب برده و متعجب خیره اش شدم. -نه جدی جدی تو امشب یک چیزیت شده. قبل از اینکه بخواهد حرفی بزند کامیار و سونیا از جا بلند شدند و کامیار با خنده رو به من گفت: -امشب زیادی دلبری کردی این آق داداش ما کم طاقت شده. اشاره ای به سونیا کرده و ادامه داد: -من برم به این بچه یک بستنی بدم تا کچلم نکرده. فعلا. سونیا به شوخی ضربه ای به بازوی کامیار زد و هر دو بعد از خداحافظی از ما فاصله گرفتند. به سمت کیارش برگشتم و نگاه خیره اش را که دیدم حس بدی پیدا کردم.لبخند تصنعی به رویش زده و گفتم: -ما هم بریم دیگه دیر وقته. لبخندی به لحن مضطربم زده و در حالی که با برداشتن کیف پول و سوییچش از جا بلند میشد، گفت: -باشه فرار کن خوشگله ولی تهش مال خودمی. ادامه دارد..... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛