(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ5 حامد با تیپ و رفتارش؛در محل دل خیلی از دخترها را برده بود
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ6
-من که مشکلی با مهمونی ندارم ولی محرّم برام حرمت داره.نمیتونم بیام.
محدثه سری به تایید حرفم تکان داد و سونیا گفت:
-حیف شد. من بهش گفته بودم حدیث بیاد با رقص هاش میترکونه.
از حرفش عصبی شده و چشمی برایش درشت کردم
-من کی تو مهمونی ها رقصیدم آخه دیوونه؟
مثل کودکی خطاکار دندانهایش را نشانم داده و با چاپلوسی گفت:
-گفتم شاید این بار برقصی.
شهروز گوشه چشمی باریک کرده و با کنجکاوی پرسید:
-خدایی رقصیدن بلدی یا این سونیا داره بلوف میزنه؟
سونیا زودتر از من به دفاع از خود برآمد.
-بلوف چیه از این مدل رقصهای تند خارجی میره بیا و ببین.
خندیدم و گفتم:
-این مدل رقص تند خارجی اسم داره. بی خیال دستی برایم تکان داد.
-حالا هرچی
- خب چرا پیش ما نمیرقصی؟ نکنه میترسی چشمان ناپاک ما به گناه بیفتد؟ همگی به لحن پیمان موقع بیان جمله ی آخرش خندیدیم و من در جواب با بدجنسی گفتم:
-آره چشماتون خیلی هیزه. حال نمیکنم.
شهروز با لبخند بی شعوری نثارم کرد و دیگر کسی تا آمدن سفارش ها در مورد رقصیدن من چیزی نگفت.
از بچگی عاشق رقص بودم و الان چند سالی میشد از طریق کلاسهای مجازی آموزش میدیدم و رقصیدنم درفامیل و دوستان زبان زد بود.
ادامه دارد....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛