(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ74 کمی از ضد آفتاب را به صورتم زده و گفتم: - نگران نباش کم آرا
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ75
***
-باز خودمون میریم این زهرا یک چیزی بهمون میگه
به هر سختی بود روسری را طوری که موهایم مشخص نباشد بستم و در جواب محدثه شانه ای بالا انداختم.
-مهم نیست مگه کجا میخوایم بریم حرم همین بغله دیگه.
چادرهای رنگی مان را در کیف گذاشته و از اتاق خارج شدیم. کلید اتاق را به پذیرش سپردیم و اطلاع دادیم که قرار است به
حرم برویم و اگر هم اتاقی هایمان زودتر آمدند به آنها اطلاع دهد .
از مسیری که پر از مغازه های لباس فروشی و انگشترفروشی بود به سمت حرم حرکت کردیم.
آنقدر دیدن آدم ها و هیاهویشان در بازار برایم لذت بخش بود که از محدثه خواستم زمان برگشت چرخی در این مغازه ها بزنیم و چیزی بخوریم .
به ورودی حرم که رسیدیم چادر هایمان را به سر کرده و کیف هایمان را به امانات سپردیم و به داخل حرم قدم برداشتیم. دیدن ضریح امام رضا(ع) که همیشه باعث آرامشم بود چشمانم را از اشک پوشاند. سلام داده و بعد از گذراندن حیاط بزرگ و با صفایش از قسمت زنانه وارد حرم شدیم. بعد از زیارت محدثه گوشه ای نشست و من دو رکعت نماز به نیت زیارت خواندم.
بعد از نماز کمی از حس خوب موجود درفضای آنجا بهره بردیم و با زیارتی دوباره دور ضریح از حرم خارج شدیم.
مسیر بازارهای قشنگ اطراف حرم را در پیش
ادامه دارد....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛