eitaa logo
خوان
115 دنبال‌کننده
163 عکس
61 ویدیو
13 فایل
اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین علیه السلام اینجا را دریاب @Tahosnahel
مشاهده در ایتا
دانلود
توی راهروی اداره ایستاده بودم تا برگه‌ای را کپی بگیرم. دو تا از نیروهای خدماتی شرکتی به هم رسیدند و شروع به صحبت کردند: - باید برم درمانگاه. - خیر باشه. چی شده؟ - برای تبدیل وضعیت به قراردادی . رو کردم به طرف همکاری که راهی درمانگاه بود و گفتم : - مبارک باشه. انشالله به سلامتی و بعد به آن یکی گفتم: - شما کی انشالله شیرینی قراردادی شدنتو میدی؟ با لبخندی گوشه لبش گفت: - من چند ماه دیگه قراردادی می‌شم.خدا بیامرزه آقای رییسی رو. ایشون بود که این دستور رو داد. گفتم: - نمی‌دونستم دستور ایشون بوده. - آره کار خودش بود. اگر نبود که ماها هیچکدوم تبدیل وضعیت نمی‌شدیم. شرکتهای پیمانکاری که پول ما رو می‌خوردن دیگه کاری ندارن. ما خودمون مستقیم از اداره حقوق می‌گیریم. حق و حقوقمون حفظ می‌شه. - https://eitaa.com/khuaan
همکاری دارم که تازه به اداره ما منتقل شده است. سر ماجرای رییس جمهور، مکالماتمان از سلام و علیک فراتر رفته و کمی با هم درد دل می‌کنیم. قطره‌ای اشک گوشه چشمهامان می‌جوشد و بعد برای هم دعا می‌کنیم و می‌رویم سر کارهایمان. امروز صبح که همدیگر را دیدیم گفت: - این دو سه روز خیلی دارم به آقای رییسی فکر می‌کنم. - به موضوع خاصی فکر می‌کنی؟ اشکهایش پر شد. گفت: - برنامه کاری همین یک روزی که دچار حادثه شد رو دیدی؟ - می‌دونم خیلی فشرده کارمی‌کرده. چشمهایش را چرخاند و اشکی از روی گونه‌اش افتاد: - حتی وقت برای نهار نمی‌ذاشته. سر تکان دادم: - آره، محافظش از آقا خواسته بوده دستوری از رییس جمهور بخواد یه کم استراحت کنه. همکارم دستمالی را روی اشکهاش کشید و گفت: - یاد فیلم غریب افتادم. شهید باکری رفت و سفره صبحانه اون چند نفر رو به هم زد و خواست که برن به کار مردم برسن. - می‌بینی؟ همه‌شون مثل هم بودن. پرکار و با مسئولیت. - راستش! تصمیم گرفتم خیلی بیشتر کار کنم. محکم تر از قبل. باید کشور رو ببریم جلو. بعد آهی کشید و گفت: - مهمترین درس از رییس جمهور، همینه! https://eitaa.com/khuaan
نشسته ام روی صندلی آبی در یک فضای تنگ بین و تختت و تو آرام یاسین گوش میدهی تا در آرامش بخوابی. اشکهایم از کنار چشمانم سرریز میشود تو صورتم و یاد مادرهای جانبازان و شهدا می‌افتم و مادران غزه. من خودم تو را آوردم توی بیمارستان و خودم تو را دست دکترها سپردم که آن زائده‌ای که را که هنوز حکمتش را هیچکس نمیداند و ملتهب شده بود و دو روز خوابت را گرفته بود دربیاورند. من امید دارم که از جایت برمیخیزی. دوباره شیطنت می‌کنی، برایم تحلیل‌های تاریخی می‌آوری و از اخبار روز دنیا با هیجان برایم می‌گویی. اما.... من کجا ‌و مادران شهدا کجا. تاب ندارم بچه های سوخته و جان داده توی بغل پدر و مادرهای غزه‌ای را ببینم. میسپارمت به امام رضا جانم https://eitaa.com/khuaan