توی راهروی اداره ایستاده بودم تا برگهای را کپی بگیرم. دو تا از نیروهای خدماتی شرکتی به هم رسیدند و شروع به صحبت کردند:
- باید برم درمانگاه.
- خیر باشه. چی شده؟
- برای تبدیل وضعیت به قراردادی .
رو کردم به طرف همکاری که راهی درمانگاه بود و گفتم :
- مبارک باشه. انشالله به سلامتی
و بعد به آن یکی گفتم:
- شما کی انشالله شیرینی قراردادی شدنتو میدی؟
با لبخندی گوشه لبش گفت:
- من چند ماه دیگه قراردادی میشم.خدا بیامرزه آقای رییسی رو. ایشون بود که این دستور رو داد.
گفتم:
- نمیدونستم دستور ایشون بوده.
- آره کار خودش بود. اگر نبود که ماها هیچکدوم تبدیل وضعیت نمیشدیم. شرکتهای پیمانکاری که پول ما رو میخوردن دیگه کاری ندارن. ما خودمون مستقیم از اداره حقوق میگیریم. حق و حقوقمون حفظ میشه.
- https://eitaa.com/khuaan
همکاری دارم که تازه به اداره ما منتقل شده است. سر ماجرای رییس جمهور، مکالماتمان از سلام و علیک فراتر رفته و کمی با هم درد دل میکنیم. قطرهای اشک گوشه چشمهامان میجوشد و بعد برای هم دعا میکنیم و میرویم سر کارهایمان. امروز صبح که همدیگر را دیدیم گفت:
- این دو سه روز خیلی دارم به آقای رییسی فکر میکنم.
- به موضوع خاصی فکر میکنی؟
اشکهایش پر شد. گفت:
- برنامه کاری همین یک روزی که دچار حادثه شد رو دیدی؟
- میدونم خیلی فشرده کارمیکرده.
چشمهایش را چرخاند و اشکی از روی گونهاش افتاد:
- حتی وقت برای نهار نمیذاشته.
سر تکان دادم:
- آره، محافظش از آقا خواسته بوده دستوری از رییس جمهور بخواد یه کم استراحت کنه.
همکارم دستمالی را روی اشکهاش کشید و گفت:
- یاد فیلم غریب افتادم. شهید باکری رفت و سفره صبحانه اون چند نفر رو به هم زد و خواست که برن به کار مردم برسن.
- میبینی؟ همهشون مثل هم بودن. پرکار و با مسئولیت.
- راستش! تصمیم گرفتم خیلی بیشتر کار کنم. محکم تر از قبل. باید کشور رو ببریم جلو.
بعد آهی کشید و گفت:
- مهمترین درس از رییس جمهور، همینه!
https://eitaa.com/khuaan
نشسته ام روی صندلی آبی در یک فضای تنگ بین و تختت و تو آرام یاسین گوش میدهی تا در آرامش بخوابی. اشکهایم از کنار چشمانم سرریز میشود تو صورتم و یاد مادرهای جانبازان و شهدا میافتم و مادران غزه. من خودم تو را آوردم توی بیمارستان و خودم تو را دست دکترها سپردم که آن زائدهای که را که هنوز حکمتش را هیچکس نمیداند و ملتهب شده بود و دو روز خوابت را گرفته بود دربیاورند. من امید دارم که از جایت برمیخیزی. دوباره شیطنت میکنی، برایم تحلیلهای تاریخی میآوری و از اخبار روز دنیا با هیجان برایم میگویی. اما.... من کجا و مادران شهدا کجا. تاب ندارم بچه های سوخته و جان داده توی بغل پدر و مادرهای غزهای را ببینم. میسپارمت به امام رضا جانم
#مادری
https://eitaa.com/khuaan
هدایت شده از گاه نوشتههایم
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا