نیزار مجنون سالیانی بسترت بود
از بسکه رد تیغ و نی بر پیکرت بود
در انتظار دیدنت یک عمر بر در
چشمان پیر و اشکبار مادرت بود
در اضطراب دوریت هر لحظه با سوز
دلواپس یک زخم بر بال و پرت بود
سردرگمِ اخباری از بود و نبودت
یک قامت خم از فراقت خواهرت بود
بی طاقت و بی تاب، سرگردان نیزار
هم راز و هم پیمان قلبت همسرت بود
دیدی حسینت بی تو مرد خانه گشته
اما دلش دلداده ی هر باورت بود
آنکس که باعکس توهرشب رازمی گفت
دردانه ی دلخون بابا ، دخترت بود
من شک ندارم لحظه ی تلخ عروجت
زهرای اطهر نیز بالای سرت بود
✅برگرفته از کتاب خورشید هور
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#شهید_علی_هاشمی
🍃🍃🍃🥀🥀🍃🍃🍃
کانال شاعر ارزشی #امالبنین_بهرامی (ام.خزان)