#بریده_کتاب
#خاتون_و_قوماندان
📘📘📘
ستون خانه شد جای ثابت علیرضا. همیشه همانجا مینشست و لَم میداد و پیالهی تخمه را به سرعت برق تبدیل به تلّی از پوست میکرد.
اجازه میداد بچهها از سروکولش بالا بروند و دور ستون چرخ بزنن و بدوند و از لابهلای دست و پا و سر بچهها اخباری ببیند یا فوتبالی تماشا کند و من از داخل آشپزخانه این صحنهی نادر را ببینم. تصویری که هر چند ماه یکبار در زندگی من به نمایش درمیآمد و با تمام وجودم حس میکردم یک خانوادهایم: یک پدر لمیده، بچههای پرسروصدا، تلویزیون روشن، کاسهی تخمه و من هم دستم به آرد و خمیر که برای شام «بولانی» سرخ کنم و گرمگرم سر سفره بگذارم.
علیرضا چه بود و چه نبود، ستون خانهمان بود.
📚 برشی از کتاب #خاتون_و_قوماندان
به قلم مریم قربانزاده
صفحه ۲۴۴
https://eitaa.com/kimiayesaadat1
✂️کتاب #باغ_خونی
📓خورشید قاه قاه میخندید
آقا جان هم خندید،😂
اما زور خندهاش جمع شد آهی کشید و گفت:(🥺💔
خدا عاقبت ما را به خیر کند؛ خوف داشتم نکند
دوباره صحن و مسجد گوهرشاد🕍 شلوغ شود و
زبانم لال آقاجان وسط گیر بیفتد و بندها
طوری اش بشود.
#بریده_کتاب
https://eitaa.com/kimiayesaadat1