📖 درباره کتاب #خانهی_مغایرت
کتاب"خانهی مغایرت" به ماجرای پسر جوانی به نام سعید اشاره دارد که تنها فرزند خانوادهای ثروتمند اهل یزد است و عاشق دختری به نام سحر از خانوادهای پرجمعیت و سنتی، میشود. او حالا باید خود را با این شرایط جدید و دشوار، که کاملاً برایش غریبه است، وفق بدهد.
داستان «خانه مغایرت» در شهر یزد اتفاق میافتد و شخصیتهایش یزدی هستند. اما ادبیات محاورهای ندارد و خوانندگان غیریزدی را به دردسر نمیاندازد. این داستان اگرچه در ظاهر روایت چگونگی موفقیت یک جوان در ایجاد حرکتی بزرگ است، اما درونمایهای اجتماعی دارد و تفاوت اوضاع و احوال و حتی آینده خانوادههای تک فرزند با خانوادههای شلوغ و پرجمعیت را به خوبی نشان میدهد. این اتفاق در پردازش شخصیت سعید که خجالتی است، درگیر اوهام و به قول خودش مالیخولیاست، از عهده سادهترین کارها هم برنمیآید و زندگی شاد و با نشاطی با پدر و مادرش ندارد، احساس میشود. یعنی ویژگیهایی که روانشناسان برای بچههای تکفرزند بر میشمرند و نسبت به آن هشدار میدهند. در مقابل، فرزندانِ سرزنده و پرهیاهوی خانواده سحر هستند که مدام در حال بازی هستند و در محیطی شاد و با نشاط زندگی میکنند. اگر سعید مشکل ساده تلویزیونی که سیم آنتش درآمده است را نمیفهمد و مدتی با تلویزیون کلنجار میرود، اما مجتبی با سن کمترش با یک نگاه متوجه اشکال میشود، علتش در شرایط متفاوت خانههایی است که در آن رشد کردهاند.
آزادی و بستر همکاریای که پدر و مادر در خانه برای پنج فرزندشان فراهم کردهاند موجب رشد آنها میشود و اگر خلاقیتی هم در این فرزندان هست که گره بزرگ سعید را باز میکند، نتیجه شرایط رشد و تعامل فرزندان با یکدیگر است. درست برخلاف شرایط خانهای که سعید بدون خواهر و برادر در آن زیسته و پدر و مادرش با سختگیری او را بیعرضه بار آوردهاند.
تفاوت الگوی ارتباطی پدر خانواده سعید و پدر خانواده سحر با فرزندان هم در گفتگوی آنها نشان داده میشود. وقتی پدر خانواده سحر با متلگوییهایش قربان و صدقه بچههایش میرود و پدر سعید در کور کردن ذوق تک پسرش تخصص دارد.
جای خالی دعوای ران و سینه!
سعید وقتی عاشق میشود و حالش خوب نیست، آرزو میکند کاش خواهر بزرگتری داشت تا میتوانست با او درد دل کند و مشکل را حل کند. یکی از رویاهایش این است که کاش خواهر یا برادری داشت تا سرِ خوردن ران و سینه مرغ دعوایشان میشد و با هیجان و مزه بیشتری مرغ شکمپر میخوردند! وقتی بازیهای جالب و عجیب و غریب و هفت نفره خانواده همسرش را میبیند به یاد زمان اوج هیجان بچگیاش در خانه خودشان میافتد که تنهایی جلوی پنکه میگفته «آآآآآآآ» و تازه آنجا هم پدرش میزده پس کلهاش که مگر دیوانه شدهای؟! اگر سعید حتی عرضه بالا رفتن از نردبان و باز و بسته کردن یک لامپ را هم ندارد، مقصر را پدرش میداند که به حال تکپسر بودن او دلسوزی میکرده و هیچ کاری به او نمیسپرده است.
اما تبعات تکفرزندی فقط برای سعید نیست، بلکه پدر و مادرش هم دچار هستند. مادر سعید چشم دیدن عروس بیآزارش را ندارد، به این دلیل که آمده و تنها فرزند او را تصاحب کرده است! یا وقتی میخواهند به مسافرت شمال بروند، اجبار میکنند که سعید و سحر هم باشند، چون کس دیگری را ندارند و تنهایی سفر به آنها نمیچسبد.
@kimiayesaadat1