eitaa logo
کیمیای سعادت (همسران)
1.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.2هزار ویدیو
195 فایل
☘ارتباط با ادمین☘ ↙️ @Kimia_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 حضرت امام سجاد عليه السّلام فرمودند: 🔶 خدا رحمت كند عمويم عبّاس را كه برادر را بر خود ايثار كرد و جان شريفش را فداى او نمود تا آنكه در ياري او دو دستش را قطع كردند و حقّ تعالي در عوض دو دست او، دو بال به او عنايت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مى‌كند و از براي عبّاس عليه السّلام در نزد خداوند منزلتي است در روز قيامت كه مغبوط جميع شهداء است و جميع شهداء را آرزوي مقام اوست. (امالى شيخ صدوق، مجلس۷۰) https://eitaa.com/kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔶 دانشمندی نوشته است به نام «پنج دقیقه‌های قبل از غذا» دلیلش این بود که وقتی می‌خواست غذا بخورد، تا آوردن غذا دقایقی طول می‌کشید، او از این فرصت استفاده کرده و به پرداخته و نکات جذّاب کتاب‌های مفید را استخراج می‌نمود و مجموعه‌ای تحت عنوان «پنج دقیقه‌های قبل از غذا» منتشر کرد. خاطرات حجت‌الاسلام قرائتی، ج۲، ص۶۸ https://eitaa.com/kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. گاهی واقعا یک سریال یا خوب، بزرگترین دلخوشی و پناهگاه آدم‌هاست. این را فقط کسانی می‌فهمند که یک روز عصر، بعد از کلی خواستن و دویدن و نرسیدن و در نهایت استیصال و خسته از اضطراب‌های مدام، پناهنده شده‌اند به کنجی، برای خودشان چایی ریخته‌اند و فیلم یا سریالی گذاشته‌اند و نشسته‌اند به تماشای داستانی که داستان خودشان نیست. یا باز کرده‌اند و محو کلماتی شده‌اند که کلمات خودشان نیست و از جملاتی حظ وافر برده‌اند و اطلاعات و اتفاقات خوشایندی به ذهن خسته و ناامیدشان سپرده‌اند و برای دقایق و ساعاتی فراموش کرده‌اند که کجای کار ایستاده‌اند و دنیا چقدر به آن‌ها سخت گرفته! این را فقط آن‌‌هایی می‌فهمند که شده حتی یک‌بار؛ از حقایق تلخ زندگی به امنیت خیالیِ فیلم‌ها و کلمات و پناه برده‌اند... نرگس صرافیان https://eitaa.com/kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطور در این شرایط، مردم را برای مشارکت در دعوت کنیم؟ این ۸دقیقه را هم بارها ببینید هم ذخیره کنید هم حفظ کنید ___________ 📺 این چند دقیقه منطق مهم کتاب "در نزدیکی قله" یا همان می‌باشد که توسط در پخش زنده شبکه افق بیان شد. https://eitaa.com/kimiayesaadat1
📚 📔عنوان کتاب: تولد در کالیفرنیا ✍به قلم: هدی سادات حامی (خاطرات ستوده یارمحمدی) ✏️ انتشارات: عهد مانا 📚«تولد در کالیفرنیا» روایت جذاب زندگی خانم ستوده یارمحمودی است که دست سرنوشت او را به انگلیس می‌رساند و آنجا زندگی و تحصیل می‌کند. همان‌جاست که با فرهنگ دین آشنا می‌شود و درمی‌یابد که زندگی با چاشنی و محوریت خدا می‌تواند انگیزه‌ای صدچندان به او و دوستانش در گذر از روزهای سخت دهد. 🌟کتاب ۱۴۴ صفحه‌ای تولد در کالیفرنیا روایت خاطرات یک دختر مسلمان ایرانی از تهران به مقصد انگلیس و سپس آمریکاست که این سفرهای طولانی مدت به او فرصت می‌دهد در تعامل با شهروندان غربی به خود مراجعه کند و از خودش بپرسد این مسلمان شناسنامه‌ای آیا تا به حال در شناخت و بعد معرفی دینش کاری کرده است یا نه؟ 📚کتاب تولد در کالیفرنیا را می‌توان به دو فصل کلی تقسیم کرد فصل اول که شرح مهاجرت ۷ ساله دختر تجریش نشین تهرانی به انگلستان به دلیل تحصیل پدر در مقطع دکترا و مصادف شدن این سالها با حادثه ۱۱ سپتامبر است. در این بخش با سبک زندگی در غرب آشنا می‌شویم حتی در موضوعات جزئی مثل گران بودن قیمت میوه در لندن که نویسنده شرح می‌دهد چگونه چند ساعتی را در فروشگاه‌ها گذرانده و فقط توانسته برای خانواده ۵ نفره‌شان یک دانه سیب بخرند. 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 https://eitaa.com/kimiayesaadat1
تولد در کالفرنیا👇👇👇 .
«ستایش که چهارسال بیش‌تر نداشت، از ترس گریه‌اش گرفت. ستیا هم زیر مبل قایم شده بود. قلبم تندتند می‌زد و زبانم از ترس بند آمده بود. پلیس‌ها به زبان انگلیسی حرف‌هایی می‌زدند و من متوجه منظورشان نمی‌شدم. ایستاده بودم گوشهٔ دیوار و هاج‌وواج نگاهشان می‌کردم. آخر با کلی ایما و اشاره فهمیدم ستایش موقع بازی با تلفن، به اشتباه شمارهٔ پلیس را گرفته! آن‌ها که رفتند سه‌تایی‌مان ساکت و بهت‌زده روی مبل نشستیم. نگاهم به ساعت بود؛ به عقربهٔ ثانیه‌شمارش. لحظه‌شماری می‌کردم تا مادرم زودتر به خانه برگردد. می‌خواستم همه‌چیز را برایش تعریف کنم، بلکه کمی آرام بگیرم. همان‌روز عصر، همگی برای خرید به فروشگاهی که در نزدیکی محل سکونتمان بود رفتیم. شاید پدر و مادرم می‌خواستند ما را از شوک اتفاقی که افتاده بیرون بیاورند. بعد از کلی گشتن توی فروشگاه، گوشت حلال پیدا نکردیم. قیمت میوه هم زیاد بود. آن‌قدر که توانستیم فقط یک سیب بخریم و نان‌های تُستی که تا به‌حال از آن نخورده بودیم و برایمان طعم جدیدی داشت. آن‌روز تازه فهمیدم نگرانی پدر و مادرم بابت غذا چندان بی‌راه نبوده. از فروشگاه که برگشتیم، مادرم یک ظرف میوه آورد. سیبی را که خریده بود، توی بشقاب جلوی دستش گذاشت و با چاقو آن را پنج قسمت کرد. با ناراحتی به تکه‌سیب کوچکی که سهم من شده بود نگاه کردم. ایران که بودیم سبد خرید را میان قفسه‌های فروشگاه هل می‌دادم و هر چیزی که دلم می‌خواست می‌انداختم تویش. اما آن‌روز فهمیدم که دیگر خبری از آن ولخرجی‌ها نیست. چند هفته بعد، به محلهٔ اوکسبریج در غرب لندن رفتیم؛ به خانه‌ای کوچک که در برابر خانه‌باغ تجریش به یک قوطی‌کبریت بیش‌تر شبیه بود. در طبقهٔ پایین یک هال با کف‌پوش چوبی و طبقهٔ بالا دو اتاق خواب و سرویس بهداشتی داشت. تنها مزیت این خانه در این بود که هم به دانشگاه پدرم نزدیک بود و هم به مدرسه‌ای که توی آن ثبت‌نام شده بودم. روز اول همراه پدرم به مدرسه رفتم. هوا در آن چند هفته همچنان ابری و دلگیر بود. کل راه دلشورهٔ محیط جدید را داشتم. به استرس روز اول، له شدن مدام حلزون‌ها زیر پاهایم هم اضافه شده بود و این حالم را بدتر می‌کرد.» https://eitaa.com/kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 عاقبت ما و دشمنان ما 🔻لطفاً در دفاع از انقلاب، حزب‌اللهی‌ حرف نزنید! 🔻با یک محاسبه مادی، در این چهل سال ما چقدر قدرتمند شدیم و آمریکا چقدر افول کرد؟ https://eitaa.com/kimiayesaadat1