eitaa logo
نهاد خرمشهر 🌺🌺
137 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
695 ویدیو
79 فایل
کانال رسمی دفتر نهاد رهبری در دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر ارتباط با مدیر کانال 👇 https://eitaa.com/bahrani875
مشاهده در ایتا
دانلود
‎لهوف خوانی مجلس سوم بنى سعد را هم براى تو مهيا نموده ام وكينه هاى سينه شان را با سخنان آتشين وموعظه آميز، مانند بارانى كه از ابرهاى سفيد بهارى با رعد وبرق ببارد، شسته ام... " حسين (ع) از خواندن اين نامه بسى شاد شد ودر حق او دعا كرد وفرمود: " خداوند تو را در روز هولناك ووحشت آور قيامت، ايمن دارد وتو را عزيز نمايد ودر آن روزى كه فشار تشنگى بسيار شديد است تو را سيراب كند. " يزيد بن مسعود، نويسنده نامه، براى رفتن خدمت حسين (ع) ويارى او، مجهز وآماده شد. ولى پس از حركت از بصره خبر شهادت حسين (ع) را شنيد واز اين جهت بسيار گريه كرد و بى اندازه متأثر شد. ولى منذر بن جارود - كه دخترش " بحريه " زوجه ابن زياد بود - وقتى نامه حسين (ع) را ديد، از ترس آن كه مبادا دسيسه ابن زياد باشد، نامه ونامه آور را به ابن زياد تسليم كرد. عبيدالله بدون درنگ قاصد را به دار آويخت وپس از آن بر منبر رفت و خطبه خواند واهل بصره را از مخالفت با خود وآشوب طلبى بر حذر داشت وايشان را تهديد كرد وآن شب را در بصره به سر برد، بامداد برادرش عثمان بن زياد را نايب خود قرار داد وخود، به سرعت به جانب كوفه روانه گرديد. چون نزديك كوفه رسيد پياده شد ودر آنجا ماند تا خورشيد غروب كرد. اول شب داخل كوفه شد وچون هوا تاريك بود، اهل كوفه گمان كردند حسين (ع) است وقدوم آن حضرت را به يكديگر مژده مى دادند. چون نزديك او رفتند وشناختند كه ابن زياد است از اطرافش پراكنده شدند و او هم داخل كاخ دارالاماره رفت وشب را به پايان رسانيد. اول صبح از دارالاماره بيرون آمد وبر منبر رفت وخطبه خواند ومردم را از مخالفت با يزيد ترسانيد وبر اطاعت و فرمانبرى او وعده احسان وپاداش داد. پناهندگى مسلم به خانه هانى بن عروه مسلم بن عقيل كه اين خبر را شنيد، ترسيد كه مبادا ابن زياد از بودن او در كوفه آگاه شود وبرايش مزاحمت ايجاد كند، به اين جهت از خانه مختار بيرون آمد وبه خانه هانى بن عروه رفت. هانى او را در خانه خود پناه داد. از آن پس شيعيان به خانه او زياد آمد ورفت مى نمودند. ابن زياد جاسوسهايى معين كرده بود كه جايگاه مسلم را پيداكنند. چون دانست كه در خانه هانى پنهان است، محمد بن اشعث واسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج را طلبيد وگفت: " چرا هانى به ديدن ما نمى آيد ؟ " گفتند: " نمى دانيم، ولى مى گويند هانى بيمار است. " ابن زياد گفت: " شنيده ام كسالتش رفع شده است وپشت درب خانه خود مى نشيند. اگر بدانم واقعا مريض است به عيادت او مى روم. ولى شما برويد وبه او بگوييد كه حق ما را ضايع نكند وبه ديدار ما بيايد. زيرا من دوست ندارم شخصى چون او كه از اشراف عرب است، از من دور و حقش تباه وضايع شود. " آن سه نفر، اول شب به خانه هانى آمدند وگفتند: " چرا به ديدن امير نمى آيى ؟ در صورتى كه او از حال تو جويا شد وگفت كه اگر بدانم مريض است او را عيادت مى كنم. " هانى گفت: " بيمارى مانع از رفتن شده است. " گفتند: " ابن زياد اطلاع پيدا كرده است كه شبها بر درب خانه خود مى نشينى. او از نيامدن تو ناراضى است. اين مرد قدرتمند، بى اعتنايى نمودن وجفا كردن را از مردى چون تو كه بزرگ طايفه خود هستى، نمى تواند تحمل كند. ما تو را قسم مى دهيم كه بر مركبت سوار شوى وبا ما به ديدن او بيايى. " هانى لباسهاى خود را پوشيد وبر استر خود سوار وهمراه ايشان روانه شد تا نزديك قصر دارالاماره رسيد. حس كرد گرفتاريهايى در انتظار او است. بدين جهت به حسان بن اسماء بن خارجه گفت: " اى پسر برادر ! به خدا قسم من از اين مرد (يعنى ابن زياد) خائفم. تو چه عقيده اى دارى ؟ " گفت: " عمو جان ! به خدا سوگند من هيچ ترسى براى تو ندارم وتو هم اين افكار را از سرت بيرون كن. " ولى حسان نمى دانست كه ابن زياد براى چه هانى را طلبيده است. هانى با كسانى كه همراهش بودند بر ابن زياد وارد شد. عبيدالله نگاهش كه به هانى افتاد، گفت: " أتاك بخائن رجلاه " يعنى كسى كه به تو خيانت مى كند با پايش نزد تو آمده است. سپس رو به جانب شريح قاضى كه نزدش نشسته بود نمود وبه سوى هانى اشارهكرد وشعر عمرو بن معدى كرب زبيدى را خواند: اريد حياته ويريد قتلي * عذيرك من خليلك عن مراد [ غرض ابن زياد از اشاره به هانى وخواندن شعر اين بود كه من خواهان زنده ماندن هانى هستم، ولى او در خانه خود بر ضرر من توطئه مى چيند. ] هانى گفت: " اى امير ! مقصود از اين سخنان چيست ؟ " گفت: " ساكت باش اى هانى ! اين چه عملياتى است كه در خانه تو به ضرر مسلمانان انجام مى گيرد ؟ مسلم بن عقيل را به خانه خود آورده اى وبراى او اسلحه ومردان جنگجو تهيه ديده اى ودر خانه هاى اطراف خود جا داده اى ؟ تو گمان مى كنى اين مطالب، بر من پوشيده مى ماند ؟ " هانى گفت: " من چنين كارى نكرده ام. " ابن زياد گفت: " آرى ! تو كرده اى. " باز هانى انكار كرد. ابن زياد گفت: " معقل، غلام مرا بگوييد بيايد.
" معقل، جاسوس ابن زياد بود كه اخبار مسلم واطرافيانش را به دست مى آورد و بسيارى از اسرار آنان را كشف كرده بود. معقل آمد ونزديك ابن زياد ايستاد. تا نگاه هانى به او افتاد، فهميد كه او جاسوس بوده است وگفت: " اى امير ! به خدا قسم من مسلم را به خانه خود دعوت نكرده ام، ولى او به خانه من پناه آورد. من هم حيا كردم واو را پذيرفتم وپناهش دادم. بدين جهت بر ذمه من افتاد كه او را حفظ كنم. اكنون كه آگاه گشته اى، به من اجازه بده كه برگردم واو را بگويم كه از خانه من خارج شود وبه هر جا كه مى خواهد برود تا من از آنچه به ذمه خود گرفته ام واو را در خانه خود پذيرفته ام، بيرون آيم. " ابن زياد گفت: " به خدا قسم از نزد من دور نمى شوى تا مسلم را حاضر كنى. " گفت: " به خدا قسم هرگز او را حاضر نمى كنم. آيا من ميهمان خود را به دست خود به تو تحويل بدهم كه او را بكشى ؟ " ابن زياد گفت: " به خدا سوگند بايد او را حاضر كنى. " هانى گفت: " به خدا قسم هرگز او را نمى آورم. " چون گفتگو بين آنان فراوان رد وبدل شد، مسلم بن عمرو باهلى گفت: " اى امير ! اجازه بده با هانى خلوت كنم وبا او سخنى گويم. " او اجازه داد. برخاست وهانى را به گوشه اى از دارالاماره برد كه ابن زياد آنان را مى ديد وكلمات آنان را مى شنيد. مسلم گفت: " اى هانى ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه باعث قتل خود نشوى و طايفه خود را در بلا نيندازى. به خدا قسم من تو را از مرگ نجات مى دهم. مسلم، عموزاده اين جمعيت است. او را نمى كشند وبه او ضررى نمى رسانند، او را تسليم كن. اين عمل براى تو نقص وذلتى ندارد، زيرا تو او را به سلطان تسليم كرده اى وتسليم كردن به سلطان عيب كه نيست. " هانى گفت: " به خدا قسم اين كار باعث رسوايى وننگ من است كه من كسى را كه در پناه من وميهمان من وفرستاده پسر پيغمبر من است، به دشمن بسپارم، در صورتى كه دستهاى من سالم ويار وياور فراوان دارم. به خدا سوگند اگر هيچ كس مرا يارى نكند وتنها باشم باز او را تسليم نخواهم كرد تا پيش از او بميرم. " مسلم بن عمرو نيز شروع به قسم دادن او كرد ولى هانى مى گفت: " به خدا قسم او را به ابن زياد نخواهم سپرد. " ابن زياد اين سخن را شنيد وگفت: " او را نزديك من بياوريد. " هانى را نزديك او بردند. گفت: " به خدا قسم بايد مسلم را حاضر كنى والا سر از بدنت جدا مى كنم. " هانى گفت: " اگر چنين كنى شمشيرهاى زيادى اطراف خانه ات خواهد آمد. " ابن زياد گفت: " اى بيچاره ! مرا از شمشيرها مى ترسانى ؟ " ولى هانى گمان مى كرد كه طايفه اش صداى او را مى شنوند. عبيدالله گفت: " او را نزديك من بياوريد. " نزديكش بردند. آن قدر با چوبدستى بر پيشانى وبينى وصورت هانى زد كه بينى او شكست وخون بر جامه هايش فرو ريخت وگوشت صورت وپيشانى اش بر محاسنش آويخت وچوب شكست. هانى دست بردوشمشير يكى از پاسبانها را گرفت، ولى پاسبان او را محكم نگاه داشت. ابن زياد فرياد زد او را بگيريد. هانى را كشيدند ودر يكى از اتاقهاى دارالاماره افكندند ودر را بستند وبه دستور ابن زياد پاسبانهايى بر او گماشتند. در اين هنگام أسماء بن خارجه وبه قولى حسان بن اسماء از جاى برخاست و گفت: " اى امير ! تو به ما دستور دادى هانى را نزد تو بياوريم. اكنون كه او را نزد تو حاضر ساختيم، صورتش را شكستى ومحاسنش را به خون رنگين نمودى وخيال دارى كه او را بكشى ؟ " ابن زياد غضبناك شد وگفت: " تو هم نزد ما هستى. " ودستور داد آن قدر او را زدند تا ساكت شد. سپس او را با زنجير بستند ودر گوشه اى از قصر دارالاماره زندانى نمودند. وقتى خود را به اين حال ديد گفت: " انا لله وانا اليه راجعون " گويا به ياد سخنانى افتاد كه هانى قبل از داخل شدن به دارالاماره گفته بود وگفت: " اى هانى ! اينك من خبر قتل خود را به تو مى گويم. " چون عمرو بن حجاج كه دخترش " رويحه " عيال هانى بود، خبر كشته شدن هانى را شنيد، با تمام طايفه مذحج حركت كرد ودارالاماره را محاصره نمود وفرياد زد: " من عمرو بن حجاج واين جمعيت سواران وبزرگان قبيله مذحج هستند ما هرگز از اطاعت امير سرپيچى نكرده ايم واز جماعت مسلمانان، جدايى ننموده ايم، ولى شنيده ايم كه سرور وسالار ما، هانى، كشته شده است. " ابن زياد از اجتماع وسخنانشان آگاه شد وبه شريح قاضى دستور داد: " برو هانى را ببين وبه طايفه او اطلاع بده كه هانى زنده است. " شريح همين كار را كرد وبه آنان گفت: " هانى كشته نشده است. " طايفه مذحج به همين اندازه، راضى شده وپراكنده شدند. قيام مسلم بن عقيل خبر قتل هانى، به مسلم بن عقيل رسيد. مسلم با تمام كسانى كه با او بيعت كرده بودند، براى جنگ با ابن زياد از خانه خارج شد. عبيدالله به دارالاماره پناه برد ودرهاى آن را محكم بست واصحابش با ياران مسلم به جنگ وكشتن يكديگر مشغول شدند و كسانى كه با او در دارالاماره بودند بر بام قصر رفتند واصحاب مسلم را به آمدن لشگرهاى شام، تهديد مى كردند.
آن روز به همين ترتيب گذشت تا شب فرا رسيد وهوا تاريك شد. اصحاب مسلم كم كم پراكنده مى شدند وبه يكديگر مى گفتند: " براى چه ما آتش فتنه را دامن بزنيم ؟ شايسته آن است كه در خانه هاى خود بنشينيم وبه مسلم وابن زياد كارى نداشته باشيم، تا خداوند بين آنان اصلاح كند. " همه رفتند وبه جز ده نفر، كسى با مسلم باقى نماند. در اين هنگام مسلم به مسجد آمد تا نماز مغرب را بخواند. آن ده نفر نيز رفتند. چون مسلم چنين ديد، غريبانه از مسجد خارج شد ودر كوچه هاى كوفه راه مى رفت تا درب خانه زنى رسيد كه او را " طوعه " مى ناميدند. از او آب خواست. آن زن آب آورد و مسلم آشاميد. سپس از او پناه خواست. آن زن او را در خانه خود جاى داد، ولى پسرش ابن زياد را از قضيه آگاه نمود. عبيدالله، محمد بن اشعث را طلبيد واو را با گروهى مأمور آوردن مسلم گردانيد. آنان تا پشت ديوار خانه آن زن آمدند. مسلم چون صداى سم اسبان را شنيد، زره پوشيد وبر اسب خود سوار شد وبه جنگ با آنان پرداخت وعده اى را كشت. محمد بن اشعث فرياد زد: " اى مسلم ! تو در امانى. " مسلم گفت: " امان مردم حيله باز وفاجر، امان درست نخواهد بود. " پس از آن، به جنگ مشغول شد واشعار حمران بن مالك خثعمى را كه در روز " قرن " سروده بود به عنوان رجز قرائت كرد: " قسم ياد كرده ام جز به آزادگى كشته نشوم، اگر چه شربت مرگ را با تلخى وسختى بنوشم. دوست ندارم كه با من خدعه وفريب انجام دهند واسير سازند. همچنين خوشمسلم گفت: " الحمد لله. ما راضى هستيم كه خداوند بين ما وشما حاكم باشد. " ابن زياد گفت: " آيا گمان مى كنى كه تو هم در امر خلافت سهمى دارى ؟ " مسلم گفت: " به خدا قسم نه گمان، بلكه يقين دارم. " گفت: " اى مسلم به من بگو به چه منظورى به اين شهر آمدى ووضع منظم آن را از هم پاشيدى وبين مردم اختلاف انداختى ؟ " مسلم گفت: " من براى ايجاد اختلاف وآشوب به اين شهر نيامده ام، ولى چون شما كارهاى زشت انجام داديد واعمال نيك را از بين برديد وبدون رضايت مردم، خود را امير آنان خوانديد وآنان را به كارهايى غير از آنچه خدا دستور داده بود وادار كرديد و در ميان آنها مانند پادشاهان ايران وروم رفتار نموديد، ما آمديم كه مردم را به نيكوكارى دعوت كنيم واز نادرستى ها بازداريم وآنها را تابع دستورات قرآن ومطيع قوانين پيغمبر اسلام سازيم وما شايستگى اين كار را داشتيم. " ابن زياد به بد گفتن به او وبه على وحسن وحسين (عليهم السلام) زبان گشود. مسلم گفت: " تو وپدرت به دشنام شايسته ترند. هر چه مى خواهى بكن، اى دشمن خدا ! " مسلم وهانى وشهادت آنان ابن زياد، بكير بن حمران را مأمور نمود كه مسلم را بر بام دارالاماره ببرد وبه قتل برساند. مسلم در بين راه تسبيح خدا مى گفت واز خداوند طلب آمرزش مى كرد ودرود بر رسول خدا مى فرستاد تا بالاى بام رسيد. سر از بدنش جدا كردند. كشنده او با وحشت زيادى از بام فرود آمد. ابن زياد گفت: " تو را چه مى شود ؟ " گفت: " اى امير ! موقعى كه مسلم را مى كشتم، مرد سياه روى بدصورتى را ديدم كه برابر من ايستاده وانگشتان خود را به دندان مى گزد - يا گفت: لبهاى خود را مى گزيد - و من از ديدن او به اندازه اى ترسيدم كه هرگز چنين ترسى در دل من راه نيافته بود. " ابن زياد گفت: " شايد از كشتن مسلم تو را وحشت گرفته است ؟ "سپس دستور داد هانى را بياورند. او را براى كشتن نزد ابن زياد بردند. در آن هنگام هانى مى گفت: " كجا هستند مردم مذحج ؟ كجا هستند طايفه من و كجايند خويشان من ؟ " جلاد گفت: " گردنت را جلو بيار ! " گفت: " به خدا قسم در بخشيدن جان سخى نيستم وشما را بر كشتن خود يارى نمى كنم. " غلام ابن زياد - كه او را رشيد مى گفتند - شمشير زد واو را به قتل رسانيد. در مرثيه مسلم وهانى، عبد الله بن زبير اسدى اين اشعار را سروده است - وبه قولى، گوينده آن فرزدق است وبعضى گفته اند سليمان حنفى است - ومعانى آن اشعار چنين است: " اگر نمى دانى مرگ چيست، در بازار كوفه، هانى ومسلم بن عقيل را ببين. همان مرد شجاعى كه شمشير، صورتش را مجروح كرد وجوانمرد ديگرى كه پس از كشتنش، او را از بام قصر بر زمين افكندند. ابن زياد ناپاك، ايشان را گرفت وصبح روز بعد نقل محافل رهگذران شدند. مى بينى جسدى را كه مرگ، رنگ آن را دگرگون ساخته است وخونش در هر جا جارى است. جوانمردى كه باحياتر از زنان حيامند وبرنده تر از شمشير صيقل زده دولبه بود. آيا اسماء بن خارجه - كه هانى را نزد ابن زياد برد - بر اسب سوار شود واز كشته شدن ايمن باشد ؟ در صورتى كه طايفه مذحج خون هانى را از او طلبكارند ؟ در آن هنگام، قبيله مراد اطراف هانى مى گشتند وحال او را از يكديگر مى پرسيدند ومراقب او بودند. اى طايفه مراد ! شما اگر خونخواهى برادر خود، هانى را نكنيد، مانند زنان هرجايى اى هستيد كه به پول اندك راضى هستيد. " راوى مى گويد: ابن زياد خبر شهادت مسلم بن عقيل وهانى بن عروه را براى يزيد نوشت. پس از چندى جواب نامه اش آمد.
از كارهاى او تشكر كرده ونوشته بود: " شنيده ام حسين به كوفه مى آيد وتو بايد به مؤاخذه وبازپرسى وكشتن وبه زندان افكندن كسانى كه گمان يا تو هم هميارى ايشان با حسين را دارى، بپردازى. "عزيمت حسين (ع) به سوى عراق حسين (ع) روز سه شنبه، سوم ذيحجه وبه قولى روز چهارشنبه، هشتم ذيحجه سال 60 هجرى، پيش از آن كه از شهادت مسلم مطلع شود از مكه خارج شد، زيرا حسين (ع) روزى از مكه بيرون آمد كه در همان روز مسلم به شهادت رسيده بود. روايت شده است كه چون حسين (ع) تصميم گرفت به سوى عراق برود، مقابل جمعيت ايستاد وپس از حمد خداوند متعال ودرود بر رسول خدا (ص) خطبه اى به اين مضمون ايراد فرمود: " مرگ بر فرزندان آدم حك شده است، چون جاى گردنبند بر گردن دختران جوان. من مشتاق ديدن پيشينيان خويشم، مانند اشتياقى كه يعقوب به ديدار يوسف داشت. سرزمينى براى كشته شدن من انتخاب شده است كه به آن خواهم رسيد وگويا مى بينم كه اعضاى بدنم را گرگهاى بيابان، در زمينى بين نواويس وكربلا پاره پاره مى كنند تا شكمهاى گرسنه خود را سير گردانند وانبانهاى خالى خويش را پر كنند. آرى ! از سرنوشت نمى توان گريخت. آنچه خداوند به آن خشنود است، ما اهل بيت هم خشنوديم وبر بلياتى كه از جانب خدا باشد صبر مى كنيم ومى دانيم او مزد صابرين را به ما اعطا مى كند. ما كه پاره تن پيغمبر خدا هستيم از او جدايى نداريم ودر بهشت با او خواهيم بود. بدين گونه رسول خدا خشنود خواهد شد وبه وعده اى كه خداوند به رسولش داده وفا مى شود. هر كس براى جانبازى در راه ما آماده است واز شهادت وملاقات خداوند خشنود مى شود با ما بيايد، زيرا به يارى خدا - انشاء الله - بامدادان از مكه خارج مى شويم. " گفتار طبرى ابو جعفر محمد بن جرير طبرى امامى در كتاب " دلائل الامامة " از ابو محمد سفيان بن وكيع، از پدرش وكيع واو از " أعمش " روايت مى كند كه: ابو محمد واقدى و زرارة بن خلج گفتند: ادامه دارد.........................
نهاد خرمشهر 🌺🌺
♨️سفارش امام رضا علیه السلام به ریان ابن شبیب 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه خواهشا باحال و هوای خوب و مناسب گوش بدید
سوالات مجلس سوم پرسش و پاسخ محرم 1.با توجه به اطعام‌هایی که در ایام محرم داده می‌شود و انسان به حلال بودن آنها یقین ندارد، آیا خوردن آنها اشکال دارد؟ لطفا هم از نظر فقهی و هم از نظر اخلاقی پاسخ فرمایید. اگر نذری کسی که خمس نمی‌دهد را بخوریم چطور؟ تفسیر زیارت عاشورا 2. مفهوم ثار در این زیارت چیست ؟ لهوف خوانی 3. نام زنی که به حضرت مسلم در کوفه پناه داد چه نام داشت ؟ 4. حضرت مسلم ترسید که مبادا ابن زیاد از بودن او در کوفه آگاه شود و برایش مزاحمت ایجاد کند به این جهت از خانه ..........................بیرون آمد و به خانه ..............................رفت نهضت حسینی 5.چرا قیام امام حسین به روز و زنده است ؟ 6.تا قیام قیامت حسین ابن علی (ع)هست چون .................است و این رمز ماندگار قیام امام حسین است . پای منبر مانع ورود به ولایت چیست ؟ موفق و موید
بسم الله الرحمن الرحیم مجلس چهارم ❤️قال امـام حسین علیه السلام: هرکه از رای در مانَد و چاره ها به کارش نیاید نرمی و کلید او باشــد.
امام حسین در قرآن
تفسیر زیارت عاشورا مجلس چهارم رزیه دراصل به معنی نقص است ومصیبت، لابد به نقیصه دراموال وانفس وثمرات خواهد شد . زائردراین قسمت وسیع بودن حرکت وقیام را متذکرمی شود وبربزرگی مصیبت برخود وجمیع اهل این مصیبت(اهل اسلام) تا کید می کند و می خواهد اعلام کند قیام امامش، قیام یک فرد و گروه اندک نیست، که این مصیبت برفرشتگان و گروه های طرفدار توحید که مقام قرب خداوند را دارند و بر تمام مسلمانان بسیارسنگین وغیرقابل تحمل است . و اما فراز نفی که پس از فراز تصدیق شروع می شود با عبارت فَلَعَنَ اللَّهُ شروع می شود. فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ‏وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقَامِکُمْ وَ أَزَالَتْکُمْ عَنْ مَرَاتِبِکُمُ الَّتِی رَتَّبَکُمُ اللَّهُ فِیهَاوَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْکُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدِینَ لَهُمْ بِالتَّمْکِینِ مِنْ قِتَالِکُمْ‏بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ (مِنْ) أَشْیَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ أَوْلِیَائِهِمْ‏ بلی نفی و بیزاری بر گروهی که طراح و بنیان گذار ظلم و جور هستند و نه تنها این برائت و بیزاری شامل سردمداران ظلم و جور می شود بلکه همه ی آنها که مقام و منزلت شما را ندیده گرفتند و بر کشتن اولاد و اکباد شما قیام کردند حتی زمینه چینان و نه تنها آنها ، که همه پیروان آنها ، و دنبال کنندگان مشی و مرام آنها و حتی دوستان آنها هستند . و این تسلسل نه تنها زمان فرزند رسول خدا را شامل می شود ، بلکه همه اعصار و قرون ، هر جا که ندای مظلومیت است و آنها که با هر وسیله به یاری کفر می شتابند ، مورد نفرت من هستند و خود در این جبهه نمی خواهم باشم . این اعلام ، آگاهی و قدرت تمیز فرد را به دنبال دارد ، یعنی من که بیان ظلم و جور را نفرین و لعنت می کنم ، و خود را حق طلب معرفی می کنم قدرت تشخیص دارم و معتقد به نظام توحیدی و عدل و داد خداوندی و معتقد به معاد هستم و این اعتقاد مرا به حراست و دفاع از آیین و نظام حق فرا می خواند ، اعتقادی که در زمان نمی گنجد بلکه تا روز قیامت ادامه خواهد داشت . و حتماًدر کنار هر حق و هر بیداد افرادی هم هستند و من به عنوان یک مرید نه تنها با حق خواهان عالم موافقت دارم ، بلکه در صلح و سلامتم با هرکس که با شما در صلح باشد ، و جنگ و جهادم با کسانی است که با شما در مبارزه باشند .