صاحب عصر و زمان محرم اسرار اختارور
اوچ یوز اون اوچ بو زمان دلبر ودلدار اختارور
دار و ندارین ویرن اسلامه خدمت ایلین
مثل عباس رشید یار وفادار اختارور
۞﷽۞
زبانحال حضرت زینب(س)درفراق مادرش
🎵درسبک : سنه من آغلاماسام
سـنــه مـن آغلاماسام ئوللم آنا
سیـنـمـی داغلاماسام ئوللم آنا
یاسیوی ساخلاماسام ئوللم آنا
آناجان سنسیز اوزوم/ گولمیه جاخ
دردیـمی کیمسـه ولـی/ بولمیه جاخ
کیمسه بوگوزیاشیمی/ سیلمیه جاخ
واگیر
سـنــه مـن آغلاماسام ئوللم آنا
سیـنـمـی داغلاماسام ئوللم آنا
یاسیوی ساخلاماسام ئوللم آنا
محنـتـونـده سینـمـی/ داغـلیارام
یوزه گوزیاشیمی من / بـاغلیارام
بـاخــارام درگـهـیـوه / آغـلیارام
سـنــه مـن آغلاماسام ئوللم آنا
سیـنـمـی داغلاماسام ئوللم آنا
یـاسیوی ساخلاماسام ئوللم آنا
بـار غم یوردی سنی/چوخ آنا جان
قامتون غمندن اولوب/بیرده کمان
گـلـشـن عـمــرون آنـا/ایتدی خزان
سـنــه مـن آغلاماسام ئوللم آنا
سیـنـمـی داغلاماسام ئوللم آنا
یاسیوی ساخلاماسام ئوللم آنا
قلبیمی غم شرری/گورنـه سیخیر
صبرائوین پایه سینی/غصه یخیر
زینبون سنسیز آنـا/چوخ داریخیر
سـنــه مـن آغلاماسام ئوللم آنا
سیـنـمـی داغلاماسام ئوللم آنا
یاسیوی ساخلاماسام ئوللم آنا
یـادیـمـه غـصـه لـرون / سالّام آنـا
دردیـوی جـانـیـمـه مــن / آلّام آنـا
ائـوده سنسیزنجه مـن / قالّام آنـا
سـنــه مـن آغلاماسام ئوللم آنا
سیـنـمـی داغلاماسام ئوللم آنا
یاسیوی ساخلاماسام ئوللم آنا
قـانـیـن الله قـانیدی / بـاتمیاجاخ
دشـمـنون مقصدینه / چاتمیاجاخ
مرامون بـاتمیوب هیچ/باتمیاجاخ
سـنــه مـن آغلاماسام ئوللم آنا
سیـنـمـی داغلاماسام ئوللم آنا
یاسیوی ساخلاماسام ئوللم آنا
یازدی(عاجز)سنه چون/دیل سوزونی
مـنـتـظـر قـویـمــا قـالا /سـن گوزونی
دعوت ائت قبریوه قوی/سون یوزونی
سـنــه مـن آغلاماسام ئوللم آنا
سیـنـمـی داغلاماسام ئوللم آنا
یاسیوی ساخلاماسام ئوللم آنا
https://eitaa.com/kobradsg
🍃🍃🌼🍃🍃🌼
نشو د ناطقه اش لال به هنگام ممات
هر زمانی که فرستد به محمد صلوات
سلام عرض ادب خدمت اعضای کانال دلتنگ کربلا
خواهشا هر کس از کانال دلتنگ کربلا چیزی کپی
کرد یه صلوات به امواتم بفرستد
الهی عاقبت بخیر باشید
🍃🍃🌼🍃🍃🌼
#قاسم_پسر_هارون
✍مردى از اهالى بصره به نام عبدالله بصرى مى گوید من در بصره خانه اى داشتم که دیوارش خراب شده بود.
روزى آمدم کارگرى بگیرم تا دیوار را بسازد.
کنار مسجدى، جوانى را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلى هم در پیش رویش گذاشته است.
🔸گفتم کار مى کنى؟
گفت آرى، خداوند ما را براى کار و کوشش و زحمت و رنج براى تأمین معیشت از راه حلال آفریده.
گفتم بیا به خانه من کار کن.
گفت اول اجرتم را معین کن، سپس مرا براى کار ببر.
🔹گفتم یک درهم مى دهم.
گفت بى مانع است.
همراهم آمد و تا غروب کار کرد.
دیدم به اندازه دو نفر کار کرده ، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد.
گفت بیشتر نمى خواهم.
🔸روز بعد دنبالش رفتم و او را نیافتم.
از حالش جویا شدم، گفتند جز روز شنبه کار نمى کند.
روز شنبه اول وقت، نزدیک همان مسجدى که در ابتداى کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم.
او را به منزل بردم و مشغول بنایى شد، گویى از غیب به او مدد مى رسید.
🔹چون وقت نماز شد، دست و پایش را شست و مشغول نماز واجب شد.
پس از نماز، کار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسید.
مزدش را دادم و رفت.
چون دیوار خانه تمام نشده بود، صبر کردم تا شنبه دیگر به دنبالش بروم.
شنبه رفتم و او را نیافتم.
🔸از او جویا شدم، گفتند دو سه روزى است بیمار شده.
از منزلش جویا شدم، محلى کهنه و خراب را به من آدرس دادند.
به آن محل رفتم و دیدم در بستر افتاده.
به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم.
🔹دیده باز کرد و پرسید تو کیستى؟
گفتم مردى هستم که دو روز برایم کار کردى، عبدالله بصرى مى باشم.
گفت تو را شناختم، آیا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى؟
گفتم آرى، بگو کیستى؟
🔸گفت من قاسم، پسر هارون الرشید هستم.
تا خود را معرفى کرد، از جا برخاستم و بر خود لرزیدم، رنگ از صورتم پرید.
گفتم اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه من عملگى کرده، مرا به سیاست سختى دچار مى کند و دستور تخریب خانه ام را مى دهد.
🔹قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام، گفت نترس و وحشت نکن، من تا به حال خود را به کسى معرفى نکرده ام.
اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمى دیدم، حاضر به معرفى خود نبودم.
مرا از تو خواهشى است.
🔸هرگاه دنیا را وداع کردم، این بیل و زنبیل مرا به کسى که برایم قبر آماده مى کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار.
🔹انگشترى هم به من داد و گفت اگر گذرت به بغداد افتاد، پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى دهد.
آن روز به حضور او مى روى و این انگشتر را پیش رویش مى گذارى و مى گویى فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت چون جرأت تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است، این انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست.
🔸این را گفت و حرکت کرد که برخیزد، نتوانست.
دو مرتبه خواست برخیزد، قدرت نداشت.
گفت عبدالله، زیر بغلم را بگیر و مرا از جاى بلند کن که آقایم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده.
او را از جاى بلند کردم.
به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد، گویا چراغى بود که برقى زد و خاموش شد.
https://eitaa.com/kobradsg
السّلام ای آسمان عصمتون مهپاره سی
سیلی ضربندن قولاقندان دوشن گوشواره سی
السّلام ای فاطمه وی گل وجودین خار ئوپن
آستانینده یارالی سینه سین مسمار ئوپن
السّلام ای فضّه گل امداده یاندیم سسلنن
محسنیم سقط اولدی من قانه بویاندیم سسلنن
السّلام ای مغسل اوسته یاره سیندن قان گلن
قبرینه گیزلین گئدن قبرینده غمدن دینجلن
السّلام ای حالینه ماه درخشان آغلیان
نصف شب غسلین وئرنده صاحبی قان آغلیان
السّلام ای دلده دردین اقربادن گیزلدن
سیلی آثارین یوزونده مرتضادن گیزلدن
السّلام ای زینبون زلفین دویونجا هورمین
غملی چاقنده اونی ائولر ائوینده گورمین
🌹مرحوم استاد معزی
https://eitaa.com/kobradsg