eitaa logo
ڪۅچــﮫ بــــإغــــــ شـــــ؏ر
80 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
0 ویدیو
0 فایل
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی هر کس آزار من زار پسندید ولی نپسندید دل زار من آزار کسی 💭 استاد شهریار ⏯ مدیر : @mohajere313
مشاهده در ایتا
دانلود
گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟ شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟ گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی   من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی @kochebagh_sher
@taranom_org بی گمان من هم که مهرت را به جانم داشتم مثل مردم چشم در سود و زیانم داشتم با شکستم دشمنان را شادمان کردم، ولی کاش، نفعی هم برای دوستانم داشتم مثل یک فواره حکم سرنگونی با من است شرم ها از شوق های ناگهانم داشتم مثل اشک روی نقاشی به هم آمیختم رنگ هایی را که در رنگین کمانم داشتم گر چه میدانستم آخر خود مرا خواهی فروخت انتظار دیگری از باغبانم داشتم @kochebagh_sher
هرچه در تصویر خود بهتر نگاه انداختم بیشتر آیینه را در اشتباه انداختم زندگی تصویر بود، ای عمر، برگردان به من سنگ‌هایی را که در مرداب و ماه انداختم عشق با من نابرادر بود، چون عاقل شدم یوسف خود را به دست خود به چاه انداختم تا دل پرهیزگارم را ببینم توبه‌کار با شعف خود را در آغوش گناه انداختم سر برون آوردم از مرداب، رو بر آفتاب چون حباب از شوق آزادی کلاه انداختم   @kochebagh_sher
تقدیر، نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟! آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست ما هر چه دویدیم، به جایی نرسیدیم ای باد! سر انجام تو هم گوشه نشینی ست از خاک مرا برد و به افلاک رسانید این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد با این همه تردید، در این باره یقینی ست شادم که به هر حال به یاد توأم، اما خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست @kochebagh_sher
ما نه سقراط، نه افلاطونیم منطق و فلسفه ی اکنونیم هر چه همرنگ جماعت شویم باز هم وصله ی ناهمگونیم از تماشای انار لب رود سیر چشمیم ولی دلخونیم من و آیینه به هم محتاجیم من و آیینه به هم مدیونیم به طوافم مبر ای سرگردان ما از این دایره ها بیرونیم @kochebagh_sher
چشم به قفل قفسی هست و نیست مژده فریادرسی هست و نیست می رسد و می گذرد زندگی آه که هردم نفسی هست و نیست حسرت آزادای ام از بند عشق اول و آخر هوسی هست و نیست مرده ام و باز نفس می کشم بی تو در این خانه کسی هست و نیست کیست که چون من به تو دل بسته است مثل من ای دوست بسی هست و نیست @kochebagh_sher
از شوق تماشای شب چشم تو سرشار آیینه به دست آمده ام بر سر بازار هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست یادآوری خاطره ی بوسه ی دیدار روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت دیوار به آیینه و آیینه به دیوار کشتم دل خود را که نبینم دگری را یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار چون رود که مجبور به پیمودن خویش است آزاد و گرفتارم – آزاد و گرفتار ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد برخیز فدای سرت، انگار نه انگار تا لحظۀ بوسیدن او فاصله ای نیست ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار @kochebagh_sher
تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن آه این منم ای آینه! کم سرزنشم کن آن روز که من دل به سر زلف تو بستم دل سرزنشم کرد، تو هم سرزنشم کن ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم این‌بار قدم روی قدم سرزنشم کن من سایه‌ی پنهان شده در پشت غبارم آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن @kochebagh_sher
گفتی بگو راز خزان ها را به آنها پایان تلخ داستان ها را به آنها گل ها نمی دانند اما می رسانم پیغام رنج باغبان ها را به آنها ای کاش هرگز بادبادک ها نفهمند بسته است دستی ریسمان ها را به آنها برفی که روی بام های شهر بارید واکرد پای نردبان ها را به آنها یا در قفس آتش بزن پروانه ها را یا باز گردان آسمان ها را به آنها چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست وامی نهم بعداز تو «آنها» را به «آن ها» @kochebagh_sher
از شوق تماشای شب چشم تو سرشار آیینه به دست آمده ام بر سر بازار هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست یادآوری خاطره ی بوسه ی دیدار روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت دیوار به آیینه و آیینه به دیوار کشتم دل خود را که نبینم دگری را یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار چون رود که مجبور به پیمودن خویش است آزاد و گرفتارم – آزاد و گرفتار ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد برخیز فدای سرت، انگار نه انگار تا لحظۀ بوسیدن او فاصله ای نیست ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار @kochebagh_sher
گفتی بگو راز خزان ها را به آنها پایان تلخ داستان ها را به آنها گل ها نمی دانند اما می رسانم پیغام رنج باغبان ها را به آنها ای کاش هرگز بادبادک ها نفهمند بسته است دستی ریسمان ها را به آنها برفی که روی بام های شهر بارید واکرد پای نردبان ها را به آنها یا در قفس آتش بزن پروانه ها را یا باز گردان آسمان ها را به آنها چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست وامی نهم بعداز تو «آنها» را به «آن ها» @kochebagh_sher
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم به خیابان شلوغی که نباید رفتیم می شنیدیم صدای قدمش را اما پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی ست در به در در پی گم کردن مقصد رفتیم مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم ♥️ @kochebagh_sher