مثل کوهی که سر از آب نیاورد برون
دیر برخواستی از خواب خوش ای بخت نگون!
عقل من گرچه به جز چون و چرا هیچ نداشت
بعد انکار تو دیگر نه چرا داشت، نه چون
چون اناری سر راه تو به خاک افتادیم
تا بغلتیم در آغوش تو ای رود! به خون
دل بی حوصله صدبار فروریخته بود
زیر این سقف نمی زد اگر آن آه ستون
پاسخی در خور پیچیدگی موی تو نیست
می کشد کار من از فکر تو آخر به جنون
#فاضل_نظری
@kochebagh_sher
زندگی جز نفسی نیست،
غنیمت شِمُرَش
نیست امید که
همواره نفس بر گردد
#پروین_اعتصامی
@kochebagh_sher
همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
#قیصر_امین_پور
@kochebagh_sher
در عشق دو چیز است که پایانش نیست
اول سر زلف یار و اخر شب ماست.
#حزین_لاهیجی
@kochebagh_sher
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
#قیصر_امین_پور
@kochebagh_sher
ما گشته ایم ، نیست ،
تو هم جستجو مکن...
آن روزها گذشت ، دگر آرزو مکن
#فاضل_نظری
@kochebagh_sher
ای پاسخ بی چون و چرای همه ی ما
اکنون تویی و مساله های همه ی ما
کو آن که، در این خاک سفر کرده ندارد
سخت است فراق تو برای همه ی ما
ای گریه ی شب های مناجات من از تو
لبخند تو آیین دعای همه ی ما
تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم
پیچیده در این کوه صدای همه ی ما
ای ابر اگر از خانه ی آن یار گذشتی
با گریه بزن بوسه به جای همه ی ما
ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم
اما تو بکش خط به خطای همه ی ما
گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است
جرمی که نوشتند به پای همه ی ما
در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم
سوزانده شدن باد سزای همه ی ما
#فاضل_نظری
#ضد
@kochebagh_sher
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
#بافقی
@kochebagh_sher
بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان نــدارد
به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هـجران ندارد
#عراقی
@kochebagh_sher
تقدیر، نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟!
آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست
ما هر چه دویدیم، به جایی نرسیدیم
ای باد! سر انجام تو هم گوشه نشینی ست
از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست
یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد
با این همه تردید، در این باره یقینی ست
شادم که به هر حال به یاد توأم، اما
خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست
#فاضل_نظری
#آن_ها
@kochebagh_sher
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد ؛
بختم از یار شود، رختم از اینجا ببرد ...
#حافظ
@kochebagh_sher
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بیقرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایهی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچهای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشتهای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایهای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
#فاضل_نظری
@kochebagh_sher