گزیده #کتاب برای زین أب:
«بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس #اخلاق را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»!
آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم:
«راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»!
طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش».
اصرار کردم که این کاررا بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!»
- روایتزندگیشھیدمحمدبلباسی
#کرمان
#ایران_تسلیت
#دستخالینریرفیق
#یاحضرتزهراپناهمبده
#کربلادرحالتکراراست
کپی از مطالب؟! کاملا آزاد
@Kocheh_Shohada
گزیده #کتاب برای زین أب:
«بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس #اخلاق را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»!
آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم:
«راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»!
طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش».
اصرار کردم که این کاررا بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!»
روایتزندگیشھیدمحمدبلباسی
#امام_زمان
#دستخالینریرفیق
#یاحضرتزهراپناهمبده
کپی از مطالب؟! کاملا آزاد
@Kocheh_Shohada