eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
8.1هزار ویدیو
247 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
نخونی ضرر کردی فوق العاده زیباست این متن👌🍎 خواجه‌‏اى "غلامش" را ميوه‌‏اى داد. غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد. خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى "نيمه‌‏اى" از آن ميوه را خود می‌‏خوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "شيرين و مرغوب" باشد. پس به غلام گفت: "یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى. غلام نيمه‌‏اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "تلخ يافت." روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين ميوه‏اى را بدين تلخى، چون خوش می‌خورى. غلام گفت: اى خواجه! بس "ميوه شيرين" كه از دست تو گرفته‌‏ام و خورده‌‏ام. اكنون كه ميوه‌‏اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "جوانمردى و بندگى" اين نيست. "صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينی‌هاى بسيارى است كه از تو ديده‌‏ام و خواهم ديد. "همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز" هر وقت در حق تو بدی کردند فقط یک اجر از دیوار بردار بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی @kodak_novjavan1399
🔔 کدام بهتر است؟ ✅ امام صادق علیه السلام فرمودند : وقتی ميان دو نفر دعوا می‌شود دو فرشته فرود می‌آيند و به آن كسی که بدزبانی کرده است می‌گويند : هرچه خواستى گفتى خودت لايق آنچه گفتى هستی و كيفر گفتارت را خواهى ديد و به بردبار می‌گويند : صبر و بردباری نمودى اگر بردباری‌ات را به پايان رسانى خداوند تو را می آمرزد ولى اگر شخص بردبار جواب شخص مقابل را پس بدهد آن دو فرشته بالا می‌روند و آنها را به حال خودشان رها می‌کنند 📖اصول كافی، ج3، ص174 @kodak_novjavan1399 💔
🌸مثل شکوفه هاي بهار! 🍃در بهار اگر بوته ها به گُل نشسته اند، اگر درختان جامه سبز و لطیف به تن دارند، به راحتی به اینجا نرسیدهاند🌴... [ به راحتی نرسید هر که زحمتی نکشید] ◀️یعنی سرماهاي سختی پشت سر گذاشتند و برف و باران و رگبار تگرگها را تحمل کردند؛ ❄️ گاهی حتی شاخه هاشان هم شکست،اما خم به ابرو نیاورده، بلکه پاي بر جا‌ ایستاده و ایستادگی کردند.🏝 هزار نکته ز باران و برف میگوید🌨 شکوفه اي که به فصل بهار در چمن است🌱 حال ما هم اگر سختیها را تحمل کنیم، یک روزي سبز میشویم،🍀 یک روزي بهاري میشویم، یک روزي تماشایی میشویم💯 -------------------------- @kodak_novjavan1399
43.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی سفر جادویی 🇮🇷 کمدی تخیلی 🇮🇷 قسمت دوم 🔮 @kodak_novjavan1399
🌸🌺🍀🌼☘️🌷🌸🌺 🍀🌿🌺شعر کودکانه سوره لیل قسم به لیل و نهار به روز و شبهای تار هرکس اهل تلاشه لطف خدا باهاشه کسی که اهل تقواست دلش مثل یه دریاست بخشش پول و ثروت میده یه دنیا عزت اگر فقیر رو دیدی صداشونو شنیدی بخیل نباش یاری کن براشون یه کاری کن آسون میشه کار تو خدا میشه یار تو هرکسی بهترینه اهل خدا و دینه دنیا رو دست نداره خدا هواشو داره 🌺کلیپ ؛ صوت و خواص سوره مبارکه لیل در کانال بارگزاری شده. لطفا در صورت نیاز از جستجو استفاده کنید. باتشکر 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @kodak_novjavan1399
قسمت پنجم زندگینامه حضرت سلیمان (ع) ✨🌸✨🌸✨🌸 نمایندگان بلقیس بازگشتند و سرگذشت خود را شرح دادند. بلقیس پس از لحظه ای اندیشید و گفت: من چاره ای جز تسلیم در مقابل سلیمان نمی بینم و صلاح در این است که هر چه زودتر دعوت او را اجابت کنیم و به وی ایمان آوریم. آنگاه روی همین نظریه تصمیم گرفتند و ملکه به اتفاق بزرگان قوم به سوی سلیمان رهسپار شدند. 💠💥💠💥💠💥 پیش از آنکه ملکه و همراهانش به حضور سلیمان برسند، سلیمان به حاضرین مجلس خود که جمعی از بزرگان جن و انس و همه تحت فرمان او بودند اظهار کرد: کدام یک از شما می توانید پیش از رسیدن بلقیس، تخت او را نزد من حاضر کنید؟ 💥💠💥💠💥💠 یکی از جنیان گفت: من قدرت دارم پیش از آنکه از جای خود برخیزی آن را نزد تو حاضر نمایم، ولی یکی از رجال دربار که دارای علوم الهی بود، گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم بزنی تخت او را نزد تو حاضر می کنم. 💠💥💠💥💠💥 سلیمان چون نگریست، تخت را نزد خود دید و گفت: این از نعمتهای خداوند است تا ما را آزمایش کند که سپاس گذاریم یا کفران کننده، و هر کس شکرانه نعمتهای الهی را به جا آورد به خودش احسان کرده و آن کس که کفران نعمت کند، پروردگار بی نیاز و بزرگ است. 💠💥💠💥💠💥 آنگاه فرمان داد که وضع تخت را تغییر دهید تا ببینم بلقیس آن را می شناسد یا نه و چون ملکه سبا و همراهانش بر سلیمان وارد شدند، سلیمان از او پرسید: آیا تخت تو اینگونه است؟! 💠💥💠💥💠💥 بلقیس با حیرت و بهت، نظری بر تخت افکند و گفت: گویا همان تخت است ولی متحیر بود که اگر تخت من است به چه وسیله به اینجا آمده است؟! پیش از ورود ملکه، سلیمان دستور داده بود قصری مجلل از بلور بسازند و آن را برای پذیرائی آماده کنند. 💠💥💠💥💠💥 در آن حال بلقیس را به کاخ بلور راهنمائی کرد، چون زمین کاخ هم از شیشه و بلوربود، بلقیس گمان کرد، سطح زمین از آن پوشیده شده. لباس خود را بالا گرفت و ساق پای خود را برهنه کرد تا از آن بگذرد. 💥💠💥💠💥💠 سلیمان گفت اینجا آب نیست. بلکه آبگینه و بلور است، در آن حال بلقیس به اشتباه خود پی برد و گفت: پروردگارا؛ من به خودم ستم کردم که خدائی جز تو را تا کنون پرستیدم ولی اکنون با سلیمان اسلام آوردم و روی دل به درگاه تو متوجه ساختم. ادامه داستان درقسمت بعد .... 🍃 🌼🍃 @kodak_novjavan1399
✅تلنگر ✍درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد. از او بخواه که دارد و میخواهد که از او بخواهی... از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی...! الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍پیامبر مهربانی ها (ص) ‌ ✅هرگاه خداوند عزوجل، بنده اى را دوست بدارد، بلا را سخت بر سر او سرازير مى كند و آن را سخت بر او مى بارد. پس چون بنده دعا كند، جبرئيل مى گويد : «پروردگارا! حاجتش را برآورم؟»امّا خداوند متعال مى گويد: «او را رها كن كه من دوست دارم صدايش را بشنوم» و چون دعا كند، خداوند عز و جل مى گويد: 💥«بنده ام، لبّيك! به عزّتم سوگند كه هرچه از من بخواهى، به تو عطا مى كنم و هرچه دعاء كنى، اجابت مى نمايم، [بدين معنا كه] يا آن را زود برايت برمى آورم و يا بهتر از آن را برايت ذخيره مى كنم». ‌ 📚الفردوس: ۱ ،۲۵۱ ،۹۷۲ @kodak_novjavan1399🌼
🌷 ماجراهای نواب قسمت ۷۶ 🌷 🇮🇷 نواب به حسن و مرتضی گفت : 🌹 برید ببینید که این قصر ، 🌹 تونل زیر زمینی یا راه مخفی داره یا نه 🇮🇷 حسن و مرتضی به همراه مردم ، 🇮🇷 به دنبال راه مخفی می گشتند . 🇮🇷 پس از اطمینان از تخلیه کامل قصر ، 🇮🇷 همه مردم ، به شادی و پایکوبی پرداختند . 🇮🇷 یکی شیرینی جشن پیروزی می داد . 🇮🇷 یکی گل به مردم هدیه می داد . 🇮🇷 یکی غذای نذری پخش می کرد . 🇮🇷 به مدت دو شبانه روز ، از مساجد ، 🇮🇷 بانگ الله اکبر پخش می شد . 🇮🇷 و مردم نیز از پشت بام خانه ها ، 🇮🇷 ندای الله اکبر سر می دادند . 🇮🇷 اما هیدرا همچنان مشغول تفکر بود . 🇮🇷 و ماجرای ناپدید شدن ناگهانی اهل قصر را ، 🇮🇷 با خود مرور می کرد . 🇮🇷 که ناگهان آرام با خودش گفت : 🌸 نه !!!!! 🌸 این امکان نداره !!!! 🇮🇷 نواب ، متوجه هیدرا شد 🇮🇷 دید که هیدرا با خود حرف میزند 🇮🇷 لبخندی به هیدرا زد و گفت : 🌹 چیزی شده ؟! 🌹 خوشحال نیستی انگار ؟! 🇮🇷 هیدرا به نواب گفت : 🌸 همه وسایل قصر ناپدید شدند . 🌸 یا بهتره بگم ، با یک چشم بر هم زدن 🌸 به جای دیگری ، منتقل شدند . 🌸 و فقط یک نفر میتونه 🌸 همه چیز و از اینجا برداره . 🌸 و بفرسته یه جای دیگه . 🌸 اگه حدسم درست باشه ، کارمون زاره 🇮🇷 نواب گفت : 🌹 منظورت چیه ؟! 🇮🇷 هیدرا گفت : 🌸 عفریت برگشته 🇮🇷 نواب گفت : 🌹 عفریت دیگه کیه ؟ 🇮🇷 مردم ، نواب را به رهبری ایران برگزیدند . 🇮🇷 و تا یک هفته ، به جشن و شادی پرداختند . 📚 پایان فصل اول 📚 🔮 @kodak_novjavan1399
48.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی سفر جادویی 🇮🇷 کمدی تخیلی 🇮🇷 قسمت سوم 🔮 @kodak_novjavan1399
  رعایت حقوق مالی در همسایگی موسى ابن عيسى انصارى گفت بعد از نماز عصر با امير المؤ منين (عليه السلام) نشسته بودم. مردى خدمت ايشان رسيد. عرض كرد يا على تقاضائى دارم. مايلم حركت كنيد، پيش كسى كه مورد نظر من است با هم برويم و خواسته مرا برآوريد، فرمود: كار تو چيست؟  گفت من در خانه شخصى همسايه هستم. در آن خانه درخت خرمائى هست كه در موقع وزش باد از خرماى رسيده و نارس مى ريزد و يا پرنده اى از بالاى درخت مى اندازد. من و بچه هايم از آنها مى خوريم بدون اينكه به وسيله چوب يا سنگ آنها را بريزيم اكنون مى خواهم شما واسطه شويد كه از من بگذرد. موسى بن عيسى مى گويد حضرت به من فرمود حركت كن با هم برويم . در خدمت ايشان رفتيم ، پيش صاحب درخت كه رسيديم على (عليه السلام) سلام نمود. او جواب داد، احترام كرد و شادمان شد. عرض كرد يا على به چه منظور تشريف آورده ايد. فرمود اين مرد در خانه تو مى نشيند از درخت خرمائى كه دارى با يا پرنده مى ريزد بدون اينكه باد سنگ يا چوب بزنند آمدم درخواست كنم او را حلال كنى . صاحب باغ امتناع ورزيد. مرتبه دوم حضرت درخواست كرد. باز قبول نكرد. در مرتبه سوم فرمود به خدا قسم از طرف پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ضامن مى شوم در قبال اين كار خداوند بستانى تو را در بهشت عنايت كند. اين بار هم نپذيرفت . كم كم نزديك شامگاه شد على (عليه السلام ) فرمود : آن خانه را به فلان باغستان مى فروشى ؟  پاسخ داد آرى حضرت گفت: خداوند و موسى بن عيسى انصارى را به شهادت مى گيرم خرمايش در مقابل آن منزل به تو فروختم آيا راضى هستى؟  صاحب منزل باور نمى كرد على (عليه السلام) اين معامله را بكند. گفت من هم خدا و موسى بن عيسى را گواه مى گيرم كه فروختم خانه را در مقابل آن باغ . على (عليه السلام) رو كرد به مردى كه در خانه به عنوان همسايگى مى نشست فرمود منزل را به رسم مالكيت تصرف كن خداوند به تو بركت دهد حلال باد بر تو.  در اين هنگام صداى اذان بلند شد. همه حركت كردند براى انجام فريضه نماز مغرب و عشاء را با پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خوانديم. هر كسى به منزل خود رفت فردا پس از نماز صبح پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مشغول تعقيب بود حالت وحى بر آنجناب عارض گشت . جبرئيل نازل شد. پس از پايان وحى روى به اصحاب كرده فرمود كداميك از شما ديشب عمل نيكى انجام داده ايد خودتان مى گوئيد يا من بگويم. على (عليه السلام) عرض كرد شما بفرمائيد.  پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اينك جبرئيل بر من نازل شد، گفت شب گذشته على بن ابيطالب (عليه السلام)  كار پسنديده اى انجام داد.  پرسيدم چه كار. گفت اين سوره را بخوان بسم الله الرحمن الرحيم و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى تا به اين آيه فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيره لليسرى الى آخر سوره . رو به على كرد فرمود تو تصديق به بهشت كردى و خانه را به آن مرد بخشيدى و بستان خود را دادى ؟  عرض كرد بلى .فرمود اين سوره درباره ات نازل شد.  آنگاه حركت كرد پيشانى او را بوسيد و گفت: من برادر تو هستم و تو برادر من بحارالأنوار-ج9_ص516 @kodak_novjavan1399 -------------------------
📚 🔹 مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد. 👈 مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود. 🔹 مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: میدانيد! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگر هستم، همین حالا موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیفو ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد. 👈 آرایشگر گفت: نخير! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند. 👌 مشتری تاکید کرد: 《دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد》 @kodak_novjavan1399
🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸 قسمت ششم و آخر زندگینامه حضرت سليمان (ع) 🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸 بعد از مدتی سلیمان به بلقيس پیشنهاد ازدواج داد ، پس از ازدواج به اتفاق هم برای زیارت خانه كعبه رفتند در راه بازگشت از شام هنگامی كه از فلسطین می گذشتند كمی برای استراحت توقف كردند. همان جا فرشته وحی نازل شد و گفت : ای سلیمان این جا مقدس است و فرشتگان و پیامبران در این جا نازل می شوند پس مسجدی با شكوه برای عبادت خدا بساز . 🌴🌴🌸🌴🌸🌴🌸 سلیمان به همراه جنیان به محل رفته و دستور داد كه مسجد با شكوهی در آن جا بسازند و نیز دستور داد برج بلندی هم در كنار آن مسجد برایش بنا كنند تا از آن جا به كار معماران نظارت داشته باشد. 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 با آن كه كار ساختمان تمام نشده بود ولیكن بنای محراب تمام شده بود . روزی از روزها درختی را دید و از او پرسید اسم تو چیست و برای چه كاری آمده ای ؟ درخت گفت : اسم من ویرانی است برای این آمده ام كه تو از چوب من برای تكیه خودت عصایی تهیه كنی. 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 سلیمان دانست كه زمان مرگش فرا رسیده است، ولی سعی كرد كه با همان عصا طوری ایستاده تكیه كند كه معماران با دیدن او فكر كنند كه زنده است و دلگرم باشند و كار خود را انجام بدهند. 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 وقتی فرشته مرگ به سراغش آمد او گفت: من مدت زیادی در این جا زندگی كرده ام ولی اكنون كه دنیا را ترک می كنم فكر می كنم چند روزی بیشتر در آن نبوده ام. فرشته مرگ لبخندی زد و گفت : این حرفی است كه من تا حالا زیاد شنیده ام. 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 جسم بی جان سلیمان یک سال همان طور كه به عصا تكیه كرده بود ایستاده باقی مانده و افرادش بر این گمان كه زنده است و آن ها را می بیند حسابی كار می كردند تا كار مسجد الاقصی هم پایان رسید . 🌴🌸🌴 سپس خدا موریانه ها را فرستاد تا عصای سلیمان را بجوند و این كار انجام شد ، پیكر سلیمان به زمین افتاد و همه دانستند سلیمان نبی از دنیا رفته است. منبع : دوره كامل قصه هاي قرآن نوشته محمد صحفي @kodak_novjavan1399
30.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شهر موشکی 🇮🇷 قسمت چهارم : تله برای جاسوس 🔮 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺🌺کلیپ آموزش روخوانی برای کودکان 🌾🌾🌿آموزش صداهای کشیده 🌷🌷قبل از شروع حفظ قرآن روخوانی قرآن را فرا گیرید 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @kodak_novjavan1399 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹