eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
8.2هزار ویدیو
247 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅داستان کوتاه ✍روزى سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در درآمد. سلام کرد و بر دامن سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد. سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت که در راه بودم، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم. از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! سليمان پذيرفت و به باد دستور داد تا او را به هندوستان ببرد. آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبى عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را می گویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالی که او را اینجا می دیدم... 📚اقتباس از مثنوى معنوى ‌‌ @kodak_novjavan1399
☀️ ✅ امام على عليه السلام: هر كه واعظى درونى داشته باشد، او را از جانب خداوند نگهبانى است 📙 ميزان الحكمه ج 13 ص 318 @kodak_novjavan1399
🌹شهید جهاد مغنیه جوان بسیار باحیایی بود، همیشه وقتی میرفتیم بیرون سرش پایین بود، سریع هم کارش را انجام میداد که برویم و زیاد در این فضاها نمی ماند؛ مهمانی که میرفتیم یا در جمعی اگر حضور داشت لبخند بر لب هاش بود اما با همان چهره مهربان و خندان دینش را حفظ میکرد، گاهی در جمع دوستانمان اگر از بچه ها حرفی ناشایست میشنید با همان خنده اش متذکر میشد به آن ها. @kodak_novjavan1399
❤️ 🔔 چرا نمازت را تند میخوانی؟ ✅ آیت الله بهجت (ره): اگر نمازت را تند بخوانی پروردگار به ملائکه میفرماید: چرا این بنده من‌نمازش را تند میخواند، مگر رفع شدائد او، مگر انجام حاجات و مقاصد او به دست کسی غیر از من است. @kodak_novjavan1399
🕊 مے‌گفت: در‌زندگے‌آدمے‌موفق‌تر‌است؛ کہ‌در‌برابر‌عصبانیت‌دیگران‌صبور‌باشد ‌و‌ڪار‌بے‌منطق‌انجام‌ندهد! و‌این‌رمز‌موفقیت‌او‌در‌بر‌خورد‌هایش‌بود!シ @kodak_novjavan1399
✨﷽✨ 🍁انسانهای نالایق🍁 ✍جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟ اصحاب: بلی یا رسول الله! 👈فرمود: ✨1- کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید. ✨2-دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود. ✨3-بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند. ✨4- ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد. ✨ 5-و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد. 📚داستان های بحارالانوار جلد 9 ‌‌ @kodak_novjavan1399
✅داستان کوتاه ✍روزى سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در درآمد. سلام کرد و بر دامن سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد. سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت که در راه بودم، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم. از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! سليمان پذيرفت و به باد دستور داد تا او را به هندوستان ببرد. آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبى عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را می گویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالی که او را اینجا می دیدم... 📚اقتباس از مثنوى معنوى @kodak_novjavan1399
🍃🌸🍃 📜 ۲۳۵ هنگام (ص ) فرمود : 💫🍃پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا! 💐 با مرگ تو رشته ای بريد كه در مرگ ديگران نبريد، با مرگ😭 تو رشته پيامبری و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانی گسست، مصيبت تو ديگر مصيبت ديدگان را به شكيبایی واداشت و همه را در مصيبت تو يكسان عزادار كرد، اگر به شكيبایی امر نمی كردی و از بی تابی نهی نمی فرمودی، آنقدر اشك😭 می ريختم تا اشكهایم تمام شود💔 و اين درد جانكاه هميشه در من می ماند و اندوهم😔 جاودانه می شد كه همه اينها در مصيبت🖤 تو ناچيز است. چه بايد كرد كه زندگی را دوباره نمی توان باز گرداند و مرگ را نمی شود مانع شد،💔 پدر و مادرم فدای تو، ما را در پيشگاه پروردگارت❤️ياد كن و در خاطر خود نگه دار.🙏🍃💫 📣 ۲۳۵_نهج_البلاغه 🍃🌸🍃 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ🙏 دراین روز معنوی تو را بحق آقا رسول الله 🖤 و امام حسن مجتبی علیه السلام🖤 ﺁﺭﺍمش سلامتی عزت، موفقیت، سربلندی، سرافرازی نصیب دوستانم بفرما🙏 آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین ای مهربان ترین مهربانان 📿 🦋@kodak_novjavan1399
☀️ 💠 امام حسن مجتبی علیه السلام: 🌷 هرکس خدا را بندگی کند خداوند همه چیز را بنده او گرداند. 📙 تنبیه‌الخواطر ج۲ ص۱۰۸ @kodak_novjavan1399
💌 🌹شهـــید مسعود عسگری ما نباید به گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون ترمز بذاریم، اگه بگیم فلان کار به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله‌ای نداریم... پس باید برای خودمون چند تا ترمز و عقب‌گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم... @kodak_novjavan1399
💎خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: 💫☀️گناهِ مردم تو را از گناه خودت غافل نکند و نیز نعمتی که در دست مردم است از نعمت من که در دست توست، تو را غافل نسازد. 📌(دو رکعت نماز می‌خوانیم فکر نکنیم چون دیگران نماز نمی‌خوانند ما به خداوند از آنان نزدیک‌تریم، پس به راحتی خود را پاک و بهشتی بدانیم و گناه کنیم و یا وقتی که می‌بینیم کسی ثروتی دارد در حسرت ثروت او نباشیم و نعمت فرزند صالحی را که داریم فراموش کنیم و ناشکر شویم.) 📚پندهای خدا (محمد مهدی تاج) @kodak_novjavan1399
🌹 شعر کودکانه نور خدا محمد 🌹 🕌 پیغمبر خوب ما 🕌 نور خدا محمد (ص) 🕌 چراغ راه مردم 🕌 رهبر ما محمد (ص) 🕌 ما کودکان همیشه 🕌 گوییم یا محمد (ص) 🕌 ما پیرو تو هستیم 🕌 صلی علی محمد 🕌 ای پیرو محمد 🕌 ای کودک مسلمان 🕌 قلب تو پاک و روشن 🕌 از نور دین و ایمان 🕌 یارو نگهدار تو 🕌 باشد خدا و قران 🕌 بگو تو ، یا محمد 🕌 صلی علی محمد @kodak_novjavan1399
🌷 معما و چیستان مذهبی 🌷 ☀️ ۱. معجزه جاودان پیامبر اکرم ؟! ☀️ ۲. روز و ماه تولد پیامبر اکرم ؟! ☀️ ۳. سال تولد پیامبر اکرم ؟! ☀️ ۴. محل تولد پیامبر اکرم ؟! 💥 بسم الله 💥 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ داستان دختر شگفت انگیز ☀️ ☀️☀️☀️ قسمت اول ☀️☀️☀️ 🌸 زن و شوهری به نام زهرا و جعفر ، 🌸 در یکی از مناطق شهر اهواز ، 🌸 زندگی می کنند . 🌸 آنها هیچ وقت بچه دار نمی شوند . 🌸 اما از رحمت خدا هم نامید نیستند . 🌸 و برای اینکه به آرزویشان برسند ، 🌸 همیشه در حال ذکر و دعا بودند . 🌸 بعد از هر نمازی ، با گریه و زاری ، 🌸 اول خدا را به خاطر همه نعمت هایش ، 🌸 و به خاطر همه داده هایش ، شکر می کنند . 🌸 سپس از خدا ، بچه ای پاک می خواهند . 🌸 شب قدر بود . 🌸 زهرا و جعفر ، افطار کمی خوردند 🌸 بعداز افطار ، مشغول عبادت شدند 🌸 شب قدر را احیا گرفتند و بیدار ماندند . 🌸 نزدیک سحر بود . 🌸 قرآن کریم ، روی سر زهرا و جعفر بود . 🌸 و با تلویزیون ، دعا می خواندند . 🌸 چشمان آنان پر از اشک شده بود . 🌸 بغضی سنگین ، گلوی آنان را می فشرد . 🌸 تلویزیون می گفت : 🖥 بالحجه، بالحجه 🌸 زهرا و جعفر ، با گریه تکرار می کردند 🇮🇷 بالحجه ، بالحجه ... 🌸 ناگهان ، بغض زهرا ترکید . 🌸 و هق هق گریه کرد . 🌸 و از امام زمان ، بچه خواست . 🌸 ناگهان صدای گریه بچه ای را شنیدند . 🌸 زهرا و جعفر ، اعتنایی نکردند . 🌸 آنها فکر کردند 🌸 که صدای بچه همسایه یا رهگذر است 🌸 اما صدای گریه بچه قطع نشد . 🌸 جعفر ، به طرف بیرون رفت . 🌸 و بچه ای را در یک تشت طلایی ، 🌸 دم در خانه شان پیدا کرد . 🌸 سه پارچه سبز و سفید و قرمز ، 🌸 دور آن بچه ، پیچیده شده بود . 🌸 و در کنار او ، دوتا کتاب قرار داشت . 🌸 یکی از آن کتابها ، قرآن کریم بود 🌸 که جلد سبز براق ، داشت . 🌸 و کتاب دیگر ، کتاب حدیثی بود . 🌸 که به رنگ زرد براق بود . 🌸 جعفر ، از دیدن بچه تعجب کرد ، 🌸 به اطرافش نگاهی انداخت 🌸 اما کسی آنجا نبود . ☀️ ادامه دارد ... ☀️نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
☀️ داستان دختر شگفت انگیز ☀️ ☀️☀️☀️ قسمت دوم ☀️☀️☀️ 🌸 جعفر ، همسرش را صدا زد و گفت : 🌹 خانم بیا اینجا 🌸 زهرا گفت : 🇮🇷 چی شده آقا جعفر ؟! 🌸 جعفر گفت : لطفا یه لحظه بیا 🌸 زهرا به طرف در رفت 🌸 وقتی چشمش به بچه افتاد ، شوکه شد 🌸 و با تعجب گفت : 🇮🇷 این کیه آقا جعفر ؟ 🇮🇷 اینجا چکار می کنه ؟ 🌸 جعفر گفت : 🌹 نمی دونم عزیزم ، 🌹 حتما یکی اونو اینجا گذاشته و رفته 🌹 بی زحمت ، شما مواظب این بچه باش 🌹 اگه می تونی ساکتش کن 🌹 تا من برم ببینم 🌹 کسی این دور و ورا هست یا نه 🌸 جعفر ، چند کوچه اطراف محله خود را دوید 🌸 و به هر کسی که می رسید 🌸 از آنها ، در مورد بچه گم شده ، می پرسید ؛ 🌸 اما هیچ کس ، هیچ اطلاعی از بچه نداشت . 🌸 بچه ، همچنان گریه می کرد 🌸 زهرا ، هر کاری کرد که بچه ساکت شود 🌸 موفق نشد 🌸 با قاشق کوچک ، به او آب داد . 🌸 اما بچه ، سرش را می چرخاند . 🌸 و قاشق را نمی گرفت . 🌸 زهرا ، شیر پاستوریزه برایش گرم کرد 🌸 و سعی کرد تا با قاشق ، در دهانش بگذارد 🌸 اما باز بچه ، مقاومت می کرد 🌸 و چیزی نمی خورد . 🌸 جعفر ، با تعجب وارد خانه شد . 🌸 و به زهرا گفت : 🌹 همه جارو گشتم ، اما کسی نبود . 🌸 زهرا ، از شدت گریه های بچه ، 🌸 ناراحت و گریان شده بود . 🌸 جعفر گفت : 🌹 چی شده خانمی ؟ چرا گریه می کنی ؟ 🌹 چرا این بچه هنوز داره گریه می کنه ؟ 🌸 زهرا با چشمانی گریان به جعفر گفت : 🇮🇷 آقا جعفر ! 🇮🇷 هر کاری کردم ساکت نمیشه 🇮🇷 گریه هاش قلبمو به درد آورد 🇮🇷 تو رو خدا برو براش شیر خشک و شیشه بیار 🌸 جعفر گفت : 🌹 چشم عزیزم ! ولی از کجا ؟ 🌹 نصف شبه ، همه جا تعطیله . 🌸 زهرا با گریه گفت : 🇮🇷 تو رو خدا یه کاری بکن 🌸 جعفر گفت : 🌹 باشه عزیزم 🌹 همین الآن به سرعت میرم می گیرم 🌹 فقط خواهشا ، خودتو ناراحت نکن 🌸 جعفر ، بیرون رفت 🌸 یک طرف خیابان ایستاد ، 🌸 ماشین دربست گرفت 🌸 و به طرف داروخانه شبانه روزی رفت ☀️ ادامه دارد ... ☀️ ✍ نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
خدایا🙏 دستمان را پُر کن و دلمان را خالی دستمان را از مهربانی👐 و دلمان را از کینه💕 بارالها 🙏 امروز دوستانم رایاری کن دستی به زندگیشان بکش وغرق درخوشبختی و سلامتی کن🙏 آمیـــن 🦋@kodak_novjavan1399