ساعت يك و دو نصفهشب بود .
صدای شُرشُر آب میآمد .
توی تاريكی نفهميدم كی است .
يكی پای تانكر نشسته بود و يواش ،
طوریكه كسی بيدار نشود ، ظرفها را ميشست .
جلوتر رفتم ، حاجی بود . حاج محمدابراهیم همت":))
#خاکریز_خاطرات
@kodak_novjavan1399