eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
12.4هزار ویدیو
279 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
#داستان_ 🌸ادامه #داستان حضرت هود🌸 قسمت پنجم 🍃عكس العمل لجوجانه قوم عاد در برابر هود🍃‏ قوم هود د
🌸ادامه حضرت هود🌸 قسمت ششم 🌿عذاب شديد و هلاكت سخت قوم عاد🌿 به عذاب سختى كه خداوند بر قوم عاد فرستاد و آن‏ها را به هلاكت رسانيد، در آيات متعدد قرآن اشاره شده است‏ كه از همه آن‏ها چنين بر مى ‏آيد كه عذاب آنها بسيار سخت و وحشتناك بوده است. در سوره حاقه آيه 6 به بعد چنين آمده است: خداوند تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا را هفت شب و هشت روز پى در پى و بنيانكن بر قوم عاد مسلّط كرد، آن قوم ياغى همچون تنه ‏هاى پوسيده و نخل‏هاى تو خالى در ميان آن تندباد كوبنده بر زمين افتادند و به هلاك رسيدند، و همه آن‏ها نابود شدند. سرزمين قوم عاد، بسيار پردرخت و خرم و حاصلخيز بود، وقتى كه از دعوت حضرت هود سرپيچى كردند، خداوند باران رحمتش را به مدت هفت سال از آن‏ها بازداشت. خشكسالى و قحطى، همه جا را فرا گرفت. هوا خشك و گرم و خفه كننده شده بود. حضرت هود به آن‏ها فرمود: توبه و استغفار كنيد، تا خداوند باران رحمتش را به سوى شما بفرستد. ولى آن‏ها بر عناد و سركشى خود افزودند و دعوت آن حضرت را به مسخره گرفتند. خداوند به هود وحى كرد كه فلان وقت عذاب دردناكى به صورت باد تند و كوبنده بر آنها مى‏ فرستم. آن وقت فرا رسيد، وقتى ملت گنهكار عاد به آسمان نگريستند ابرى را ديدند كه به سوى سرزمين آن‏ها حركت مى ‏كند، تصور كردند كه ابر نشانه باران است، از اين رو شادمان شدند، و گفتند: اين ابرى است بارانزا كه به سوى دره ‏ها و آبگيرهايمان رو مى ‏آورد. به استقبال آن شتافتند، و در كنار دره ‏ها و سيل گيرها آمدند تا منظره نزول باران پربركت را بنگرند و روحى تازه كنند. ولى به زودى به آن‏ها گفته شد: اين ابر باران‏زا نيست، اين همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش شتاب مى ‏كرديد، اين تندباد شديدى است كه حامل عذاب دردناكى خواهد بود. طولى نكشيد كه آن باد تند و ويرانگر فرا رسيد، و اموال و چهارپايان و خود آن‏ها را نابود كرد. نخستين بار كه متوجه ابر سياه پر گرد و غبار شدند، وقتى بود كه آن باد به سرزمين آن‏ها رسيد و چهارپايان و چوپانان آن‏ها را كه در اطراف بودند، از زمين برداشت و به هوا برد، خيمه ‏ها را از جا مى ‏كند و چنان بالا مى ‏برد كه آن‏ها به صورت ملخى ديده مى ‏شدند، هنگامى كه آن صحنه وحشتبار را ديدند، فرار كردند و به خانه ‏هاى خود پناه بردند و درها را به روى خود بستند، ولى باد آن چنان تند بود كه درها را از جا مى ‏كند، و آن‏ها را بر زمين مى ‏كوبيد و با خود مى‏ برد و پيكرهاى بى جان آن‏ها را زير خروارها شن، پنهان مى ‏ساخت. آرى آن‏ها آن چنان در چنبره عذاب الهى قرار گرفتند كه به فرموده قرآن‏ ⭐️ما تَذَرُ مِن شى‏ء َاتَت عَلَيهِ الّا جَعَلتهُ كالرّميمِ؛⭐️ آن تندباد از هر چيز كه مى ‏گذشت، آن را رها نمى ‏كرد، تا اين كه آن را همچون استخوان‏هاى پوسيده مى ‏نمود. ادامه دارد.... @kodak_novjavan1399
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
#داستان_ 🌸ادامه #داستان حضرت هود🌸 قسمت ششم 🌿عذاب شديد و هلاكت سخت قوم عاد🌿 به عذاب سختى كه خ
🌾ادامه حضرت هود🌾 قسمت هفتم 👇 🍃نجات هود و مؤمنان‏ از عذاب🍃 چنان كه در قرآن، آيه 58 سوره هود آمده، خداوند مى ‏فرمايد: و هنگامى كه فرمان عذاب ما فرا رسيد، هود و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم، و آن‏ها را از عذاب شديد رهايى بخشيديم. مطابق پاره ‏اى از روايات، هود و اطرافيانش، بعد از هلاكت قوم، به سرزمين حضرموت كوچ نموده، و تا آخر در آن جا زيستند. هنگامى كه طوفان شديد و تندباد سركش (هفت شب و هفت روز) بر قوم عاد فرود آمد، به هر كس كه مى ‏رسيد، او را مى‏ كوبيد و به هلاكت مى ‏رسانيد، حضرت هود در همان روز اول عذاب، به دور خود و افرادى كه به او ايمان آورده بودند، خط دايره ‏اى كشيد و به آن‏ها فرمود: هشت روز در ميان اين دايره بمانيد، و اعضاى متلاشى شده تبهكاران را در بيرون از دايره تماشا كنيد. طوفان سركش به آنان كه در داخل دايره بودند، كوچكترين آسيبى نرساند، بلكه همان طوفان نسيم روح افزايى براى آن‏ها بود، ولى جسدهاى كافران در هوا، گاهى با سنگ برخورد مى ‏كرد، و گاهى طوفان آن چنان بدن آنها را به يكديگر مى ‏زد كه استخوانهايشان مانند دانه ‏هاى خشخاش ريز ريز، بر زمين مى ‏ريخت. در قسمت آخر داستان هود، با بهشت شداد آشنا می شویم. ادامه دارد.. @kodak_novjavan1399
(خدا چه می‌خورَد؟؟!!😳) ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ روزی ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﻭﺯﯾﺮ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﮕﻮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﭼﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺪ؟ ﻭ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﻧﮕﻮﯾﯽ ﻋﺰﻝ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ... ﻭﺯﯾﺮ ﺳﺮ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ...😔 ﻭﯼ ﺭﺍ ﻏﻼﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ؟ ﻭ ﺍﻭ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ... ﻏﻼﻡ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﺍﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﻋﺰﯾﺰ ﺍﯾﻦ ﺳؤﺍل ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺁﺳﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ..! " ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: "ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﺁﻥ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟! " ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺎﺯﮔﻮ؛ ﺍﻭﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ؟ - ﻏﻢ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ، آنجا ﮐﻪ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﻗُﺮﺏ ﺧﻮﺩ ﺁﻓﺮﯾﺪﻡ، ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺯﺥ ﺭﺍ ﺑﺮمیگزینید؟؟! 😔 - ﺁﻓﺮﯾﻦ ﻏﻼﻡ ﺩﺍﻧﺎ... - ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﻣﯿﭙﻮﺷﺪ؟ - ﺭﺍﺯﻫﺎ ﻭ ﮔﻨﺎهان ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ... ☘☘ - ﻣﺮﺣﺒﺎ ﺍﯼ ﻏﻼﻡ... ﻭﺯﯾﺮ ﮐﻪ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺳﻮﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺭﻓﺖ تا پاسخ‌ها را ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎﺯﮔﻮ کند... ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ جواب ﺳﻮﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪ، ﺭﺧﺼﺘﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺐ ﻏﻼﻡ ﺑﺎﺯ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ... ﻏﻼﻡ ﮔﻔﺖ: "ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯽ..." - ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ؟ - ﺭﺩﺍﯼ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﯽ، ﻭ ﺭﺩﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﺑﭙﻮﺷﯽ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺍﺳﺒﺖ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ، ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺷﺎﻩ ﺑﺒﺮﯼ ﺗﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮔﻮﯾﻢ.!! ﻭﺯﯾﺮ ﮐﻪ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺪﯾﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻧﺪ... ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﭘﺮﺳﯿﺪ: "ﺍﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﺍین ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ؟ " ﻭ ﻏﻼﻡ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺍﯼ ﺷﺎﻩ، ﮐﻪ ﻭﺯﯾﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻠﻌﺖ ﻏﻼﻡ ﻭ ﻏﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻠﻌﺖ ﻭﺯﯾﺮﯼ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﻤﺎﯾﺪ...🌸 ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺩﺭﺍﯾﺖ ﻏﻼﻡ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﭘﺎﺩﺍﺷﺶ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ مورد محبت خویش قرار داد... . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@kodak_novjavan1399
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
🌾ادامه #داستان حضرت هود🌾 قسمت هفتم 👇 🍃نجات هود و مؤمنان‏ از عذاب🍃 چنان كه در قرآن، آيه 58 سوره هو
🍀ادامه حضرت هود🍀 آخرین قسمت 🍂بهشت شداد و هلاكت او قبل از ديدار بهشت خود🍂 بعضى در ذيل آيات 6 تا 8 سوره فجر ماجراى بهشت شداد و هلاكت او را قبل از ديدار آن بهشت نقل كرده‏ اند. در اين آيات چنين مى ‏خوانيم: ⭐️اَلَم تَرَ كيفَ فعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ العِمادِ * الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلادِ؛⭐️ آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ - با آن شهر ارم و با عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده. روايت شده: عاد كه حضرت هود مأمور هدايت قوم او شد، دو پسر به نام شداد و شديد داشت، عاد از دنيا رفت، شداد و شديد با قلدرى جمعى را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط يافتند، در اين ميان، شديد از دنيا رفت، و شداد تنها شاه بى رقيب كشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت. هود او را به خداپرستى دعوت كرد، و به او فرمود: اگر به سوى خدا آيى، خداوند پاداش بهشت جاويد به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود بخشى از اوصاف بهشت خدا را براى او توصيف نمود. شداد گفت: اين كه چيزى نيست من خودم اين گونه بهشت را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پيروى هود بازداشت. او تصميم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام كند، شهر ارم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر يك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستى مى ‏كردند و آن‏ها را به كار مجبور مى‏ ساختند. شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، و آن‏ها آن چه داشتند فرستادند. آن قهرمانان مدت طولانى به بهشت‏ سازى مشغول شدند، تا اين كه از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محكمى ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شكوه بنا نهادند، سپس به شداد گزارش دادند كه با وزيران و لشگرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد. شداد با همراهان، با زرق و برق بسيار عريض و طويلى به سوى آن شهر (كه در جزيرة العرب، بين يمن وحجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز يك شبانه روز وقت مى‏ خواست كه به آن شهر برسند، ناگاه صاعقه ‏اى همراه با صداى كوبنده و بلندى از سوى آسمان به سوى آن‏ها آمد و همه آن‏ها را به سختى بر زمين كوبيد، همه آن‏ها متلاشى شده و به هلاكت رسيدند. در پستهای بعدی با داستان اصحاب فیل آشنا می شویم.☘ @kodak_novjavan1399
اصحاب فیل🍃 قسمت اول 👇 در مسير راه باز گروه هايى از عرب به عنوان دفاع از كعبه، براى جنگ با ابرهه آماده شدند، ولى وقتى ديدند توانايى براى درگيرى با لشگر او را ندارند، عقب نشينى كردند. به فرمان ابرهه در مسير راه شترها و دام‏هاى مردم مكه را كه در بيابان مى ‏چريدند، غارت نمودند، از جمله دويست شتر حضرت عبدالمطلب جد پيامبر را غارت كرده و براى خود حركت دادند. ابرهه همچنان با كمال غرور، همراه لشكرى مجهز به نزديك مكه رسيد، در آن جا شخصى به نام حُناطه حِميَرى را به مكه فرستاد و به او گفت: از رئيس مكه سراغ بگير، وقتى او را يافتى به او بگو ما براى جنگ با مردم مكه نيامده ‏ايم، هدف ما فقط ويران كردن كعبه است، هر كس به ما كارى نداشته باشد، ما نيز به او كارى نداريم، سپس رئيس مكه را نزد من بياور. حُناطه وارد مكه شد، از رئيس مكه سراغ گرفت، گفتند: او عبدالمطلب است، نزد عبدالمطلب رفت و پيام ابرهه را به او ابلاغ كرد. عبدالمطلب فرمود: ما قصد جنگيدن نداريم، و توانايى براى جنگ در ما نيست، خانه كعبه خانه خدا و خليل خدا ابراهيم است، اگر خدا خواست، از خانه ‏اش دفاع مى‏ كند كه ما را توان جنگيدن نيست. حُناطه گفت: همراه من بيا نزد ابرهه برويم، زيرا او به من فرمان داده كه تو را نزدش ببرم. ادامه دارد.... @kodak_novjavan1399
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
#داستان اصحاب فیل🍃 قسمت اول 👇 در مسير راه باز گروه هايى از عرب به عنوان دفاع از كعبه، براى جنگ با
🍃ادامه اصحاب فیل🍃 🌺ملاقات و گفتگوى عبدالمطلب با ابرهه‏🌺 قسمت دوم 👇 عبدالمطلب همراه با بعضى از پسرانش با حُناطه به سوى جايگاه ابرهه حركت كردند، وقتى كه به لشكر رسيدند، عبدالمطلب با راهنمايى شخصى به نام اُنَيس بر ابرهه وارد شد. ابرهه بسيار بر عبدالمطلب احترام كرد، از تخت خود فرود آمد و بر زمين نشست، و عبدالمطلب را با تجليل و احترام كنارش نشاند، و توسط مترجم به او گفت: چه نيازى دارى؟ عبدالمطلب گفت: به من خبر رسيده دويست شترِ مرا غارت كرده‏اى، دستور بده آن‏ها را به من برگردانند. ابرهه گفت: من وقتى كه سيماى عظيم تو را ديدم در نظرم بسيار بزرگ جلوه كردى، ولى اين گفتار تو را در نظرم كوچك نمود، آيا براى برگرداندن دويست شتر با من صحبت مى ‏كنى، و از خانه كعبه كه خانه تو و دين تو است، و من براى ويران كردن آن آمده ‏ام هيچ سخنى نمى ‏گويى؟! عبدالمطلب گفت: اءِنِّى اَنَا رَبُّ الاِبِلِ، وَ اءنّ لِلبَيتِ ربّاً سَيَمنَعُهُ؛ من صاحب شتر هستم، و براى خانه كعبه صاحبى است كه به زودى از آن دفاع مى‏ كند. ابرهه با غرور و گستاخى گفت: هيچكس نمى ‏تواند مانع من شود و از ويران كردن كعبه توسط من جلوگيرى نمايد. عبدالمطلب گفت: هر كار مى‏ كنى بكن. ادامه دارد.... @kodak_novjavan1399
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
🍃ادامه #داستان اصحاب فیل🍃 🌺ملاقات و گفتگوى عبدالمطلب با ابرهه‏🌺 قسمت دوم 👇 عبدالمطلب همراه با بع
🍃ادامه اصحاب فیل🍃 🌺دعا و مناجات عبدالمطلب‏🌺 قسمت سوم عبدالمطلب از نزد ابرهه خارج شد و به مكه آمد، و در مكه اعلام كرد كه مردم از شهر خارج گردند و به پناه كوه‏ها و دره ‏هاى پشت كوه‏ها بروند، و خود را از گزند لشگر ابرهه حفظ نمايند. آن گاه عبدالمطلب با چند نفر از قريش، كنار كعبه آمدند و به دعا و نيايش پرداختند و از درگاه خدا خواستند كه دشمنان را از آسيب رسانى به كعبه باز دارد، عبدالمطلب در حالى كه دستش بر حلقه در خانه كعبه بود، اين اشعار را به عنوان مناجات خواند: لا هُمَّ اءنّ العَبدَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع حِلالَكَ لا يَغلِبُوا بِصَليبِهِم وَ مِحالِهِم عَدواً مِحالَك جَرُّوا جَمِيعَ بِلادِهِم وَ الفِيلَ كَى يَسبوا عِيالَكَ لا هُمَّ اءنّ المَرءَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع عِيالَكَ وَانصُر عَلى آلِ الصَّلِيبِ وَ عابِديِهِ اليَومَ آلَكَ يعنى: خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى ‏كند، تو خانه و اهل خانه ‏ات را حفظ كن، هرگز مباد آن روزى كه صليب مسيحيان و قدرتشان بر نيروهاى تو چيره شود. آن‏ها همه نيروهاى خود و فيل را با خود آورده ‏اند، تا ساكنان حرم تو را اسير كنند. خدايا! تو نيز از حريم خانه و خانواده‏ ات دفاع كن و امروز ساكنان اين خانه را از آل صليب و پرستش كننده ‏اش يارى فرما. سپس عبدالمطلب با جمعى از قريش به يكى از دره ‏هاى مكه رفت و در آن جا پناه گرفت، و به يكى از فرزندانش‏ دستور داد تا بالاى كوه ابوقُبيس برود، و ببيند چه خبر مى ‏شود؟! او گزارش داد... ادامه دارد... @kodak_novjavan1399
💠 👈ملاقات آخوند ملاقاسمعلی رشتی با حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ( قسمت اول ) 🔸علامه مير جهاني نقل مي كنند: در زمان مرحوم حاجی کلباسی و مرحوم سید رشتی (اعلی الله مقامهما) بین دو نفر از بزرگان اصفهان اختلافی پیدا شده بود. آخوند ملاقاسمعلی رشتی که از علمای نامی تهران بود برای اصلاح این اختلاف به اصفهان آمدند و در منزل حاجی کلباسی وارد شدند. بعد از آن که اختلاف آن دو عالم را بر طرف کردند در روز سه شنبه برای زیارت اهل قبور به تخت فولاد رفتند. ملاقاسمعلی اهل کشیدن قلیان بودند و به همین جهت به مستخدم خودشان گفتند: به قهوه خانه برو و یک قلیان بگیر. مستخدم رفت و پس از لحظاتی بر گشت و گفت: قهوه خانه بسته است و فقط روزهای پنجشبه و جمعه که مردم برای زیارت اهل قبور می آیند باز است. ملاقاسمعلی از بس به قلیان علاقمند بود می خواست به منزل برگردد ولی با خودش مجاهده کرد و با خود گفت: نباید به خاطر یک قلیان از این همه فیوضات محروم شوم. به هر حال ایشان از قلیان صرفنظر کرد و در تکیه میر وارد شد. در زاویه تکیه یک نفر به سیمای جهانگردان و سیاحان نشسته بود. ملاقاسمعلی به آن شخص اعتنایی نکرد و کنار قبر میر آمد و فاتحه خواند. وقتی ملاقاسمعلی فاتحه را تمام کرد، آن شخص برخاست و آهسته آهسته به او نزدیک شد و گفت: «چرا شما ملاها ادب ندارید؟! » ملا قاسمعلی یکه ای خورد و گفت: « چه بی ادبی از من سر زده است؟! » آن مرد گفت: « تحیت اسلام سلام است، چرا وقتی وارد شدی سلام نکردی؟ » ملاقاسمعلی دید مطلب عین واقعیت است و راست است بنابر این عذر آورد و گفت: متوجه نبودم! آن شخص گفت: « نه! اینها بهانه است. شما ادب ندارید! شما ادب اسلامی ندارید! » سپس به ملاقاسمعلی فرمود: چنین می فهمم که قلیان می خواهی؟! ملاقاسمعلی عرض کرد: بله قلیان می خواستم ولی اینجا پیدا نشد. آن شخص فرمود: در این چنته من قلیان و تنباکو و سنگ چخماق و زغال هست. پنبه سوخته هم برای روشن کردن آتش هست. برو و قلیان درست کن. ملاقاسمعلی به خادمش گفت: برو قلیان درست کن. آن شخص گفت: نه، خودت باید بروی! ملاقاسمعلی آمد و در چنته نگاه کرد و دید فقط در این چنته یک قلیان ویک سر تنباکو و قدری زغال مو و پنبه سوخته و سنگ چخماق هست. قلیان را درست کرد و آورد و در خدمت آن شخص گذاشت. او فرمود: من نمی کشم، خودت بکش! ملاقاسمعلی قلیان را کشید و حظ نفسش به عمل آمد. سپس آن شخص فرمود: خوب، حالا آتشهایش را بریز و قلیان را ببر و سر جایش بگذار. ادامه 👇 @kodak_novjavan1399
جوانی عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود. جوان رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام  آمدم برای خواستگاری.... عموگفت:حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...! جوان گفت:عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم. عموگفت:در شهر (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!! جوان گفت:عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟! عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی‌بن ابیطالب می شناسند... جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر  و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر  (مدینه) شد... به بالای تپّه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت. گفت:ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی ...؟! جوان عرب گفت: تو را با علی چه‌کار است...؟! جوان گفت :آمده‌ام سرش را برای عمویم  که رئیس و بزرگ قبیله‌مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...! جوان عرب گفت: تو حریف علی نمی‌شوی ...!! جوان گفت :مگر علی را می‌شناسی ...؟! جوان عرب گفت :بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم..! جوان  گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟! جوان عرب گفت:قدی دارد به اندازه‌ی قد من هیکلی هم‌هیکل من...! جوان گفت:خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!! مرد عرب گفت:اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!! خب حالا چی برای شکست علی داری...؟! جوان گفت:شمشیر و تیر و کمان و سنان...!! جوان عرب گفت:پس آماده باش.. جوان خنده‌ای بلند کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی ...؟! پس آماده باش..شمشیر را از نیام کشید. جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟! مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!! (بنده‌ی خدا) و پرسید نام تو چیست...؟! گفت:فتاح ،و با شمشیر به عبدالله حمله کرد... عبدالله در یک چشم به‌هم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید  اشک از چشم‌های جوان کافر جاری شد... جوان عرب گفت: چرا گریه می‌کنی...؟! جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به‌ دست تو کشته می‌شوم... مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!! جوان کافر گفت :مگر تو کی  هستی ...؟! جوان عرب گفت منم (( اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب )) که اگر بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را  شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!! جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت :من می‌خواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی  پس👈فتاح شد 👈قنبر غلام  علی‌بن ابیطالب... ▫️یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی ... ▫️یا علی! ما دوستداران تو مدتی‌است گرفتار انواع بلاها و بیماری‌ها و ...شده‌ایم ترا به حق همان غلامت قنبر دست‌های ما را هم بگیر... هر چقدر از روایت لذت بردی، ارسال کن. بر جمال پر نور مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام )صلوات...🍃 ‏ خبرداشتید که نشر فضائل مولا امیرالمؤمنین علی ع کولاک میکنه! محشره!! پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میفرماید اگه  فضائل علی علیه السلام رو بگویی ، گناهان زبانت پاک میشود ، اگر بشنوی گناهان گوش هایت، و اگر بخوانی از روی نوشته، گناهان چشمانت، پاک میشود. حالا این فضیلت مولا علی ع را بخوانید و هم ارسال کنید تا در ثواب نشرش شریک باشید. افتخار کنید که شیعه علی ع هستید. اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈• ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌@kodak_novjavan1399
16.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 🕯👆👆 🌷🕊 📜 نامه‌های (قسمت 8) ⬛️ماریه هم بازی حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها در کاروان عاشوراست. @kodak_novjavan1399