eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
8.2هزار ویدیو
247 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🌷 فاطمه(س) دختر پیامبر اسلام محمد بن عبدالله و خَدیجَه بنت خُوَیلد است. برای فاطمه(س) القاب متعددی (در حدود ۳۰ لقب) یاد شده است. پژوهشگران بر این باورند هر کدام از این القاب بیانگر یک ویژگی یا خصوصیت رفتاری فاطمه بوده است.[نیازمند منبع] زهرا، صدّیقه، مُحَدَّثه، بَتول، سیدة نساء العالمین، منصوره، طاهره، مُطهّره، زَکیّه، مبارکه، راضیه، مرضیه از مشهورترین القاب فاطمه‌اند. 🌸 برای فاطمه(س) چند کُنیه گفته شده است: اُمّ‌اَبیها، اُم‌الائمه، ام‌الحسن، ام‌الحسین و ام‌المحسن. 🌾 (س) 💚 فاطمه(س) چهارمین و به نقلی پنجمین فرزند پیامبر(ص) است و مادرش، نخستین همسر پیامبر(ص‌). به اتفاق مورخان، فاطمه در مکه و در منزل خدیجه(س) در محلی به نام زُقاق العطارین و زُقاق الحجر در نزدیکی مسعی به دنیا آمد. .. 📚 منابع 📘 ابن‌‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبدالحمید، شرح نهج‌ البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ اول، ۱۳۷۸ق. 📕 ابن‌ابی‌الحدید، عزالدین، شرح نهج‌البلاغة، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیة، ۱۳۷۸ق. 📒 ابن‌ابی‌شیبه کوفی، عبدالله بن محمد، المصنف فی الاحادیث و الآثار، تحقیق سعید لحام، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق. و..... 🍃 🌸🍃 @kodak_novjavan1399
اعترافات یک زن از جهاد نکاح از محل کارم که رسیدم خونه بدون اینکه استراحتی کنم رفتم سراغ لپ تاپم شروع کردم سرچ کردن که یک مقدار اطلاعات بیشتری راجع به جهاد نکاح داشته باشم. این که قراره با چه نوع تفکری مصاحبه کنم آشفته ام کرده بود وقتی تحقیق کردم آشفته تر هم شدم... نکته قابل توجهی که به چشم می خورد این بود که از کشورهای متفاوتی مثل تونس ،تاجیکستان، افغانستان، روسیه هلند، و .... زنهایی بودند که خاطراتی از آن روز های وحشتناک گفته باشن ولی از ایران کسی اشاره ایی به این مطلب نکرده بود شاید سردبیر مون درست می گفت که این خانوم سوژه خاصیه که هنوز شکار رسانه ها نشده... با خودم گفتم خدا به داد من برسه که قرار بود من اولین نفری باشم چنین مصاحبه ای می گیرم وقتی داشتم خاطرات این طیف از زن ها را می خواندم قلبم داشت کنده میشد آخه آدم چقدر میتونه زی شعور باشه که برای رسیدن به بهشت دست به همچین حماقتی بزنه!!! هر عقل ناقصی هم با یک دو دو تا چهار تا می ‌فهمید که این ره که می روند به ترکستان است نه بهشت.... البته خیلی هاشون هم به هوای پول سر از خرابه های داعش در آورده بودند که این درست باهمون دو دو تا چهار تا که براشون گفتن باعث راهی شدنشان بود و حالا دستشان در پوست گردو مانده بود و روحشان در گودالی از وحشت ... ذهنم درگیر شده بود یعنی خانمی که قرار بود من باهاش مصاحبه کنم سودای بهشت در سر داشته! یا طمع پول او را به سمت بیابان های سوریه کشانده .... نکته دیگری که وجود داشت زن هایی که درگیر این توهم شوم شده بودن یا بی سواد بودند یا سطح سواد کمی داشتن یعنی حتی دریغ از یک دیپلم و دقیقاً همسرانشون همه دارای همین ویژگی بودند به علاوه ی تعصبی که نمیدونم از کدوم مذهب نشأت گرفته ؟؟؟ همه اینها سرنخ‌هایی به من میداد که بدونم سوژه ی مصاحبه من چه ویژگی هایی داره تا بتونم کارم را راحت تر انجام بدم. چیزی که من را نگران می کرد اکثر کسانی که در حین مصاحبه بودن به دلیل یادآوری خاطرات زجر آور و وحشتناک حالشون وسط مصاحبه بد میشد و این برای من که قرار بود مصاحبه بگیرم استرس ایجاد می کرد... عجب گرفتاری شده بودم! چی میشد این مصاحبه را خانم امجد بگیره وقتی که عاشق هم چنین سوژه هایی هم هست؟؟ بعضی وقت ها سر از کار های سردبیرمون در نمیارم ! حرفهایی که امروز زد با سپردن این مصاحبه به من! شاید می خواست حال من رو بگیره که اگر نیتش این بود دقیقا زده بود وسط خال... ادامه دارد.....
بایدبرای خانه، خرید می کردم مامان برای شام برادرم و همسرش را دعوت کرده بود، کلی هم خرید برایم اسمس داده بود که انجام بدهم، ماشین را پارک کردم جلوی تره بار، گوشی ام را از جیبم درآوردم و پیام مامان را خواندم و یکی یکی خریدها را انجام دادم. بعد همه را داخل ماشین گذاشتم و راه افتادم، با صدای گوشی ام از روی صندلی کناری برداشتم و جواب دادم. ــ جانم مامان. ــ نون هم گرفتی آرش؟ –آره گرفتم، تا یه ربع دیگه می رسم. مامان همیشه می گوید تو دست راست من هستی، بیشتر خریدهایش و کارهای بیرون را من برایش انجام می دهم. بعد از فوت پدرم در این سه سال سعی کردم،همیشه کمک حال مادرم باشم. بارها بیرون رفتن با دوست هایم یا حتی کارهای خودم رو تعطیل کردم تا در خدمت مادرم باشم، چون اولین اولویت زندگیم است. برایش خیلی مایه می گذارم. رسیدم به خانه رسیدم و خریدها را تحویل مامان دادم. مامان با لبخند یک چایی روی میزگذاشت و گفت: –بخور گرم شی. پالتوام را از تنم درآوردم و روی مبل انداختم و فنجون را برداشتم و گفتم: –مامان اگه با من کاری نداری برم یه کم درس بخونم. – برو پسرم دستت درد نکنه. چایی را خوردم و بهاتاقم رفتم. لباس هایم را عوض کردم و لباس راحتی پوشیدم. جزوه ام راباز کردم و از آخر شروع به خواندن کردم. دو درس آخر زیربعضی ازمطالب با مداد سیاه، خطکشیده شده بود. بعضی ازقسمتهاهم علامت ستاره یاپرانتزگذاشته شده بود. البته کم رنگ، کنجکاو شدم، بقیه درس هارا هم مرور کردم خبری نبود فقط همین دو درس علامت گذاری شده بود. برایم سوال ایجاد شد، البته مسئله ی مهمی نبود ولی می خواستم بدانم کار سارا بوده یا رفیقش. نمی دانم چرا، ولی گوشی را برداشتم و شماره ی سارا را گرفتم. ــ بله آرش. ــ سلام کردن بلد نیستی؟ ــ خب سلام،خوبی؟ ــ سلام،ممنون، سارا یه سوال، تو با مداد رو جزوه ام علامت زدی؟ ــ علامت؟نه چه علامتی؟ –یکی با مداد روی جزه ام علامت و پرانتز و از این جور چیزا گذاشته بعضی مطالبش رو، انگار مطالب مهم تر رو... از صدای سارا تعجب مشخص بود که گفت: – نه من نذاشتم، شاید کار راحیله، حالا مگه مهمه؟ مهم ها رو برات مشخص کرده راحت تر بخونی دیگه. پوفی کردم و گفتم: –دفعه ی دیگه خواستی جزوه ام رو به این و اون بدی لطفا بگو خط خطیش نکنند. ــ آرش!تو چته، حساس شدیا! بی مقدمه خداحافظی کردم. سارا راست می گفت اصلا این علامت ها برایم مهم نبود، فقط می خواستم بدانم اگر کار راحیله، جوری از این که این کاررا انجام داده خجالتش بدهم، تا کمی از آن خود شیفتگی اش پایین بیاد. *** وارد کلاس که شدم چشم چرخاندم تا راحیل را پیدا کنم، دیدم انتهای کلاس با دوتا از دختراخیلی آروم مشغول حرف زدن است. آهان پس همیشه انتهای کلاس می نشیند و آروم حرف میزند، من چون همیشه ردیف جلو می نشستم و با بچه هامدام در حال شوخی و مسخره بازی بودیم هیچ وقت متوجه اش نمی شدم. امروز رنگ روسری اش فرق داشت، روشن تر بود با گل های ریز رنگی، خیلی به صورتش می آمد. انگار نگاهم را روی خودش حس کرد، برگشت نگاهی کرد و با دیدنم سرش را پایین انداخت و قیافه ی جدی به خودش گرفت. وا!!این چرا اینجوریه؟ جوری برخورد می کند که آدم دیگر جرات نمی کند طرفش برود. 🍁به_قلم_لیلا_فتحی_پور🍁 ادامه دارد.. @kodak_novjavan1399