20.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
📺 #انیمیشن
داستان شهادت امام مجتبی(علیه السلام)
┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
🏴🏴🏴🏴🏴
سلام دوستان و همراهان گلم
رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
و شهادت امامحسن مجتبی علیه السلام
داغی است بزرگ بر دل شیعیان و محبان.
این روز را بر شما و خانواده محترمتان ،
تسلیت عرض می کنیم .
📚 داستان نیمه بلند
📚 پسری به نام امین ۱
🌟 خدا بود و خدا هست و خواهد بود
🌟 در مکه ، مردی پاک و زیبا بود ،
🌟 که نامش ، عبداللّه بود .
🌟 آقا عبدلله ،
🌟 با دختری باحیا و باحجاب ،
🌟 به نام آمنه ازدواج کرد .
🌟 پس از مدتی ،
🌟 او برای تجارت به شهر دیگری رفت
🌟 دو ماه بعد ، همسرش آمنه ،
🌟 یک پسر زیبا برای او به دنیا آورد .
🌟 و نام او را محمد گذاشتند .
🌟 عبدالله ، در مسیر تجارت ،
🌟 بیمار می شود و از دنیا می رود .
🌟 محمد ، پسر عبدالله ،
🌟 هیچ وقت پدرش را ندید .
🌟 پدرش نیز ، هیچ وقت او را ندید.
🌟 شهری که محمد در آن به دنیا آمد ،
🌟 مکه نام داشت .
🌟 بزرگان و علمای یهود ،
🌟 پیش بینی کردند که محمد در آینده ،
🌟 کارهای بزرگی می کند .
🌟 او می تواند همه دنیا را ،
🌟 با هم متحد کند .
🌟 به خاطر همین تصمیم گرفتند
🌟 تا او را بکشند .
🌟 پدربزرگش عبدالمطلب ،
🌟 محمد را به شهر دیگری فرستادند
🌟 تا در امان باشد
🌟 شش ساله که شد ؛
🌟 مادرش آمنه نیز ، از دنیا رفتند .
🌟 و تا هشت سالگى ،
🌟 پیش پدربزرگش عبدالمطّلب بود .
🌟 پس از مرگ پدربزرگش ،
🌟 عمویش عمران ،
🌟 او را به خانه خود برد .
🌟 عمران و همسرش فاطمه بنت اسد ،
🌟 با عشق و مهربانی و محبت بسیار ،
🌟 از محمد مراقبت می کردند .
🌟 محمد مثل بزرگترها ،
🌟 موهایش را مرتّب نگه می داشت
🌟 و سر و صورتِ خود را ، تمیز می کرد .
🌟 در حالی که
🌟 بیشتر کودکانِ هم سن و سالش ،
🌟 لباس کثیف می پوشیدند ،
🌟 و موهاى نامرتبی داشتند
🌟 و بدنشان بدبو بود .
🌟 محمد ، به خوراکى حریص نبود ؛
🌟 و با عجله و تند تند ، غذا نمی خورد .
#حضرت_محمد #داستان_پیامبران #هفته_وحدت #پیامبر
📚 داستان نیمه بلند
📚 پسری به نام امین ۲
🌟 محمد ، همیشه و در همه احوال ،
🌟 متانت ، سنگینی ، وقار و ادب ،
🌟 از خود نشان مى داد .
🌟 او نه در کودکى و نه در بزرگسالى ،
🌟 هیچ وقت از گرسنگى و تشنگى ،
🌟 ناله نمی کرد .
🌟 هیچ وقت دروغ نمی گفت ؛
🌟 کار زشت و ناشایست انجام نمی داد
🌟 خنده های بلند و بی جا نمی کرد .
🌟 کسی را مسخره نمی نمود .
🌟 حرف زشت و بد نمی زد .
🌟 محمد ، در میان مردم مکّه ،
🌟 به امانتدارى و صداقت مشهور بود
🌟 و همه به او لقب محمّد امین دادند .
🌟 او خیلی پاک و درستکار بود .
🌟 با اینکه در آن زمان ،
🌟 مردم زیادی مشرک بودند
🌟 و بت می پرستیدند
🌟 اما او هیچ وقت ، اهل شرک نبود .
🌟 و هیچ بتی را نمی پرستید .
🌟 و فقط خدا را عبادت می کرد .
🌟 محمد ، در بیست و پنج سالگی ،
🌟 با زنی به نام خدیجه ازدواج کرد .
🌟 وقتی عمویش عمران ، فقیر شد
🌟 خیلی به او کمک کرد .
🌟 و پسرش علی را ، نزد خود آورد
🌟 تا مخارجش کمتر شود .
🌟 محمد ، علی را خیلی دوست داشت
🌟 و به او ادب و تربیت آموخت .
🌟 و هرجا می رفت ، او را با خود می برد
🌟 محمد در سن چهل سالگى ،
🌟 با علی به غار حرا رفت
🌟 و مشغول عبادت شد .
🌟 ناگهان فرشته ای به نام جبرئیل ،
🌟 نزد محمد و علی آمد
🌟 و مژده پیامبری به محمد داد .
🌟 محمد در همان سن چهل سالگی ،
🌟 به پیامبرى انتخاب شد
🌟 و تا سه سال ، مخفیانه ،
🌟 مردم را به اسلام دعوت می نمود .
🌟 پس از سه سال ،
🌟 به دستور خداوند ،
🌟 رسالت خود را آشکار ساخت .
🌟 محمد ، تبلیغ دین را ،
🌟 از بستگان خود آغاز کرد .
🌟 و آنها را به توحید و عبادت خدا ،
🌟 دعوت می نمود .
🌟 از آنها می خواست
🌟 تا از شرک پرهیز کنند
🌟 و بت پرستى را ، ترک کنند .
🌟 می خواست از بین بستگان خود ،
🌟 یک جانشین برای خود انتخاب کند
🌟 اما هیچ کس جانشینی او را نپذیرفت
🌟 آقا علی ، با خوشحالی ،
🌟 دست خود را بالا برد
🌟 و از محمد خواست تا او را ،
🌟 جانشین خود کند .
🌟 محمد وقتی دید که هیچ کس ،
🌟 نمی خواهد جانشین او شود
🌟 علی را به عنوان جانشین خود ،
🌟 معرفی نمود .
#حضرت_محمد #داستان_پیامبران #هفته_وحدت #پیامبر
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_کاردستی
کاردستی باب اسفنجی