#یادداشت_های_تربیتی
مادر عصبانی: «مرا دیوانه کردی! چندبار به تو گفتم این کار را نکن؟!»
آنچه در ذهن کودک میگذرد: «لطفاً بس کن! حرفهایت مرا ناراحت میکند و میترساند. چرا این قدر فریاد میزنی!؟ من که هنوز شمردن بلد نیستم. پس از کجا بدانم که چندبار به من گفتی که آن کار را نکنم؟ حتماً بچهی بدی هستم. هنوز هم دوستم داری؟
نمیخواهم تو را عصبانی کنم. بعضی روزها دوسالهبودن واقعاً سخت است. کلی نقشه دارم که میخواهم امتحانشان کنم... وقتیکه لیوان را یکوری کردم، فکر نمیکردم شیر میریزد. وقتی که در وان حمام بازی میکردم، نمیدیدم که آب دارد روی کف زمین میریزد. امیدوارم وقتی سهساله شدم بهتر بتوانم بفهمم چه چیزهایی تو را عصبانی میکند.
امّا، حالا فریادِ تو مرا گیج میکند و میترساند. نمیدانم باید چه کنم، حتی نمیدانم چه کردهام!»
دنيای شاد کودکان 😍✌️😍
https://eitaa.com/joinchat/50659328C3da6647309
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون جذاب و پر طرفدار:
#باب_اسفنجی😍
🆔 @Kodakane
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.73M
# ترانه_صوتی❤️🎧
شکر خدا😍
🆔 @kodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش کاردستی 😍🌹🌹
آدم برفی ساده⛄️⛄️☃☃
🆔 @kodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی گلدان گل
خیلی جذاب و زیبا😍😍🌹
🆔 @kodakane
قطاربازی🚂🚂🚂🚂
🌸صدا میاد ۲مرتبه
🍃صدای چی؟ ۲
🌸قطارقطار فرشته ۲
🍃تو آسمون نوشته ۲
🌸صلی علی محمد صلوات بر محمد ۴
🍃چیک و چیک و چیک ۲
🌸صدا میاد ۲
🍃صدای چی؟ ۲
🌸دونه به دونه بارون ۲
🍃میچیکه از رو ایون ۲
🌸صلی علی محمدصلوات برمحمد
🆔 @kodakane
🎈🎈🎈
نمونه هایی از بازی های حسی:
1- خمیر بازی
فعالیت بسیار مناسبی است. علاوه بر تحریکات حسی در دست وانگشتان،حرکات انگشتان را شکل میدهد و باعث افزایش قدرت انگشتان و همچنین خلاقیت در کودک می گردد.🙃😍
2- نقاشی انگشتی
بسیاری از بچه ها دوست دارن که با انگشت نقاشی کنند،این فعالیت هم هیجان انگیز و جالب است و هم به رشد انگشت اشاره،شناخت انگشتان،توجه و تمرکز و هماهنگی کودک کمک می کند.🌺✌️
3- آب بازی
کودکان آب بازی کردن را دوست دارند.با هدفمند کردن این کار میتوان علاوه بر رشد حسی در کودک،حرکات دست را نیز بهبود بخشید.شستن ظروف و پارچه های کوچک،از جمله فعالیتهای مورد علاقه کودک است.🌊💧
4- بازی کردن با شن و ماسه
بیشتر کودکان این فعالیت را دوست دارند.آنها شن،ماسه یا گندم را مشت میکنند و از یک ظرف به دیگری میریزند علاوه بر ان با حرکت دادن دست داخل ظرف شن و ماسه و ایجاد سر و صدا لذت میبرند.🧡
5- استفاده از برچسب ها
بر روی نقاط مختلف بدن کودک برچسب نصب می کنیم و بعد با آوردن نام آن نقاط از کودک می خواهیم آنها را بکند.👶
6- قراردادن و خارج کردن وسایل داخل کوله پشتی یا کیف
با این تمرین هوشیاری حسی در دست های کودک افزایش میابد.🎒
7- هل دادن و کشیدن اشیا🤛
8- بازی ها و فعالیت هایی که کودک را در معرض طبیعت قرار میدهد مثل،باغبانی،درخت کاری،آبیاری بیل زدن و...😍🌿
🆔 @kodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی جوجه تیغی 🦔🦔
🆔 @kodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_دست_ورزی
#بازی_تمرکزی
با وسایل بسیار ساده و در دسترس این وسیله بازی را درست کنید 😍🎈
🆔 @kodakane
Different Singer - Lalaei 8 (128).mp3
2.23M
لالایی کودکانه😍😍
😴😴😴😴😴😴😴😴😴
🆔 @kodakane
🕊کبوتر امام رضا🕊
بغ بغ بغو بغ بغ بغو🕊
کبوتر امام رضا✨
وقتی که پرواز میکنی🕊
به دور گنبد طلا🕌
دعا بخون برای من🤲
تو از امام رضا(علیه السلام)بخواه✨
خدا نصیب من کنه✨
گنبد و صحن و بارگاه🕌
خیلی دلم میخواد یه روز🌤
بیام پیش امام رضا(علیه السلام)⚡️
بال و پرامو وا کنم🕊
به دور گنبد طلا🕌
#یاامام_رضا_علیه_ااسلام😍
🆔 @kodakane
#اصول_تربیتی_کودک
▪️ کودک درسن۱تا۳ سالگی مرتب باید تأیید شود.
ولی متأسفانه دقیقاًدرهمین مرحله،کودک بیشترین پیام منفی راازوالدین دریافت می کند:
نکن،دست نزن،ببین چه کردي،
نمی تونی،می افتی و...🤦♀
🆔 @kodakane
#بازی
🌸🍃بچه ها دست همدیگه رو می گیرن و دایره وار می ایستند و مربی شعر رو میخونه و بچه ها می چرخن بعد بچه ها در جواب میپرند و هی میگن...
خدا چه زیباست ، هی...
خالق دنیاست، هی...🌺
زیبا آفرید، هی…
ابرای سفید، هی…🌷
خورشید تابان، هی…
ماه درخشان، هی…🌹
گل های رنگی، هی…
هر چی قشنگی، هی…🌸
میگیم یک صدا، هی…
ما شکر خدا، هی…❤️
#باران
🆔 @kodakane
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه :مهربان
یکی بود، یکی نبود. توی یک جنگل دور، حیوانی زندگی میکرد، چه حیوانی؟! خودت قصه را بخوان و حدس بزن که کدام حیوان!
توی جنگل، همه او را صدا میکردند: «مهربان». در همسایگی مهربان، روباهی لانه داشت، بدجنس و مغرور. روباه دمی داشت، قشنگ و پرمو. یک روز حیوانات جنگل تصمیم گرفتند که جشن بزرگی برپا کنند و بهترین حیوان را انتخاب کنند. وقتی این خبر به گوش آقا روباهه رسید، خیلی خوشحال شد. با خودش گفت: «از حالا معلوم است که چه کسی بهعنوان بهترین حیوان جنگل انتخاب خواهد شد.» بعد نگاهی به دمش انداخت و با غرور گفت: «حیوان زیبایی که دمی به این قشنگی داشته باشد، بهترین حیوان جنگل است.»
روباه با این فکر، خوشحال و سرحال از لانه بیرون رفت تا در جنگل قدم بزند. اما هنوز از لانهاش خیلی دور نشده بود که صدای حرف زدن چند نفر را شنید. آهسته به طرف صدا رفت. یواشکی از پشت بوتهها سرک کشید. دید گنجشک و گوزن و خرگوش دور هم جمع شدهاند. گنجشک برایشان تعریف میکرد و میگفت: «چند روز پیش، به جوجهام پرواز کردن یاد میدادم که ناگهان جوجهی بیچاره از بالای درخت افتاد زمین. هر چه کردم نتوانستم او را بلند کنم. میترسیدم نکند حیوانی بیاید و او را بخورد.
یک دفعه به یاد مهربان افتادم. با عجله به سراغش رفتم و کمک خواستم. مهربان هم خودش را به جوجهام رساند. او را برداشت و با خودش از درخت بالا برد و گذاشت توی لانه. به نظر من بهترین حیوان جنگل، مهربان است.»
گوزن گفت: «من هم یک روز که داشتم از دست شکارچی فرار میکردم، شاخمگیر کرد به شاخهی درخت. هر چه کردم نتوانستم شاخم را بیرون بیاورم. میترسیدم نکند شکارچی برسد و من را شکار کند. آن قدر فریاد زدم تا مهربان صدایم را شنید. آمد و شاخهی درخت را شکست و شاخم را آزاد کرد. او حیوان قوی و بزرگی است.»
خرگوش که این حرفها را شنید، گفت: «من هم یک روز وقتی میخواستم آب بخورم، پایم لیز خورد و افتادم توی رودخانه، داشتم غرق میشدم. داد زدم و کمک خواستم. مهربان که تازه از خواب زمستانی بیدار شده بود، صدایم را شنید، پرید توی آب و شناکنان من را نجات داد. او شناگر ماهری است.» گنجشک گفت: «من مطمئن هستم حیوانات دیگر هم، مهربان را خیلی دوست دارند. چون او با همه مهربان است و به همه کمک میکند.»
روباه با شنیدن این حرفها عصبانی شد. با خودش گفت: «یک بلایی بر سر مهربان بیاورم که مهربانی کردن از یادش برود! آن وقت حیوانات جنگل را وادار میکنم تا من را بهعنوان بهترین حیوان جنگل انتخاب کنند.»
با این فکر راه افتاد و رفت به خانهی مهربان. در زد. مهربان گفت: «کیه؟»
روباه گفت: «منم! روباه غمگین و بیچاره.»
مهربان در را باز کرد و با تعجب پرسید: «چی شده؟! چرا ناراحتی ؟!»
روباه گفت: «راستش را بخواهی، دیگر از بدجنسی کردن خسته شدهام. من هم میخواهم مثل تو مهربان باشم. آمدهام تا از تو خواهش کنم که مهربانیات را به من بدهی.»
مهربان با تعجب گفت: «چی؟! مهربانیم را به تو بدهم؟! خوب اگر این کار را بکنم که دیگر مهربان نیستم!» روباه تا این حرف را شنید، زد زیر گریه و گفت: «تو به همهی حیوانات کمک میکنی و آنها را خوشحال میکنی، اما حالا که من از تو چیزی میخواهم، دلم را میشکنی؟» مهربان که اشکهای روباه را دید، دلش سوخت و گفت: «خیلی خوب، گریه نکن! مهربانی من مال تو.» روباه از اینکه توانسته بود مهربان را گول بزند، خیلی خوشحال شد. مهربانی او را گرفت و با عجله به خانهاش برد و گذاشت توی صندوقچه و درش را بست. بعد دستهایش را بر هم زد و گفت: «این هم از این. حالا ببینم چه کسی بهترین حیوان این جنگل است؟»
آقا کلاغه که همهچیز را دیده بود، با عجله رفت و حیوانات جنگل را خبر کرد. آنها خیلی ناراحت شدند و فکر کردند و برای کمک به مهربان نقشهای کشیدند. فردای آن روز، مثل هر روز، روباه برای گردش به وسط جنگل رفت. کلاغ که مواظب آقا روباهه بود، صبر کرد تا او حسابی از لانهاش دور شد. بعد ناگهان شروع کرد به فریاد زدن و گفت: «خطر، خطر، شکارچی دارد میآید!» روباه تا این خبر را شنید، خواست فرار کند، اما دوباره کلاغ داد زد و گفت: «ای وای! آقا روباهه، کجا میروی؟! تو داری به طرف شکارچی میدوی!» روباه که حسابی ترسیده بود، پرسید: «پس چکار کنم؟ کجا بروم؟»
کلاغ گفت: «به دنبال من بیا! من جایی را بلدم که میتوانی از دست شکارچی پنهان شوی.»
کلاغ پرواز کرد. روباه در حالی که سرش را بالا گرفته بود تا کلاغ را گم نکند، به دنیال او میدوید که ناگهان افتاد روی بوتههای خار. روباه خواست با عجله خودش را نجات بدهد، اما دمش به خارها گیر کرد و کنده شد.
در همین موقع خرگوش که همان جا منتظر بود، دوید و دم روباه را برداشت و پا گذاشت به فرار. روباه که هاج و واج خرگوش را نگاه میکرد، فهمید که گول خورده است. او با عصبانیت به کلاغ گفت: «این کارها چیه؟ زود برو و به
خرگوش بگو دمم را پس بده!»
کلاغ گفت: «اگر میخواهی دمت را پس بگیری، باید اول مهربانی را به او برگردانی!»
روباه که دیگر چارهای نداشت، قبول کرد. مهربانی را و دمش را گرفت.
چند روز بعد جشن بزرگی در جنگل برپا شد و مهربان بهعنوان بهترین حیوان جنگل انتخاب شد.
خوب، قصهی ما به سر رسید و نوبت حدس تو رسید. حالا اگر گفتی حیوان قصهی ما که زمستانها به خواب زمستان میرود، قوی و پرزور است. هم میتواند از درخت بالا برود و هم میتواند شنا کند، کدام حیوان است؟
بله درست حدس زدی! خرس قهوهای.
🆔 @kodakane
#شعر_کودکانه
🌹🌹🌹🌹🌻🌻🌻🌹🌹🌹🌹
یه روز یه گنجشک سیاه
اومد رو بوم خونه ام
اول نشست رو پنجره
بعدش نشست رو شونه ام
گفتم گنجشک کجا بودی؟
که انقدر سیاه شدی؟
تو رنگ مشکی اُفتادی
یا که تو قیر سیاه شدی
به من نگاهی کرد و بعد
به آسمون اشاره کرد
به دود زشت ماشینا
به دور دورا اشاره کرد
کاشکی که آسمونمون
تمیز باشه، آبی باشه
کاشکی شبهای شهرمون
همیشه مهتابی باشه
🌈☀️🌤⛅️🌥🌥⛅️🌤☀️🌈
🆔 @kodakane