eitaa logo
مشاوره و تربیت کودک و نوجوان
15.7هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
13 فایل
🌹امام کاظم علیه السلام؛ 🏃بازیگوشی پسر در دوران کودکی پسندیده است☝️ برای این که در بزرگسالی بردبار شود.✌️👏 📣تبلیغ 📝نوبت مشاوره http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️〰➰〰➰〰➰〰➰〰🖍 🌿🌸🌿 🌿 👸🌸 پرنسس گل ها در دشت سرسبز روزی روزگاری ، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پُر گل زندگی میکرد, که به ملکه ی گل ها شهرت یافته بود . 👸🌹🌸 چند سالی بود که او هر صبح به گل ها سر می زد ، 🌞🌞 آن ها را نوازش می کرد و سپس به آبیاری مشغول می شد .مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود . دلش برای گل ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل ها گریه می کرد . 😭😭 گل ها هم خیلی دلشان برای ملکه ی گل ها تنگ شده بود ، دیگر کسی نبود آن ها را نوازش کند یا برایشان آواز بخواند . 🎧🎤 روزی کبوتر سفیدی کنار پنجره ی اتاق ملکه ی گل ها نشست . 🕊🕊 وقتی چشمش به ملکه افتاد فهمید ، دختر مهربانی که کبوترها از او حرف می زنند ، همین ملکه است ، پس به سرعت به باغ رفت و به گل ها خبر داد که ملکه سخت بیمار شده است . گل ها که از شنیدن این خبر بسیار غمگین شده بودند ، 😟😔 به دنبال چاره ای می گشتند ، یکی از آنها گفت : کاش می توانستیم به دیدن او برویم ولی می دانم که این امکان ندارد ! ادامه دارد 🎀〰➿〰➿〰➿〰➿🎀 @kodaknojavan 🌿🌷
✏️〰➰〰➰〰➰〰➰〰🖍 🌿🌸🌿 کبوتر گفت : این که کاری ندارد ، من می توانم هر روز یکی از شما را با نوکم بچینم و پیش او ببرم . 🕊🌷🕊🌺 گل ها با شنیدن این پیشنهاد کبوتر خوشحال شدند و از همان روز به بعد ، کبوتر ، هر روز یکی از آنها را به نوک می گرفت و برای ملکه می برد و او با دیدن و بوییدن گل ها ، حالش بهتر می شد .یک شب ، که ملکه در خواب بود ، ناگهان با صدای گریه ای از خواب بیدار شد . 🌜😢 دستش را به دیوار گرفت و آرام و آهسته به سمت باغ رفت ، وقتی داخل باغ شد ، فهمید که صدای گریه مربوط به کیست ؟ این صدای گریه ی غنچه های کوچولوی باغ بود . 🌹🌹 آن ها نتوانسته بودند پیش ملکه بروند ، چون اگر از ساقه جدا می شدند ، نمی توانستند بشکفند ، در ضمن با رفتن گل ها ، آنها احساس تنهایی می کردند . ملکه مدتی آنها را نوازش کرد و گریه ی آن ها را آرام کرد و سپس قول داد که هر چه زودتر گل ها را به باغ برگرداند . ادامه دارد... 🎀〰➿〰➿〰➿〰🎀 @kodaknojavan 🌿🌷
✏️〰➰〰➰〰➰〰➰〰➰🖍 🌿🌸🌿 صبح فردا ، گل ها را به دست گرفت و خیلی آهسته و آرام قدم برداشت و به طرف باغ رفت ، وقتی وارد باغ شد نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتری پیدا کرد ، سپس شروع کرد به کاشتن گل ها در خاک . با این کار حالش کم کم بهتر می شد . 👸🌸🌷👸🌺 تا اینکه بعد از چند روز توانست راه برود و حتی برای گل ها آواز بخواند . 🎧🎤 گلها و غنچه ها از این که باز هم کنار هم از دیدن ملکه و مهربانی های او لذت می بردند خوش حال بودند و همگی به هم قول دادند که سال های سال در کنار هم ، همچون گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی ، همدیگر را فراموش نکنند و تنها نگذارند . 👸🎼🌹🕊🌸🌻 🎀〰➿〰➿〰➿〰➿🎀 @kodaknojavan 🌿🌷