#فرشته_آسمانی
#عشق_بازی
قهر بودیم، درحال #نماز خوندن بود
نمازش که تموم شد، هنوز #پشت به اون نشسته بودم…
کتاب #شعرش رو برداشت و با یه #لحن دلنشین شروع کرد به خوندن…
ولی من باز باهاش #قهر بودم!!!!!
کتابو گذاشت کنار…بهم #نگاه کرد و گفت:
غزل تمام…#نمازش تمام…دنیا،مات
سکوت بین من و #واژه ها سکونت کرد!!!!
باز هم بهش #نگاه نکردم….!!!
اینبار پرسید: #عاشقمی؟؟؟
#سکوت کردم….
گفت :
عاشقم گر نیستی #لطفی بکن نفرت بورز….
#بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند…”
دوباره با #لبخند پرسید: #عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم: نـــــــه!!!!!
گفت:
لبت نه گوید و پیداست می گوید #دلت آری…
که این سان #دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…”
زدم زیر #خنده….و روبروش نشستم….
دیگه نتونستم بهش نگم که #وجودش چقد آرامش #بخشه…
بهش نگاه کردم و از ته #دل گفتم…
#خدارو شکر که هستی….
راوی: مرحومه حکمت؛ همسر شهیر بابایی
@banoyeenghelabi