🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم
خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن
#يا_بن_الحسن..
🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز
اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ🦋💐🦋
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگان فرمودهاند: هر گاه کسی در خانهای بیمار شود، اهل آن خانه همگی، اعم از زن و مرد، هر کدام هزار مرتبه بر محمّد و آل محمّد #صلوات نذر نمایند، آن گاه هر کدام پانصد مرتبه #صلوات را بفرستد و پانصد مرتبه دیگر را نگاه دارد تا بیمار شفا یابد، و آن گاه بفرستد. بسیار مجرب است!
📚المخازن
❤️🌺🍃❤️🌺
❤️در ماه رجب که هست ماه برکات
🌺شد باز به سوی خلق ابواب نجات
❤️بخشیده شودگناه هرکسی که زشوق
🌺بر احمد و آل او فرستد صلوات
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
❤️ امام صادق عليه السلام فرمودند:
🍀 الرَّاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِيعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ
🍃 کسی که احاديث ما را روايت كند و دلهاى شيعيانمان را استوار سازد از هزار عابد بهتر است
📚 (الکافي ج1 ص33)
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
▪️اینجا آلمان نیست، ژاپن و کره هم نیست، دامغان خودمونه...
این نیروگاه خورشیدی هم که وسعتش اندازه 24 تا زمین چمن ورزشگاه آزادیه قرار سالی 18 میلیون کیلووات ساعت برق تولید کنه و چراغ حدود 34 هزار نفر رو روشن نگه داره...
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🔻اعتصاب نیم میلیونی در انگلیس
گاردین:
🔹بیش از نیم میلیون راننده کامیون، اتوبوس، کارمندان بخش خدمات عمومی، اساتید دانشگاه، معلمان و نیروهای شرکتهای امنیتی خصوصی در انگلیس در آستانه اعتصاب بزنند.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🔻تحقیقات اولیه نشان میدهد رژیم صهیونیستی مسئول حمله تروریستی در اصفهان است
نماینده ایران در سازمان ملل در نامهای به دبیرکل و رئیس دورهای شورای امنیت اعلام کرد:
🔹تحقیقات اولیه نشان میدهد رژیم صهیونیستی مسئول حمله تروریستی به مجموعه کارگاهی وزارت دفاع در اصفهان است و اقدام این رژیم نقض قوانین بینالمللی و محکوم است.
🔹شورای امنیت باید مسئولیت خود را انجام دهد، اظهارات جنگطلبانه مقامات رژیم صهیونیستی را محکوم کند، از این رژیم بخواهد قوانین بینالمللی را رعایت کند و به برنامههای خطرناک و فعالیتهای مخرب خود در منطقه پایان دهد.
🔹جمهوری اسلامی ایران حق مشروع و ذاتی خود را بر اساس حقوق بینالملل و منشور ملل متحد برای دفاع از امنیت ملی خود و پاسخ قاطع به هرگونه تهدید یا اقدام نادرست رژیم صهیونیستی در هر کجا و هر زمان که لازم بداند، محفوظ میدارد.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻣﻄﺐ پزشک ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﻛﺘﺮ! ببخشید ﭼﻨﺪ ﻭقتیه ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﮔﺮفتم، ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻢ؟
«ﭘﺰشک»: ﺍﻭﻝ ﺑﻬﺘﺮه تا ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻜﺮﺩﯼ، ﻭﯾﺰﯾﺖ منو بدی!😐😂
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
يه آقايى ميره کتابفروشى، ميگه: آقا شما کتاب مردها رييس خانه اند رو داريد؟
كتابفروش ميگه: نه....
ما کتابهاى تخيلى نميفروشيم...😁😂
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا متعلق به آدمایی هست🍃
که صبح ها با یک عالمه 💞
آرزوهای قشنگ بیدار میشن 🍃
امروز از آن توست💞
پس با اراده ت معجزه کن💪
روزتون زیبا و پر انرژی✨
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🔸 شرایط صحیح بودن اعتکاف
✅ صحیح بودن اعتکاف هفت شرط دارد:
۱. عقل
۲. نیّت
۳. روزه
۴. حضور در مسجد واحد
۵. حداقل سه روز متوالی بودن
۶. استمرار حضور در مسجد
۷. اجازه داشتن برای اعتکاف
🔺 رساله نماز و روزه، مسأله ۹۸۵
🆔 @khamenei_ahkam
سلام نیم شبتون بخیراعضای عزیزکانال بابت تاخیرداستان #تنها_میان_داعش پوزش میطلبم 🙏🌺
کلبه مهربانی
🔥 *#تنها_میان_داعش* 🔥 قسمت شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل📱، بلاخره حلیه
🔥 *#تنها_میان_داعش* 🔥
قسمت هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید. 😓
💠اما غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج انفجار 💥میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
💠آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
💠من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از اهل بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد. 😱
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
💠حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. 😥
💠تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود.
حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 😞
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
💠مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل شمع میسوخت.
💠یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 🤔
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
💠از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!» 👌🏻
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
💠به همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. 😭
💠نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
ادامه دارد...
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🔥 *#تنها_میان_داعش* 🔥
قسمت هجدهم
💠 در این قحط آب💦، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
💠توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!»😓 و با ضرب سرانگشت احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💓
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. 😭
💠نمیدانستم چقدر فرصت شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» 🤏🏻
💠از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما امانت میسپرم!»
💠از توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :
«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
💠از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
💠دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 😞
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
💠من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
💠از روز نخست محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟»😭
و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
💠یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه داعش نزنه!»...😥
ادامهدارد...
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
کلبه مهربانی
-خاندانِ ویرانی -پیچ رادیو در دست انگلیس! #ادامه_دارد ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
-خاندانِ ویرانی
-نوکریِ تمام قد!
#ادامه_دارد
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم
خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن
#يا_بن_الحسن..
🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز
اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ🦋💐🦋
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿شنبه تون بخیر
🌸قلم موی اراده
🌿را بردار آغشتہ
🌸به رنگَ عشق ڪن
🌿رنڪَ تازه ای بزن
🌸بربوم زندڪَی
🌿تاجان بڪَیرند
🌸طرح های
🌿آرزوهای قشنگت
🌸شنبه قشنگتون بخیر
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥#کلیپ (۳) | ایران قوی با انقلاب اسلامی
❄️🌹❄️
#دهه_فجر | #ثامن۲۹
🆔 rubika.ir/meyar_pb
🆔 eitaa.com/meyarpb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥#کلیپ (۲) | هویت بخشی استقلال و استحکام با انقلاب اسلامی
❄️🌹❄️
#دهه_فجر | #ثامن۲۹
🆔 rubika.ir/meyar_pb
🆔 eitaa.com/meyarpb