آن روزها #خرمشهر همه ایران بود و همه ایران از فارس، کُرد، ترک، عرب و لُر برای آزادی خرمشهر خودشان را به آن شهر ۳۶ میلیونی رساندند. مقاومت مردم و محوریت امام، الگو تولیدکننده قدرت دفاعی است. بَرهم خوردن رابطه امام و مردم، قدرت جامعه اسلامی را تضعیف می سازد.
✍🏻 #علیرضا_زادبر
#آینده_روشن_است
#الی_بیت_المقدس
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
رهبر انقلاب: قانون اقدام راهبردی کشور را از سرگردانی در قضیه هستهای نجات داد
🔹اگر شما نمایندگان مجلس فرصت پیدا میکنید که در شهر خودتان تبلیغات انتخاباتی بکنید، با خیال راحت بروید بین مردم حرف بزنید، بعد مردم با خیال راحت بروند پای صندوق اسم شما را بیندازند در صندوق، بعد بیایید در مجلس، بهخاطر آن از خودگذشتگیها و فداکاریهای فتح خرمشهر است؛ بهخاطر آن شهادتهاست؛ بهخاطر آن به معنای واقعی کلمه است.
🔹برخی از این قوانینی که شما در مجلس تصویب کردید قوانین راهبردی است که برای کشور که واقعاً جای احترام و تمجید دارد.
🔹قانون اقدام راهبردی کشور را از سرگردانی در قضیهی هستهای نجات داد و مشخص کرد که باید چهکار کنیم. الان هم داریم نشانههایش را در دنیا مشاهده میکنیم. یا قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت که از قانونهای حیاتی است.
🔹قانون باید صریح باشد. جوری نباشد که مجدداً احتیاج به استفساریهٔ مجلس داشته باشد. وقتی قانون بین تعارضات معطل باشد آدمی که میخواهد سوءاستفاده کند سوءاستفاده میکند. ۱۴۰۲/۰۳/۰۳
#آینده_روشن_است
#الی_بیت_المقدس
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آب در افغانستان سربالا میرود!
🔹آبی که قرار بود از هیرمند به سیستان و بلوچستان برسد، حالا در افغانستان سربالا میرود. اما ماجرا همیشه همینجور نخواهد ماند. آب بالاخره راه خودش را پیدا میکند.
🔸حقابهٔ هیرمند از ۱۵۰ سال پیش، محل مناقشهٔ ایران و افغانستان بوده. توافقهایی که تنها روی کاغذ ماندهاند. حالا چند سالی است با سدسازی افغانستان، تنها منبع آب شرق ایران تقریباً قطع شده. مسئلهای که هم مردم را عصبانی کرده هم مسئولان را. چه شد که اینگونه شد؟
#حقابه_ایران
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
♦️برگزاری مسابقه به مناسبت ولادت حضرت معصومه (س) وسوم خرداد
🔸️حوزه حضرت زینب (س)
♦️باموضوع: وصیت نامه شهدا
در قالب: عکس نوشته وکلیپ
🔸️مهلت ارسال آثار۷خرداد
💫اهداء جوایزنفیس وارزنده
آثارخودرا به آیدی زیر در روبیکا وایتا ارسال کنید
@lsolhi313
💢کذبگویی افغانها هویدا شد
🔹براساس تصاویر ماهوارهای بینالمللی و ماهواره خیام از نقاط مختلف بالادست هیرمند اعم از سد کجکی و سد کمالخان، در حال حاضر در مخزن سد کجکی در حد خوبی آب وجود دارد و طبق ارزیابی دادهها با استفاده از نرمافزارهای بینالمللی، سطح آب موجود در پشت سد حدود ۸۰ درصد ظرفیت سد را پر کرده است.
🔸در عین حال، براساس تصاویر ماهوارهای و با ارزیابی دقیق انجام شده، در مسیر سد کجکی تا سد کمالخان، اراضی متعدد کشاورزی وجود دارد که این اراضی عموماً عمده آب مورد نیازشان از طریق آب رهاسازی شده از سد کجکی تأمین میشود.
🔹در مورد سد کمالخان نیز، وجود آب در مخزن سد، نشانگر این است که آب رهاسازی شده از سد عظیم کجکی، به این سد رسیده و این میزان آب توانسته علاوه بر تأمین آب مورد نیاز اراضی کشاورزی در مسیر سد کمالخان، مخزن سد را هم در بربگیرد.
🔸تصاویر ماهواره خیام ضمن اثبات وجود آب در مخزن سد کمالخان، نشان میدهد که بعضاً دریچههای این سد به سمت ایران باز شده است، اما میزان آبی که از این سد به سمت ایران روانه شده، چندین کیلومتر جلوتر توسط دو کانال دستساز مجدداً به داخل خاک افغانستان منحرف شده و عملاً هیچ آبی به داخل ایران وارد نمیشود.
#آینده_روشن_است
#حقابه_سیستان
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
17.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #قطب_نما۲۷۸
🔺حاميان واقعي و بدلي مشارکت حداکثري
#آینده_روشن_است
#ثامن
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
🌷چهارم خرداد، روز دزفول گرامی باد🌷
🔸درطول دوران دفاع مقدس ۱۷۶ موشک، ۲ هزار و ۵۰۰ گلوله توپ و ۳۳۱ راکت هواپیما توسط ارتش بعث عراق به دزفول اصابت کرد و بیش از ۱۹ هزار واحد مسکونی و تجاری در این شهر تخریب شد.
🔸دزفول در مقاومت قهرمانانه اش ۲ هزار و ۶۱۰ شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرد.
امام خمینی (ره) در پیامی به مردم دزفول فرمودند: شما دزفولی ها امتحان دادید و از این امتحان خوب بیرون آمدید، شما دِین خود را به اسلام ادا کردید.
#دزفول_قهرمان
#آینده_روشن_است
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
📌رونمایی از جدیدترین موشک بالستیک و نقطه زن ایرانی به نام (خیبر)🇮🇷
✍🏻 از جمله ویژگیهای بارز موشک خرمشهر، برخورداری از سامانه هدایت و کنترل در فاز میانی پرواز است که استفاده از این سامانه و موتورهای هدایتگر در سرجنگی منجر به کنترل وضعیت و اصلاح مسیر سرجنگی در خارج از جو میشود و عملا تمام هدایت و کنترل این موشک در خارج از جو زمین رقم میخورد.
این ویژگی منجر به آن میشود که خرمشهر ۴ یا خیبر بینیاز از فعالیت سیستم هدایت و کنترل در داخل جو باشد و به این ترتیب در برابر حملات جنگ الکترونیک به طور کامل مصون باشد.
#ایران_قوی🇮🇷
#خیبر
#خرمشهر
#آینده_روشن_
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🚨 نه به حجاب اسلامی
👈 آری به مهریه اسلامی
👈 آری به نفقه اسلامی
⭕️ اگر اعلام کنند: خانمهایی که نمیخواهند به قانون شرعی و ملی عمل کنند و عمل کشف حجاب به نامشان ثبت شده، نمیتوانند برای عدم پرداخت نفقه و مهریه (که آنها هم قانون شرع است) از همسر خود شکایت کنند مطمئن باشید ۹۰ درصد کشف حجابها برطرف میشود.
#آینده_روشن_است
#حجاب_وصیت_شهدا
#فاخته_۱۵۰
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
هدایت شده از 🥰خندوانـــــ🍉ـــــه🥰
امروز چه تاریخ قشنگيه
02/03/04
اميدوارم بهترين اتفاق زندگيتون رقم بخوره ❣️✌️
🍃🍂 @khandevaneeee
کلبه مهربانی
#بدون_تو_هرگز 1️⃣3️⃣ #قسمت_سی_و_یکم : مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون
#بدون_تو_هرگز 3️⃣3️⃣
#قسمت_سی_و_سوم : نغمه اسماعیل
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ...
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...
بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟ ...
یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...
✍ ادامه دارد ....
#بدون_تو_هرگز4️⃣3️⃣
#قسمت_سی_و_چهارم : دو اتفاق مبارک
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ...
گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد ...
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ...
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...
✍ ادامه دارد
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
کلبه مهربانی
#بدون_تو_هرگز 3️⃣3️⃣ #قسمت_سی_و_سوم : نغمه اسماعیل این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم
#بدون_تو_هرگز 5️⃣3️⃣
#قسمت_سی_و_پنجم : برای آخرین بار
این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ...
- الحمدلله که سالمن ...
- فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...
- همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ...
همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ...
زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ...
سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ...
هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ...
توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ...
ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ...
برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ...
همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ...
✍ ادامه دارد ....
#بدون_تو_هرگز6️⃣3️⃣
#قسمت_سی_و_ششم : اشباح سیاه
حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت ...
برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ...
- این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست ...
به زحمت بغضم رو کنترل کردم ...
- برگشته جبهه ...
حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد ...
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ...
دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد ...
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد ...
از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ...
و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ...
- چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ...
نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون ...
- برو ...
و من رفتم ...
✍ ادامه دارد ....
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙صدای مردم| لایحه عفاف و حجاب به نفع بیحجابها تنظیم شده
بعد از ارسال لایحه عفاف و حجاب به مجلس واکنشهای زیادی علیه این لایحه شکل گرفت. در سامانه فارسمن نیز پویشی ثبت شد که تاکنون بیش از ۴۰ هزار امضا داشته. (اینجا امضا کنید). اما حامیان این پویش به چه چیزی اعتراض دارند؟
@Farsna
هدایت شده از 🥰خندوانـــــ🍉ـــــه🥰
عکس حاج آقا قرائتی رو غروبی گرفتم تلویزیون برنامه اجرا میکرد گویی وسط بهشت هستن 😢نمیدونم چرا دلم هُری ریخت ما با درسهایی از قرآن حاج آقا بزرگ شدیم
هر عزیزی پیام من رو دید برای سلامتیشان یک صلوات و حمد شفا قرائت بفرماید💐
#دیّانی
کلبه مهربانی
#بدون_تو_هرگز 5️⃣3️⃣ #قسمت_سی_و_پنجم : برای آخرین بار این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ
#بدون_تو_هرگز 7️⃣3️⃣
#قسمت_سی_و_هفتم : بیت المال
احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم ...
دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ...
آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد...
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم هم قطع شده بود ...
دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم ...
یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ...
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ...
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ ...
رسما قاطی کردم ...
- آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها ...
- فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت ... به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ...
- بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ...
و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم ...
✍ ادامه دارد ....
#بدون_تو_هرگز8️⃣3️⃣
#قسمت_سی_و_هشتم : و جعلنا
و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ...
تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ...
باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ...
تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ...
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ...
غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ...
بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ...
چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ...
زمان برای من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علی الخصوص شهدای گمنام ... و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ...
ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ...
✍ ادامه دارد ...
کلبه مهربانی
#بدون_تو_هرگز 7️⃣3️⃣ #قسمت_سی_و_هفتم : بیت المال احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به ه
#بدون_تو_هرگز9️⃣3️⃣
#قسمت_سی_و_نهم : برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد ...
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ...
کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ...
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ...
✍ ادامه دارد
#بدون_تو_هرگز0️⃣4️⃣
#قسمت_چهلم : خون و ناموس
آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ...
بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ...
مات و مبهوت بودم ...
- بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ...
به زحمت بغضش رو کنترل کرد ...
- دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ...
یهو به خودم اومدم ...
- علی ... علی هنوز اونجاست ...
و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ...
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ...
هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ...
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ...
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ...
- بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ...
سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ...
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ...
اومد سمتم و در رو نگهداشت ...
- شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ...
یا علی گفت و ... در رو بست ...
با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ...
پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ...
جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ...
✍ ادامه دارد ....
27.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ اولین بانوی عکاس دفاع مقدس را بشناسید.
🎧 #پادکست مریم کاظمزاده..
متولد شیراز، ابتدا در رشته ریاضی و سپس در رشته هنر تحصیل کرد. بعد از گرفتن دیپلم به اصرار خانواده برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت و سپس برای ملاقات امام خمینی رهسپار فرانسه شد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔸صداپیشه: روح الله سلیمانی
🔹شاعر: وحیده احمدی
🔸تهیه پادکست: حسین سلطانی
🔹تنظیم صدا: الهام معینی کیا
#هنر_متعالی
#هنرمند_متعهد
#آینده_روشن_است
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
هدایت شده از @
قابل توجه علاقمندان به شرکت
در جشنواره #سوادرسانه_ای
با توجه به این که
فقط تولیدات با محوریت سوادرسانه ای
توانایی شرکت در جشنواره را خواهند داشت...
به منظور سهولت شرکت
در جشنواره #سواد_رسانه_ای
محتوا جهت تولیدات چندرسانه ای
پیرامون موضوعات #سواد_رسانه_ای
در اختیار شرکت کنندگان قرار داده میشود..
#آموزش_سواد_رسانه_ای
همراه نهضت سوادرسانه ای
انقلاب اسلامی ملارد🇮🇷✌
@nasramalard
❌ 🌷سلام به همه نسرایی های عزیز و گرامی
👌برای شرکت در این رویداد هرگونه مطلب- کتاب در مورد سواد رسانه نیاز داری اینجا کلیک کن و وارد شو و هر روز آپدیت میشه👇👌💎
❌https://rubika.ir/joinc/BJDEEFCI0ZEXOKXSSNNNGHVVKUQFOHTV ❌
@nasramalard
🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم
خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن
#يا_بن_الحسن..
🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز
اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ🦋💐🦋
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501