eitaa logo
کوله بار
4.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
35 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران ... چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد ... بلند شد اومد جبهه یه روز به فرمانده مون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ... اجازه گرفت و رفت مشهد... دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه توی وصیت نامه اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... ...یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر ... گریه می کرد و می گفت: یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام آقا جان چشم به راهم نذار... ... توی وصیت نامه اش ساعت و روز و مکان شهادتش رو نوشته بود می گفت امام رضا ع بهم گفته کی و کجا شهید میشم! حتی مکانی هم که امام رضا ع فرموده بود شهید میشی تا حالا ندیده بود... ... روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توی یه منطقه است باید بریم سراغشون فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمی خوایم همه ی بچه ها شروع کردند التماس کردن که آقا ما رو ببرید دیدم حمید یه گوشه نشسته و نگاه می کنه ازش سوال کردند: مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟ حمید خندید و گفت: شما برا اومدن التماس هاتون رو بکنید ، اونی که باید منو ببره خودش می بره... خود فرمانده اومد و گفت : حمید تو هم بلند شو بریم ... ... بچه ها میگن وقتی وارد روستایی که ضد انقلاب بودند شدیم حمید دستاش رو به سمت ما بلند کرد و گفت : خداحافظ کسی اون لحظه نفهمید حمید چی میگه! اما وقتی شهید شد و وصیت نامه اش رو باز کردیم دیدیم دقیقا توی همون روز ، ساعت و مکانی شهیـد شده که تو وصیت نامه اش نوشته بود...  اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا عَلیِّ ابنِ مُوسَی الرِّضا(علیه السّلام) خاطره ای از زندگی شهید حمید محمودی  راوی : حاج مهدی سلحشور @kole_bar971122
🍃 | رمز موفقیت 🔸فریده مصطفوی روایت می‌کند: امام نظم خاصی داشتند. کارهایشان در ساعت‌هایی معین انجام می‌شد یعنی خیلی‌‎ ‌‏دقیق بودند که در ساعت معین غذا بخورند، در ساعت معین بخوابند و راس ساعتی‌‎ ‌‏خاص بلند بشوند. اگر کاری داشتند یا با کسی قرار می‌گذاشتند، از آن هیچ عدول‌‎ ‌‏نمی‌کردند. یک راز موفقیت امام در این بود که در همۀ امور، نظم داشتند و از جوانی به‌‎ ‌‏نظافت و منظم بودن معروف بودند. 🔹آن قدر دقیق و منظم بودند که واقعاً وقتی بنا بود‌‎ ‌‏ساعت معینی برای ناهار بیایند، اگر پنج دقیقه دیر می‌شد همۀ اهل خانه نگران‌‎ ‌‏می‌شدند که آقا چرا چند دقیقه دیر کرده‌اند. یعنی همه بی اختیار به سوی اتاق آقا کشیده‌‎ می‌شدیم و می‌دیدیم مثلاً حاج احمد آقا رسیده و سوالی از ایشان کرده و این باعث‌‎ ‌‏شده که آقا دیر برسند. 📚برداشت‌هایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۲، صفحه ۶ @kole_bar971122
🍃 | یک کیلو را برگردان‏ 🔹حجت الاسلام فرقانی روایت می‌کند: در نجف که بودیم یک روز امام سرما خورده بودند. دکتر آمد و ایشان را معاینه کرد‌‎ ‌‏و به من گفت: دو کیلو لیمو برای امام بخرید. من هم رفتم و فراهم کردم. قیمت آن هم‌‎ ‌‏ارزان بود، کیلویی پنجاه فلس. وقتی برگشتیم امام فرمودند: «میوه خریدی؟» گفتم:‌‎ ‌‏ «بله، دو کیلو خریده ام.» فرمودند: «من گفتم یک کیلو» عرض کردم: «آقا شما‌‎ ‌‏سرماخوردگی‌تان طول می کشد، یک کیلو که چیزی نمی‌شود.» فرمودند: «نخیر، یک کیلو‌‎ ‌‏را برگردان.» گفتم: «آقا، من صندوق‌های آن بندۀ خدا را به اسم شما به هم ریختم و او‌‎ ‌‏هیچ چیزی نگفت حالا اگر برگردانم عصبانی می شود.» فرمودند: «باید برگردانی.»‌‎ ‌‏گفتم: «چشم.» 📚برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)، جلد ۲، صفحه ۸۶ @kole_bar971122
⭕️ پدر شهید: آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام. گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینه ات بکنند. گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت... @kole_bar971122