کوله بار
طرح داستان نویسی کد6⃣1⃣ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 مسابقه داستان نویسی عشق و علاقه ی من به چادرم ارثیه ی ما
طرح داستان نویسی
کد 7⃣1⃣
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#داستان
مسیرتحول زندگی من زمانی شدکه بایه دخترمذهبی بنام فاطمه دوست شدم
اون موقع سوم راهنمایی میخوندم
خانواده مامذهبی بودن ولی نه خیلی
شایدمعمولی
یعنی نمازوروزه ها سرجاش بود.حتی بیشتر
ولی موسیقی وعروسی هم توش بود
بانامحرم های فامیل هم راحت بودیم،بگوبخندو😂
فقط پیششون باروسری وحجاب بودیم همین😐
من اون موقع موسیقی زیادگوش میدادم،
بعدهاهم موسیقی مجازمثلا🎼
ولی فاطمه هی بهم میگفت گوش نده
منم تودلم میگفتم که
حلوای تن تنانی تانخوری ندانی😋
گوش دادن اهنگ خیلی حال میده،حال ادموخوب میکنه ،ولی دوستم خبرنداره تجربه نداره...😏
فاطمه میگفت حرامه گوش نده،❌
ولی من....
خلاصه کم کم حرفاش درمن اثرکرد،
من دیگه به طرف آهنگ مجازاونموقع هم نرفتم😃،عروسی هم میرفتم،کناری مینشستم وهیچ کاری نمیکردم،
بعدیه سال دیگه بادخترعموش دوست شدم
ازنرگس هم مذهبی ومومن تر
لیلا دیگه علاوه برگوش ندادن به موسیقی و...حجاب خیلی عالی که داشت،غیبت هم نمیکرد
ابدا❌
من اونموقع چادری نبودم
ولی فاطمه ولیلا خیلی دوسداشتن چادری بشم
خیلی میگفتن
ولی خانواده ومادرم نمیذاشت میگفت بچه ای😑
قبل ازپیش دانشگاهی چادرسرم کردم
البته یه چادر کهنه خواهرموداشتم که توکیفم میذاشتم ودزدکی قبل ها سرم میکردم😁
یه بارسرم کرده بودم،ازجلوی مغازه پدرم ردشدم،پدرم دیده بود اومدخونه گفت اصلاچادربهت نمیاد😬
انگاریه زن گُنده شدی😖
ولی برام اصلامهم نبود
من دوستداشتم راهی که فاطمه ولیلامیرن روبرم
لیلا همون سال راهی حوزه شدوهمون سالش بایه طلبه ازدواج کرد💑
وازهم جداشدیم،ولی هنوزبافاطمه ارتباط داشتم
اونم رفت دانشگاه
ولی من دیگه یه زهرای متفاوتی شده بودم
مثل خانواده وفامیل عروسی نمی رفتم
موسیقی گوش نمیدادم،حجابم کامل بود
وبعضی وقتانمازشب میخوندم
تااینکه منم واردحوزه شدم،ولی زیادمتحول نشدم،🙁
تااینکه سال دوم بایه طلبه که برادردوستم بود
ازدواج کردم
ومسیرزندگیم برای باردوم کاملاتغییرکرد💫
همه میدونستن که میخام باکسی ازدواج کنم که کاملامذهبی واهل بزن وبرقص و...نباشه
وکسی باشه که منوبه خدابرسونه
ولی همه میگفتن بایدتورویاهات دنبالش بگردی
همچین کسی نیست 😔
راستم میگفتن
شهرماکوچیک بودوتا اونموقع کسی نبودکه یه عروسی خوب وحلال بگیره
وفامیل های ماهم الی ماشالله تاچشم کارمیکرد
اهل بزن وبرقص بودن حتی بعدازاجرای مراسم روضه ای چیزی هم که میگرفتن فکرمیکردن بزن وبرقص جزظروریات زندگیشون هست وتمام دلخوشی هاشون😔😢
خداجوابمو بی پاسخ نذاشت،
عهدی که باامام زمان بسته بودم رواقاشنید
وولم نکرد😭دستموگرفت
مراسم عقدمابرای اولین باردرشهرمون درمسجد برگزارشد
ولی نصف فامیل نیومدن
ازدواج من باعث دورافتادن ازفامیل هاشد
چون مخالف شیخ و...بودن
ولي برام اهمیتی نداشت
مسیری که انتخاب کرده بودم بدون شک درست بود✅وپشیمون نبودم وباهرحرفی متاثرنشدم وشک نکردم
وقتی خداواهل بیت تحویلم گرفته بودن
#لزومی نداشت بقیه تحویلم بگیرن
خداروشکرالان چندساله از زندگی مشترک مامیگذره
درسته دربعضی جاهامشکلات وفشارهازیادبود
شایدزیاد ترازتصور حدمتعارف
ولی باوجودخداواهل بیت وبودن درکنارکسی که همیشه رنگ وبوی خدارومیده،مشکلات رنگ میمیبازن وکم میارن🌈
مسیرزندگی بایدبه طرف بهشت باشه
#نه جهنم
اگه غیراین باشه،زندگی روباختیم
خداوندعاقبت همه روختم به خیرکنه ان شاالله
مارو هم همچنین 🤲
ببخشیداگه طولانی شد☺️
@kole_bar971122
#داستان
ریزش گناهان همانند ریزش برگ های درختان🍃
ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم ، او شاخه خشكى را گرفت و تكان داد همه برگهایش فرو ریخت . آنگاه به من گفت : نمى پرسى چرا چنین كردم ؟
گفتم : چرا این كار را كردى ؟
در پاسخ گفت :یك وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم ، حضرت شاخه خشك درخت را گرفت و تكان داد تمام برگهایش فرو ریخت . سپس فرمود:سلمان ! سۆ ال نكردى چرا این كار را انجام دادم ؟
گفتم : منظورتان از این كار چه بود؟
فرمود: وقتى كه مسلمان وضویش را به خوبى گرفت ، سپس #نمازهاى_پنچگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ریزد، همچنان كه برگهاى این درخت فرو ریخت.
📜بحار، ج ۸۲، ص ۳۱۹
@kole_bar971122
#داستان
🌸ادب و تواضع مرحوم شیخ اعظم #انصاری، (استاذ الفقهاء والمجتهدین) در برابر #مادر🌸
مرحوم شیخ اعظم انصاری رحمة الله تعالی علیه، فقیه بزرگ، مادرش را تا نزدیک حمام به دوش می گرفت و او را به زن حمامی سپرد و ایستاد تا بعد از پایان کار او را به خانه برگرداند.
هر شب به دست بوسى مادر مى آمد، و صبح با اجازه او از خانه بیرون مى رفت.
پس از مرگ مادر به شدت مى گریست فرمود گریه ام براى این است كه از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم، شیخ پس از مرگ مادر با كثرت كار و تدریس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند، با آنكه مادر از متدیّنه هاى روزگار بود.
@kole_bar71122