eitaa logo
کوله بار
4.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
35 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ... وقتم را خالی کردم که بنشینیم و با فاطمه فیلم تماشا کنیم:«در میان ستارگان» من قبلا دیده بودمش اما بار دوم دیدنش با فاطمه لذت دیگری دارد. تا روزها فکرم را مشغول کرده بود. برای فاطمه هم از سوال‌هایی گفتم که توی ذهنم چرخ می‌زدند. از دنیای فیلم که بیرون می‌رویم، دست فاطمه را می‌گیرم و راهی چیذر می‌شویم. چرخی می‌زنیم توی شهر. اولین‌بار است که با هم به امامزاده علی‌اکبر(ع) می‌رویم. قلبم تند می‌زند وقتی با فاطمه جلوی ورودی حرم می‌ایستیم و سلام می‌دهیم. گنبد سبزِ حرم از همیشه سبزتر است. قرار می‌گذاریم که چند دقیقه بعد، توی صحن باشیم. می‌روم و دل را می‌زنم به دریای آرامش حرم. ضریح را که می‌بوسم، چشم‌هایم در آن سوی ضریح دنبال فاطمه می‌گردند. آرزوها ردیف می‌شوند توی سرم، برای فاطمه، برای خودمان، زندگی‌مان... نمازی می‌خوانم و برمی‌گردم به قرارِ صحن. یادم می‌افتد که شهید محمدرضا دهقان‌امیری، ابووصال، همین‌جا آرام گرفته است. پرسان‌پرسان می‌گردم به دنبال مزارش. هنوز چهار ماه هم از شهادتش نگذشته است. به حساب سال‌های دنیا، دو سال از من کوچکتر است. می‌نشینم کنار مزارش و احساس کوچکی می‌کنم در برابرش. فاطمه کنارم ایستاده و نگاهم می‌کند. شرم دارم از حضورش. صدایم آرام می‌شود، آن‌قدر که فقط خودم بشنوم. بندهای وصیت‌نامه‌ محمدرضا توی ذهنم تداعی می‌شود:«بال‌هایم هوس با تو پریدن دارد...» خطاب او به محبوبش، حالا خطاب من به خود اوست. چشم‌هایم را می‌بندم، دست می‌گذارم روی سنگِ سردِ مزارش و با او نجوا می‌کنم. دلم گرم می‌شود. محمدرضا! کارم را ردیف کن! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دعای روز بیست و هشتم 🔹 اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ، وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ، وَ قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ، يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ. 🔺 خدایا بهره ام را در این ماه از مستحبات فراوان کن، و مرا با تحقق درخواستها اکرام فرما، و از میان وسایل وسیله ام را به سویت نزدیک کن، ای که پافشاری اصرارورزان مشغولش نسازد.
14-ramezan28.mp3
1.22M
✅آیت‌الله مجتهدی تهرانی ❇️شرح دعای روز بیست و هشتم @kole_bar971122
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷احکام فضای مجازی📲 🔔قابل توجه کاربران فضای مجازی👇👇 ⁉️حضور در کانالهای ضد ایرانی ،در فضای مجازی چه حکمی دارد؟🧐 📣بسیار شنیدنی و کاربردی👌👌 🔻پیشنهاد دانلود⬆️⬆️ استاد محمدی شیخ شبانی https://eitaa.com/joinchat/1783562245Ca8e2abcbea
❓دیدن ماه با چشم مسلّح، تلسكوپ و وسايل نجومى، برای فهمیدن اول ماه‌های قمری، عید فطر و... کافیه؟ 📚 آیات عظام امام خمینی، سیستانی، مکارم، وحید، نوری، صافی، تبریزی، زنجانی، سبحانی، جوادی و مظاهری: 👈 نه. دیدن ماه با دوربین، تلسکوپ و وسایل این‌جوری کافی نیست؛ باید ماه با چشم غیرمسلّح دیده بشه. 📚 آيات عظام خامنه‌اى، بهجت و فاضل: 👈 بله. اول ماه با چشم مسلّح، تلسكوپ و وسايل نجومى ثابت مى‌شه. 🔺 تحریرالوسیله، ج۲، ص۶۳۹، م۱۸؛ خامنه‌ای، اجوبة‌الإستفتائات، س۸۳۵؛ مکارم، رساله، م۱۴۵۶، تبریزی، استفتائات جدید، ج۲، س۶۳۵؛ مظاهری، استفتائات روزه، استهلال؛ استفتائات جامعةالزهرا، روزه؛ سیستانی، رساله جامع، م۲۱۲۸. @kole_bar971122
کوله بار
❓سوال مسابقه ⁉️ اگر شخصی عمدا روزه ماه رمضان را نگیرد ، یا عمدا آن را باطل کند؟ 💢الف) فقط قضای روز
سلام علیکم با تشکر از عزیزانی که در مسابقه شرکت کردن 🌹🌹🌹 خواهشا صبور باشین 🙏🙏 و پی وی بنده را مشغول نکنید تا به همه عزیزانی که شرکت کردن جواب بدم ان شاءالله تمام بشه قرعه کشی هم انجام می شود 🙏🙏خواهشا از سوالاتی از قبیل کی قرعه کشی میکنید ، من برنده شدم ، اسامی کجاست بپرهیزید😊😊
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 پوتین‌هایم را بهتر از همیشه واکس می‌زنم. بندهایش را محکم می‌بندم. لباسم را مرتب می‌کنم. شانه‌ای می‌زنم به موهایم. امان از این عطرهایی که از مشهد می‌آورند! نمی‌شود که نزد! امروز حاج‌حمید دوباره جلسه‌ مهمی دارد. دفتر را بیش‌تر از همیشه مرتب نگه‌داشتم. فرماندهان و مربیان دانشگاه یکی‌یکی و سروقت از راه می‌رسند. تقریبا همه فرماندهان دانشگاه آمده‌اند. حاج‌حمید گفته من هم توی جلسه حضور داشته باشم. از وقتی مسئولیت دفتر را به من داده، زیاد پیش آمده که در جلسات حضور داشته باشم اما این‌بار فرق دارد. دل توی دلم نیست که حاج‌حمید لب از لب باز کند. شاید هم بیش‌تر از این نگران بودم که اگر بنا به رفتن باشد، من در جمع رفتنی‌ها نباشم. خیلی وقت پیش، به حاج‌حمید اصرار کرده بودم که بگذارد بروم اما شرط گذاشته بود برایم و حواله‌ام کرده بود به بعد از دوره کارشناسی. حاج‌حمید مخالف رفتن نبود؛ اتفاقا اصرار داشت که فرماندهان، حتما شرایط دفاع از حرم را تجربه کنند. می‌گفت جوانِ پاسدار باید دشواری میدان رزم را بچشد. در جواب اصرارهای من اما می‌گفت زمان رفتنت را خودم مشخص می‌کنم و الان هم می‌گویم وقتش نشده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ... حالا جمع ساکت است که ببیند قضیه از چه قرار است. چین می‌افتد به پیشانی حاج‌حمید: -بسم‌الله! تو سوریه عرصه به نیروهای مقاومت تنگ شده. احساسِ متضادی در دلم به جریان می‌‌افتد! هم خوشحالم و هم ناراحت! شکری است با شکایت. گوش‌هایم جمله‌های بعدی حاج‌حمید را پی می‌گیرند: -اونجا کسانی رو نیاز داره که شجاع و جسور باشن و بشه روشون حساب کرد! توی دلم شمع روشن می‌کنم. نگاهم روی چهره آدم‌های جلسه می‌چرخد. هیچ چهره‌ای مشوش نیست. حاج‌حمید ادامه می‌دهد: -این سفر، سفر پرخطریه! یه تعداد از شماها که می‌پذیرید به این سفر برید، شهید میشید، یه تعدادی‌تون هم جانباز میشید! روز بود و طبعا نمی‌شد چراغ‌ها را خاموش کرد! نیازی هم نبود. مردانِ جنگیِ پا به رکاب، کم نیستند. بعضی از حاضران در آن جمع برای رفتن به سوریه ثبت‌نام کردند. منی که ماه‌هاست هوای رفتن در دلم پیچیده، چرا ثبت‌نام نکنم؟ می‌ترسم از مانع‌تراشی‌ها! پا پِی حاج‌حمید می‌شوم. اصراری می‌کنم که به التماس بیشتر شبیه است! حاج‌حمید مرا می‌شناسد؛ از خودم بهتر! می‌دانم که می‌داند توی دلم چه آشوبی است. توی چشم‌هاش چیزی هست که نمی‌شود به آن خیره شد؛ فقط صدایش را می‌شنوم که می‌گوید باشد، می‌نویسم! و من همانجا بال درمی‌آورم! حاج‌حمید اسمم را نوشت. مرد است و قولش! می‌دانم که خلف وعده نمی‌کند. قرار است فقط ده نفر را بفرستند. می‌گفتند موعد سفر نوروز است. ده نفر خیلی کم است! نکند اسمم را از لیست خط بزنند. نکند حاج‌حمید ملاحظه شرایطم را بکند و پشیمان شود! بی‌قراری دارد اذیتم می‌کند. جلسه که تمام شد و همه رفتند به اتاق‌هایشان، من رفتم پیش حاج‌رضا. پشت صندلی‌اش ایستادم: -حاج‌رضا اسممُ خط نزنی‌ها! -حاج‌حمید گفته بنویس. من چیکاره‌ام که خط بزنم؟ -یه وقت حاجی یواشکی بهت نگفته باشه اسمم‌ُ خط بزنی! -نه آقاجان! نگفته! خودت که تا آخر جلسه بودی! ادامه_دارد 📔