شهید موسی جمشیدیان متولد ۲۸ آبان سال ۶۲ و در ۱۴ آبان سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب به شهادت رسید.
❣گوشه ای از زندگی شهید از زبان همسر ایشان:
همسر شهید، خانم جمشیدیان، حافظ کل قرآن و معلم است.
قبل از ازدواج، بعد از اینکه خبر شهادت حاج احمد کاظمی را شنید به مادرش گفت دعا کن من هم با شهادت عاقبت بخیر شوم.
اولین بار، تلفنی با هم صحبت کردیم، سال 87. مکالمهای نیم ساعته، بعد از آن قرار ملاقات حضوری را گذاشتیم. در همان جلسه آقا موسی گفت: دوست دارم زندگی داشته باشم که زمینه ساز ظهور حضرت مهدی(عج) باشد. همین حرف کنار خوش خلقی، متانت و خنده رو بودن آقا موسی کافی بود تا من بله را بگویم. برای مراسم عروسی رفتیم زیارت خانه خدا، مرداد ماه سال 88 بود و بعد از اینکه از زیارت بازگشتیم با یک مهمانی ساده، زندگی مشترکمان را شروع کردیم. از همان ابتدای آشنایی من را به درس خواندن ترغیب می کرد. خودش هم دانشجوی ارشد در رشته جغرافیا بود. آقا موسی خیلی خوش سفر بود، بیشتر سفرهای ما سفر زیارتی بود. در این شش سال، بیشتر از 10 مرتبه به زیارت امام رضا(ع) رفتیم،دوبار کربلا و یک مرتبه هم زیارت خانه خدا نصیبمان شد که تکتک این سفرها برای من پر از خاطرههای زیباست. دوست داشت هر کاری که انجام میدهد، فقط برای رضای خدا باشد، وقتی کسی می گفت: فلان کار ثواب دارد، انجام بده، در جوابش با متانت همیشگیاش می گفت: خوب است که کارها را نه فقط به خاطر ثواب اش،به خاطر خدا و برای رضای خدا انجام دهیم.
علمدارکمیل
شهید موسی جمشیدیان متولد ۲۸ آبان سال ۶۲ و در ۱۴ آبان سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب به شهادت رسید
ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. می گفت دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطمه استفاده کنم. دخترمان را خیلی دوست داشت.بغلش می کرد، بو می کرد و همه اش می گفت که تو فاطمه من هستی. تا جایی که می توانست اهل کمک به بقیه بود. خیلی وقتها از خودش و از ما میزدند تا به بقیه کمک کند. با اینکه خیلی صبور بود ولی با ناراحتی و مریضی فاطمه زینب بعضی وقت ها گریه میکرد. یک مرتبه فاطمه زینب تب کرد از شب تا صبح خیلی مواظب بود که تبش بالا نرود. اگر حشره ای پای بچه را میگزید جای آن را بوس میکرد و میگفت: بابا ببخشید اینها نمی فهمند که تو فاطمه ی منی همیشه کف پای بچه را بوس میکرد و روی چشمانش میگذاشت.
#سلام_امام_زمانم♥️🤚🏻
☀️صبحم شروع میشود آقا به نامتان
🌷روزی من؛ همه جا، ذکر نامتان
☀️صبح علی الطلوع «سلام ای امام عصر»
🌷من دلخوشم به جواب سلامتان
☀️السلام عليك ايّهاالولىّ الناصح
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#امام_زمان
علمدارکمیل
ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. می گفت دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطم
3⃣
#شهید موسی جمشیدیان
هیچ وقت از کارش در خانه حرفی نمی زد. یک مرتبه اصرارکردم که درجه ات چی هست نمیگفت. خیلی التماس کردم تا گفت: این درجه ها به درد من نمیخورد. به درد شما که دیگه اصلا نمی خورد. بعد ازشهادتش دیدم نامه ای خطاب به مقام معظم رهبری نوشته بود. یکی از جملاتش این بود که " من تا جایی که توانسته ام در احوال شهیدان دقت کرده ام و زندگی آنها را مطالعه نموده ام و سعی کردم الگویم را آنها قرادهم آنها برای ترفیع درجه امضای حضرت زهرا سلام الله علیها را میخواستند ولی الان خیلی ها دنبال درجه و مقام میدوند ولی من قسم میخورم که قدمی برای ترفیع درجه و رتبه بر نداشتم."
اسم من را در گوشی اش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت : آخر ما شیعیان، شعاعی از نور حضرت زهرا (س) هستیم.
#کتاب «چشم روشنی» روایتگر داستان زندگی شهید مدافع حرم «موسی جمشیدیان» است. این کتاب را «کبری خدابخش دهقی» به رشته تحریر درآورده است.
اسم کتاب براساس تفألی است که همسر شهید به قرآن میزند که بعد از آن در واقعیت هم شهادت همسرش را مایه «چشم روشنی»اش میداند.
راویان کتاب هم مادر، همسر و برادر شهید و همچنین دوستان و همرزمان در جبهه مقاومت و همکاران در لشکر زرهی هشت نجف هستند. جالب است بدانید یکی از راویان کتاب، #شهید_مدافع_حرم «محسن حججی» است که در سوریه تا آخرین لحظه کنار موسی بود.
علمدارکمیل
#کتاب «چشم روشنی» روایتگر داستان زندگی شهید مدافع حرم «موسی جمشیدیان» است. این کتاب را «کبری خدابخش
📘 بخشی از #کتاب چشم روشنی 📘
«قرار بود شهر «الحاضر» را به کلی تصرف کنند، تصمیم برآن شد که از دو محور، یک محور پیاده و یک محور هم با تانک پیشروی کنند. فرماندهان بر سر این موضوع تصمیم میگرفتند. پنجشنبه صبح، موسی به همراه یکی از دوستانش به خانوادههایشان زنگ زدند. وقتی برگشتند، موسی به یکی از نیروهایش گفت:
- یه کمی به نظافت تانک برس.
خودش با همان قمقمة کوچکی که داشت، وضو گرفت. رو به قبله کنار تانک نشست. شروع کرد آرام آرام قرآن خواندن. چند دقیقهای از قرآن خواندنش نگذشته بود که بیسیمها یکی یکی به صدا درآمدند.
- خودتون رو برسونید.
هر کسی در هر قسمت دور یا نزدیکی بود، خودش را نفسزنان رساند. هرکدام از نیروها یک گوشه افتاده بودند. به سر و صورت خود میزدند. پاهای آنها که نفسزنان آمده بودند، دیگر رمق نداشت. همه بغض در گلویشان بود. صدای گریة نیروها در فضا پر شده بود. هیچکس دوست نداشت این صحنه را ببیند. موسی به سجده رفته و محمد جواد قربانی دچار مجروحیت شدیدی شده بود. خون نصف سنگر را گرفته بود. هرکس از راه میرسید، احساس خفگی میکرد. اختیار اشکهایشان دست خودشان نبود و از چشمانشان جاری میشد. موشک کرنت اسرائیلی کار خودش را کرده بود. در چهاردهم آبان سال 94 عمر موسی به پایان رسید. قرآنش کنارش افتاده بود. همان قرآنی که همیشه به دست میگرفت، نیروها را از زیرش رد میکرد و میفرستاد به میدان جنگ. حفظ قرآنش را هم با همین قرآن انجام داد.
صفحه 72 قرآنش و آیه «وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سبیلِ اللّهِ أَمواتاً بَلْ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ» پر از خون شده بود.»
@komail31 🍀🍀🌸🍀🍀
میگن خدا نوره
قلبت که بشکنه
راه واسه نفوذ نور بیشتر میشه
و خدا محکمتر بغلت میکنه
』
چشم انتظاری سختترین و عجیبترین کار دنیاست. تا کسی آن را درک نکرده باشد، نمیتواند بفهمد چشم انتظاری به مدت ۳۰ سال یعنی چه. بهترین اشخاص برای تعریف و صحبت از چشم انتظاری مادران شهدای جاویدالاثر هستند. آنها هنوز در فضایی مملو از بیم و امید زندگی میکنند و همچنان امیدوارند تا عابری، خبری از فرزندشان بیاورد.
مادر شهید جاویدالاثر محسن جاویدی یکی از همین مادران شهدا بود که همچنان امید به بازگشت پسرش داشت.
هر کسی در خانهشان را میزد، مادر شهید منتظر شنیدن خبری بود و خودش هر روز جلوی در خانه مینشست تا شاید آن قاصد خوش خبر را ببیند
پیکر محسن را در اروند ماهیها خوردند و مادرش دیگر ماهی نخورد
https://www.javanonline.ir/fa/news/1132571/%D9%BE%DB%8C%DA%A9%D8%B1-%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF-%D9%85%D8%A7%D9%87%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D9%88-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D9%86%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%C2%A0