🔺توئیت پزشک مسیحی
روبرتو پیترتیکی در #لبنان
دیروز هنگام شیفتم بعد از سرکشی به بخش قرنطینه در حیاط بیرونی، وارد دفترم شدم، آنجا عکس مریم و مسیح دارم، زانو زدم نماز گذاردم و نذر کردم اگر پس از این بیماری واگیردار، ( #کرونا ) جان سالم از اینجا به در بردم،
سه مرقد را زیارت کنم:
۱- مرقد #حسین در کربلا
۲- مزار #شهید عماد مغنیه در لبنان
۳- مزار شهید #قاسم_سلیمانی در کرمان
@komail31
🇮🇷پاینده مانی و جاودان
🇮🇷جمهوریِ اسلامیِ #ایران
🔹۱۲فروردین ماه روز #جمهوری_اسلامی ایران مبارک🍀
@komail31
#خاطره
🎁هدیه ای از آسمان
۴ اسفند مصادف بود با سالروز #شهادت پدرم #شهید حسن اللهیاری در سال ۶۴ که به همین منظور خاطره ای برایتان نقل می کنم.
حدود ۸ سال پیش، پای سفره عقد با همسرم که در منزل مادر و با حضور تعداد اندکی از اقوام برگزار می شد، همسرم پرسید چرا گرفته و ناراحتی؟
گفتم:راستش را بخواهی هیچ وقت مثل امروز تا این میزان جای خالی بابا را احساس نکرده بودم، دلم میخواست امروز کنار ما باشد.
همسرم گفت: مگر می شود پدر به عروسی پسرش نیاید! شک نکن بابا حسن امروز کنار ماست.
اشک در چشمان هر دوی ما نقش بست و سعی می کردیم آن را از اقوام پنهان کنیم.
نوبت به اهداء هدایای عقد شد.
عموی بزرگم گفت: اجازه بدهید هدیه اول را من بدهم چون ویژه است.
حسین عمو یک ساعت سکو۵ قدیمی که هنوز کار می کرد و لای یک چفیه پیچیده بود را و تا آن روز هیچ کس آن را ندیده بود به همه نشان داد و گفت: این ساعت حسن بابای قاسم است، آخرین بار که میخواست برود جبهه، ساعت را از دستش باز کرد و گفت: داداش حسین احتمالا من در این عملیات (والفجر ۸) شهید شوم، ساعت را پیش خود نگه دار و روز عروسی قاسم از طرف من به او هدیه بده و بگو من همیشه #یادت_هستم.
با شنیدن این صحبت حسین عمو اشک در چشمان همه اقوام حلقه زد و برای بابا حسن صلوات و فاتحه فرستادیم و من و همسرم با همدیگر عهد بستیم که یک لحظه از یاد و راهش غافل نشویم. ان شالله
✍قاسم اللهیاری
#شهید_حسن_اللهیاری
#شهدای_قزوین
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
استوار ایستادهای
چون ڪوه ؛
ڪہ مؤمن بایـد
"کالجبل الراسخ" باشد
#تک_تیرانداز
#دفاعمقدس
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
مداحی آنلاین - دارستانی (2).mp3
1.85M
♨️چرا #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه را نمی بینیم؟
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی ماه #شعبان
🎤🎤 حجت الاسلام دارستانی
🌺 #سه_شنبه_های_مهدوی
@komail31
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
☺️شوخطبعی #شهید_ابراهیم_هادی
يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهیم، جواد و رضا گوديني پس از چند روز مأموريت از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر #شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقي بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند.
یكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد.
🔵يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد...جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد.
🔴چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردند، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟
جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد.
🟣بچه ها با چهره هايي اشك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم ميگشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان!
📚سلام بر ابراهیم۱/ص۱۴۶
🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃━🇮🇷
@komail31
🍂 روح خستهی شهر ،
حبس در بحرانهای پی در پیِ،
نبودنت؛
انگار خاک مرگ روی ثانیهها پاشیده !
دیگر همه میدانند؛
تا نیایی خبری از بهار نیست...
#thepromisedsaviour
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃