❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #چهارم
با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند،و بعد از شستن ظرف ها ،شب بخیری به عزیز گفتن و به اتاقشان رفتند،روی تخت نشستند و شروع به تحلیل و تجزیه همه ی اتفاقات اخیر که در خانواده و دانشگاه اتفاق افتاد،کردند.
بعد از کلی صحبت بلاخره بعد از نماز صبح اجازه خواب را به خودشان دادند.
****
سمانه با شنیدن سروصدایی چشمانش را باز کرد،با دستانش دنبال گوشیش می گشت،که موفق به پیدا کردنش شد،نگاهی به ساعت گوشی انداخت با دیدن ساعت ،سریع نشست و بلند صغری را صدا کرد:
ــ بلند شو صغری،دیوونه بلند شو دیرمون شد
ــ جان عزیزت سمانه بزار بخوابم
ــ صغری بلند شو ،کلاس اولمون با رستگاریه اون همینجوری از ما خوشش نمیاد،تاخیر بخوریم باور کن مجبورمون میکنه حذف کنیم درسشو
ــ باشه بیدار شدم غر نزن
سمانه سریع به سرویس بهداشتی می رود و دست و صورتش را می شورد و در عرض ده دقیقه آماده می شود،به اتاق برمیگردد که صغری را خوابالود روی تخت می بیند.
ــ اصلا به من ربطی نداره میرم پایین تو نیا
چادرش را سر می کند و کیف به دست از اتاق خارج می شود تا می خواست از پله ها پایین بیاید با کمیل روبه رو شد
ــ سلام.کجایید شما؟دیرتون شد
ــ سلام.دیشب دیر خوابیدیم
ــ صغری کجاست ؟
ــ خوابیده نتونستم بیدارش کنم
ــ من بیدارش میکنم
سمانه از پله ها پایین می رود ،اول بوسه ای بر گونه ی عزیز زد و بعد روی صندلی می نشیند و برای خودش چایی میریزد.
ــ هرچقدر صداتون کردم بیدار نشدید مادر،منم پام چند روز درد می کرد،دیگه کمیل اومد فرستادمش بیدارتون کنه
ــ شرمنده عزیز ،دیشب بعد نماز خوابیدیم،راستی پاتون چشه؟
ــ هیچی مادر ،پیری و هزارتا درد
ــ این چه حرفیه،هنوز اول جوونیته
ــ الان به جایی رسیده منه پیرو دست میندازی
سمانه خندید و گفت:
ــ واه عزیز من غلط بکنم
ــ صبحونتو بخور دیرت شد
سمانه مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغری آماده همرا کمیل سر میز نشستند،سمانه برای هردو چایی می ریزد.
ــ خانما زودتر،دیر شد
دخترا با صدای کمیل سریع از عزیز خداحافظی کردند، و سوار ماشین شدند.
صغری به محض سوار شدن ،چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چند دقیقه ای بخوابد ،اما سمانه با وجود سوزش چشمانش از بی خوابی و صندلی نرم و راحت سعی کرد که خوابش نبرد،چون می دانست اگر بخوابد تا آخر کلاس چیزی متوجه نمی شود.
نگاهی به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین های پشت سرش را با آینه جلو و کناری چک می کرد،دوباره نگاهی به کمیل انداخت که متوجه عصبی بودنش شد اما حرفی نزد.
سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشینی مشکی رنگ شده بود ،که از خیلی وقت آن ها را دنبال می کرد،با صدای "لعنتی "کمیل از ماشین چشم گرفت،مطمئن بود که کمیل چون به او دید نداشت فکر می کرد او خوابیده است والا ،کمیل همیشه خونسرد و آرام بود و عکس العملی نشان نمی داد.
نزدیک دانشگاه بودند اما آن ماشین همچنان،آن ها را تعقیب می کرد،سمانه در کنار ترسی که بر دلش افتاده بود ،کنجکاوی عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود.
کمیل جلوی در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود ،بیدار کرد،همراه دخترا پیاده شد ،سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد،او همیشه ان ها را می رساند اما تا دم در دانشگاه همراهی نمی کرد،با این کار وآشفتگی اش،سمانه مطمئن شد که اتفاقی رخ داده.
ــ دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد،خبرم کنید میام دنبالتون
تا صغری خواست اعتراضی کند با اخم کمیل روبه رو شد:
ــ میام دنبالتون،الانم برید تا دیر نشده
سمانه تشکری کرد و همراه صغری با ذهنی مشغول وارد دانشگاه شدند
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍ #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂
کانال فرهنگی ومذهبی علمدارکمیل درنرم افزارایتاوتلگرام
@komail31
💔
💠 من هیچی نیستم 💠
🌸ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.
🌸مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..
🌸حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.
🌸ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@komail31
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#شهادت_طلب_باشیم
#شهادت را همـه دوست دارند
اما زحمت کشیدن برای #شهادت را چه؟
#شهید شدن یك اتفاق نیست !!!
گلیست که برای شکوفا شدنش باید
خوندل بخوری
بـه بیدردها
بـه بیغصـهها
بـه عافیتطلبها
#شهادت نمیدهند
بـه آنکه یک شب بیخوابی برای اسلام نکشیده!
یک روز از وقتش را برای تبلیغ دین نگذاشتـه
#شهادتطلب نمیگویند!
دغدغـه هیئت، بسیج، کار جهادی
دغدغـهی دست این و آن را گذاشتن توی دست شهدا
دغدغـه ترک گناه، آدم شدن، #شهادت
بـه حرف که نیست، قلبت را بو میکنند اگر بوی دنیا داد
رهایت میکنند
اگر عاشق#شهادتی
اول باید سرباز خوبی باشی
خوب مبارزہ کنی
مجروح شوی
اما کم نیاوری
درست مثل یاران عاشورایی حسین ابن علی (علیهالسلام)
#شهادت را بـه #تماشاچیها نمیدهند .
@komail31
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
🍀 #السلام_علی_المهدی_عج 🍀
امروز #چهارشنبه برابر است با :
✨ ۶ شهریور ماه ۱۳۹۸ ه.ش
✨ ۲۶ ذی الحجه ۱۴۴۰ ه.ق
✨ ۲۸ آگوست ۲۰۱۹ میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
#یا_حی_یا_قیوم
ای زنده ، ای پاینده
#ختم_قرآن
🔸صفحه ۳۵۵
🔸جزء ۱۸
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
و
#مقام_معظم_رهبری
و
هدیه به روح #شهدای_والامقام و امام #شهدا
🍀🍃🌺🍃🌸🍃🌼
@komail31
🍀🍃🌺🍃🌸🍃🌼
#شبيه_ابراهيم_باشيم!
توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر.... ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید. بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.
🌹 شهید ابراهیم هادی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@komail31
4_5985561209338856766.mp3
3.06M
🌴داره میرسه به گوش صدای یه قافله
🌴کاروان حضرت اربابه
🎤 #حاج_سید_رضا_نریمانی
@komail31
♦️مناجات زیبای #شهید
✔️دوست دارم در منتهای #بیڪسی باشم . در منتهای گمنامی🌷 دوست دارم بدنم زیر آفتاب☀️ سہ #شبانهروز بماند . دوست دارم بدنم از زخمهای جای پای دشمنان خدا و دین پر باشد💔 و دوست دارم #سرم را از #پشت سر ببرند.
✔️همہ این ها را #دوست_دارم زیرا نمیخواهم فردای قیامت که #حضرت_زهرا (س) برای شفاعت امت پدرش ظهور✨ میڪنند، من با این جسم ڪم ارزش خود😔 #سالم حاضر باشم.
✔️دوست دارم وقتی نامہ عمل📃 من باز شد و سراسر #گناه بود، حضرت اشارهای و نگاهی بہ بدن من ڪنند و بگویند بہ #حسینم او را بخشیدم😭
🔺انشاءالله خدا ما را فردای #قیامت شرمنده حضرت #امابیها (س) قرار ندهد❌ بہ ما رحم ڪن ای ارحم الراحمین ! و ای #ستارالعیوب! و ای غفارالذنوب !
✍ شایان ذڪر است، شهید نوید صفری در استان #دیرالزور سوریہ زخمی شده و بہ اسارت تروریستها👹 در آمد. و 20 روز بعد با آزادی ڪامل این شهر پیڪر مطهر⚰ او پیدا شد. با یافتن پیڪرش مشخص شد ڪه او همچون ارباب بیکفن خود #امام_حسین(ع)، مظلومانہ بہ شهادت🌷 رسیده و #سر_از_تنش_جدا_شده است😔
#شهید_نوید_صفری
#شهید_مدافع_حرم 🌷
@komail31
مداحی آنلاین - سرگذشت شنیدنی وهب ارمنی در کربلا - حجت الاسلام دارستانی.mp3
2.91M
⭕️سرگذشت وهب ارمنی در #کربلا
#سخنرانی_زیبا_و_بسیار_شنیدنی👌👌👌👌👌
🎤حجت الاسلام #دارستانی
@komail31
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸