🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳
🏴
✅ #امام_حسن_عسكري عليه السلام:
💠إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي بَيَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ بِكُلِّ شَيء، وَ يُعْطِيهِ اللُّغاتِ، وَ مَعْرِفَةَ الاْنْسابِ وَالاْجالِ وَالْحَوادِثِ، وَلَوْلا ذلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَالْمَحْجُوحِ فَرْقٌ.
🔷همانا #خداوند_متعال، #حجّت و #خليفه خود را براي بندگانش #الگو و #دليلي_روشن قرار داد، همچنين خداوند حجّت خود را #ممتاز گرداند و به #تمام_لغتها و اصطلاحات قبایل و اقوام آشنا ساخت و انساب همه را ميشناسد و از نهايت عمر انسان ها و موجودات و نيز جريات و حادثه ها #آگاهي_كامل دارد و چنانچه اين امتياز وجود نميداشت، بين حجّت خدا و بين ديگران فرقي نبود.
📕الكافي، ج ۱، ص ۵۱۹، ح ۱۱
#علمدار_ڪمیل
@komail31
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #چهل_وچهار
کمیل پرونده را روی میز گذاشت و کتش را درآورد،که در بعداز تقه ای باز شد،و امیر علی در چارچوب در نمایان شد.
ــ سلام،کجا بودی؟
ــ سلام دانشگاه،فیلما چی شد؟
ــ فرستادم بچه ها فیلمارو بیارن تا بشینیم روشون کار کنیم
ــ خوبه
ــ برا چی رفتی دانشگاه؟؟
ــ برای این
و عکسی از پرونده بیرون آورد و روبه روی امیرعلی گرفت!
ــ این کیه؟
ــ رویا رضایی
ــ کی هست؟
ــ مسئول علمی دفتر دانشگاه
ــ خب؟
ــ روز انتخابات رویا رضایی به خانم حسینی زنگ میزنه که بیاد سیستمو درست کنه ،خانم حسینی که میره سیستمو درست کنه میبینه سیستم مشکلش خیلی ساده است ،تو این مدت گوشیش و کیفش تو اتاقش بوده و اون تو اتاق رضایی،
ــ خب چه ربطی داره؟
ــ خانم حسینی دقیقا ساعتی که پیام از گوشیش ارسال میشه اون تو اتاق رضایی بوده و یه چیز دیگه
ــ اون ساعت سهرابی تو دفتر بوده یعنی فقط رضایی و سهرابی .
ــ منظور؟
کمیل برگه ی دیگری از پرونده در آورد و نشان امیرعلی داد :
ــ رشته ی رویا رضایی کامپیوتر بوده،پس از پس یک مشکل کوچیک برمیومده،
ــ پس میگی ،کار سهرابی بوده اون پیام؟
ــ هنوز معلوم نیست.فیلماروچک کن ببین رضایی روز انتخابات با بشیری برخوردی داشته با نه؟
ــ چطور؟
ــ چون ازش پرسیدم گفت آخرین بار اونو یک روز قبل انتخابات دیده،ببین واقعا برخوردی نداشتن؟چون بشیری یک روز بعد انتخابات بودش
ــ باشه چک میکنم
ــ امیرعلی من به رضایی خیلی مشکوکم
ــ چطور؟
ــ تو اتاق حسینی پا سیستم نشسته بود اول ریلکس بود وقتی بهش گفتم که از اداره اگاهی اومدم هول کرد و برگه هایی که تو دستش بدند ریختن روی زمین،اما زود خودشو جمع کرد و دوباره ریلکس شد،از خانم حسینی پرسیدم ،اول خوبشو گفت بعد بدیشو،گفت که به همه گفتیم مسافرته،وقتی هم ازش پرسیدم چرا اینجایی،گفت سیستم اتاقم خرابه روشن نمیشه وقتی اومدم بیرون در اتاقش باز بود سیستم روشن بود و اتقفاقا صفحه ی گوگل باز بود،بعد اخر از من پرسید که برا خانم حسینی اتفاقی افتاده که سوال میپرسید؟یعنی اونا از دستگیری خانم حسینی چیزی میدونستن
ـــ این دیگه خیلی مشکوکه،ازتو کارتی نخواست؟
ــ نه اونقدر ترسیده بود اوایل،که یادش رفت کارت شناسایی ببینه
ــ من تا فردا صبح گزارش فیلمارو به دستت میرسونم.
ــ یه گزارش از رویا صادقی میخوام،کی هست ؟کجاییه؟فعالیتاش چی بود کلا یه گزارش کامل
ــ باشه
امیرعلی به سمت در رفت،قبل از خروج برگشت و گفت:
ــ راستی،شنیدم با خان داییت دوباره همکار شدیم
ــ درست شنیدی
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂
#علمدار_ڪمیل
@komail31
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #چهل_وپنج
کمیل سریع وارد محل کارش شد و سریع به اتاقش رفت،و پیامی به امیر علی داد تا به اتاقش بیاید.
صبح به خانه رفته بود تا سری به مادرش و صغری بزند،و بعد صغری را برای باز کردن گچ پاهایش به بیمارستان برد،با اینکه سمیه خانم کی گله کرد و از اینکه شب ها به خانه نمی آمد شاکی بود اما کمیل نمی توانست سمانه را تنها بزارد ،بعد از خداحافظی سریع از خانه بیرون رفت.
بعد از تقه ای به در ،امیرعلی وارد اتاق شد.
ـــ تو راست میگفتی کمیل،این دختره دروغ گفته؟
ــ از چی حرف میزنی؟
امیر علی چندتا عکس را از پاکت خارج کرد و به کمیل داد.
ــ این عکسا برای روزی تظاهرات دانشگاه بود،نگا کن بشیری با رویا دارن حرف میزنن،تو فلشم فیلمو برات گذاشتم،واضحه داشتن با هم دعوا می کردند،اما صادقی گفته بود که او را ندیده
کمیل سری تکان داد و زیر لب زمزمه کرد:
ــ میدونستم داره دروغ میگه
کمیل بر روی صندلی نشست و متفکرانه به پرونده خیره شد،امیرعلی لب باز کرد و سکوت را شکست:
ــ میخوای الان چیکار کنی؟
ــ حکم بازداشت رویا صادقی رو بگیر،یه پیگیری بکن کار بشیری و سهرابی به کجا رسید،پیدا نشدن؟
ــ باشه
با صدای گوشی کمیل،کمیل با نگاه مشغول جستجوی گوشیش شد،که بعد از چند ثانیه گوشی را از کتش بیرون آورد،با نمایان شدن اسم محمد بر روی صفحه سریع جواب داد:
ــ الو دایی
ــ کمیل،بشیری پیداشد
کمیل از جایش بلند شد و با صدای بلند و حیرت زده گفت:
ــ چی ؟بشیری پیدا شد؟
ــ اره ،سریع خودتو برسون،آدرسو برات پیامک میکنم،یاعلی
ــ یاعلی
کمیل سریع کت و سویچ ماشین را برداشت،وبه طرف خروجی رفت ،امیرعلی پشت سرش آمد و با خوشحالی گفت:
ــ بشیری پیدا شد؟؟این خیلی خوبه
ــ آره پیدا شده،دعا کن اعتراف کنه
ــ امیدوارم ،میخوای بیام بهات
ــ نه نمیخواد،تو اینجا بمون به کارا رسیدگی کن،حکم رویا صادقی تا فردا آماده بشه
ــ نگران نباش آماده میشه
ــ خداحافظ
ــ بسلامت
کمیل سریع به طرف ماشینش رفت،با صدای پیامک سریع نگاهی به متن پیام انداخت،با دیدن آدرس بیمارستان،شوکه شد.یک فکر در ذهنش پیچیده بود و او را آزار می داد که،"نکنه کشته شده".
پایش را روی گاز فشرد و سریع راه بیست دقیقه را در ده دقیقه رانده بود،
با رسیدن به بیمارستان،سریع ماشین را پارک کرد،با ورودش به بیمارستان ،میخواست به سمت پذیرش برود، که محمد را دید به سمتش رفت.
ــ سلام،کجاست؟
ــ سلام،نفس نفس میزنی چرا؟بیا بشین یکم
ــ نمیخواد خوبم،بشیری کجاست؟
محمد با قیافه ی خسته ای به چهره ی کمیل نگاهی انداخت و گفت:
ــ بشیری تو کماست.....
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂
#علمدار_ڪمیل
@komail31
مداحی آنلاین - حرمی که واسه شیعه ها یه خونه مادر زادیه - سید رضا نریمانی.mp3
3.49M
🔳 #شهادت_امام_حسن_عسکری (ع)
🌴حرمی که واسه شیعه ها یه خونه مادر زادیه
🌴حرم #امام_عسکری حرم امام هادیه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #زمینه
#علمدار_ڪمیل
@komail31
شهادت امام حسن عسکری خدمت فرزند داغدارش حضرت مهدی علیهما السلام و همه شیعیان تسلیت باد.
🌴 #هدیه_به_روح_مطهر
#امام_حسن_عسگری_ع_10_صلوات
🍃با پخش پست میلیونها صلوات اهدا کنیم
#علمدار_ڪمیل
@komail31
💠استاد پناهیان:
🌷از #شهدا_مدد_بگیرید !!
مدد گرفتن از شهدا رسمِ
دست به خاک قبر شهدا بگذاریم
بگیم #حسین!
به حق این شهدای خودت به ما نگاه کن
واسطه قرار بدیم شهدا رو ..
🍃🌸شهدا را یادکنیم با ذکرصلوات🌸🍃
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
#علمدار_ڪمیل
@komail31
✨
♥️شهید آویــنــے
سربازانِــ امام زمانــ
از هیچ چیز جز... :
گناهانــِ خویشــ نمےهراسند...
#تعجیل_درظهورش...
#گناه_نڪنیم✋
#سلام_صبحتون_شهدایی
#علمدار_ڪمیل
@komail31
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
💐🌺آقا ردای سبز امامت مبارکت
🌺💐پوشیدن لباس خلافت مبارکت
💐🌺ای آخرین ذخیره زهرایی حسین
🌺💐آغاز روزگار امامت مبارکت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#علمدار_ڪمیل
@komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👑تاج زیبای
ولایت به شما می نازد🌺
علی آن شاه
هدایت به شما می نازد🌺
🎉مهدی فاطمه
💐ای منتقم خون حسین
🎉تو امامی و
💐امامت به شما می نازد
🎉عید ولایت و امامت
💐مهدی موعود عج (ع)مبارک باد
#علمدار_ڪمیل
@komail31
🌹🕊🍃🌺🍃🕊🌹
#دلنوشته
#بسم_رب_الشهداء_والصالحین
امروز بی بهانه ، #دلم هوایی تان شد و پر کشید به روزهای #ساده و کوچه هایی با #بوی خوش کاه گل ...
چقدر #فاصله است بین شما و من ...
چه #شیرین است #پرواز خیال به سمت آدمهایی که جنس شان 3فرق دارد با جنس آدمهای #امروزی
امروز را با تو شروع کردم
#سلام_بر_ابراهیم
#سلام بر #عشقی ناب و گوهری درخشان از #جنس انسانیت #ابراهیم
#هادی_مهربان_زندگی_ام
صفحه به صفحه ی زندگیت بوی پاک #خدا را می دهد و همیشه برایم سوال بوده و هست که چگونه میشود ۲۶ ساله ی سالهای دور به اندازه ی #یکصد ساله بفهمد .
#کانال_کمیل
#قتلگاه_عشاق_بی_نشان
یاد آور #رشادتهای مردان مردی است که در همین نزدیکی ها #نفس کشیده اند اما نقش هزار رنگ دنیا آنها را #نفریفت .
#شهیدان_افلاکیان زمینی اند که هوای #مسموم شهر را با رایحه ی #خوششان دل انگیز و قابل #تحمل می کنند و شیرین است این #دلتنگی_های ناگهانی که هر از چند گاهی #مهمان ناخوانده ی دلمان میشوند و روحمان را در #افلاک پرواز می دهد.
#ارسالی_از_اعضاء
منتظر دریافت #دل_نوشته_هایی از سوی دیگر #اعضاء_محترم ،هستیم .
#اجرتون_با_شهدا
🌹🕊🍃🌺🍃🕊🌹
#علمدار_ڪمیل
@komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
گوشه ای از کارهای جستجوگران نور برای یافتن لاله های زهرایی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#علمدار_ڪمیل
@komail31
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #چهل_شش
کمیل و محمد روبه روی دکتر که با دقت پرنده را مطالعه می کرد،نشسته بودند.
دکتر سری تکان داد و گفت:
ــ خب طبق چیزی که تو پرونده نوشته شده،ضربه ی محکمی به سرش برخورد کرده که باعث خونریزی و ایجاد لخته خون در قسمت حساسی از مغز شده،عملی که داشتیم موفق شدیم خونریزی رو قطع کنیم.
کمیل که با دقت به صحبت های دکتر گوش می داد ،پرسید:
ــ پس چرا رفت تو کما؟کی بهوش میاد؟
ــ نگا جوون،این بیمار خودش بدن ضعیفی داره،قبل از این ضربه که خیلی بد بوده ، کتک خورده ،بعد از کتک و ضربه زدن به سرش اون تا چند روز بیهوش بوده و هیچ رسیدگی به اون نشده،زنده موندنش خودش معجزه است.
اینبار محمد سوالی پرسید و نگران به دکتر خیره ماندتا جوابش را بشنود:
ــ ممکنه دیر بهوش بیاد؟یا حافظه اش را از دست بده؟
با سوال آخرش نگاه کمیل هم رنگ نگرانی به خود گرفت!
ــ در این مورد، نمیتونم جواب قطعی بهتون بدم،اما ممکنه تا چند هفته طول بکشه که بهوش بیاد،اما در مورد حافظه اش،بله احتمال زیادش وجود داره،ولی همه چیز دست خداست.
محمد و کمیل بعد از کمی صحبت با دکتر تشکری کردند و از اتاق خارج شدند.
ــ کجا پیداش کردید؟؟
ــ مثل اینکه یکی از اهالی روستاهای حوالی شهر زنگ میزنه به پلیس و میگه که تو مزرعه اشون یه جنازه پیدا کردن،بعد از اینکه نیروها میرن متوجه میشین که زنده است اما نبضش کند میزنه،منتقلش میکنن به بیمارستان و ما چون عکس بشیری و سهرابی رو برای همه واحدها ارسال کردیم با شناسایی بشیری بهمون خبر میرسونن.تو چیکار کردی؟
ــ صادقی که موضوعشو برات تعریف کردم ،یادته؟
ــ آره چی شد؟
ــ دروغ گفته ،روز تظاهرات با بشیری بحثش شده بود اصلا ،دوربینا فیلمشونو گرفتن
ــ دستگیرش میکنید؟
ــ آره،منتظر حکمشم، راستی امنیت اتاق بشیری رو ببرید بالا.
ــ نگران نباش،حواسم هست،میری جایی؟
ــ برمیگردم محل کار،پروندهایی غیر از پرونده سمانه هستن،که باید به اونا هم رسیدگی کنم
ــ پس برو وقتتو نمیگیرم
ــ میرسونمت
ــ ماشین هست،یکمم اینجا کار دارم
ــ پس میبینمت
ــ بسلامت
کمیل از بیمارستان خارج شد که گوشی اش زنگ خورد با دیدن امیرعلی دکمه سبز زنگ را لمس کرد:
ــ بگو امیرعلی
ــ کمیل کجایی؟
کمیل با شنیدن صدای کمی مضطرب امیرعلی نگران شد!
ــ بیمارستان،چی شده؟چرا صدات اینجوریه؟
ــ کمیل،خانم حسینی
کمیل وحشت زده با صدایی که بالا رفته بود گفت:
ــ سمانه چشه؟چی شده امیرعلی؟دِ حرف بزن
ــ خانم حسینی حالشون اصلا خوب نیست،سریع خودتو برسون محل کار
قلب کمیل فشرده شد،حرف های امیرعلی در سرش میپیچید،ارام زمزمه کرد:
ــ یا فاطمه الزهرا...
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂
#علمدار_ڪمیل
@komail31