🔻یکی از مجروحان حادثه تروریستی مشهد به شهادت رسید
🔹حجت الاسلام دارایی از طلبههای مجروح در حادثه تروریستی حرم مطهر رضوی لحظاتی پیش در بیمارستان به شهادت رسید.
🌹 @komail31
#شب_زیارتی_ارباب
✨ای سایهات فتاده به روی سرم حسین
معنای واقعی اصول الکرم حسین
✨یک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند
تسکین دردهای دل مضطرم حسین...
✨یادم نمیرود که همه عزتم تویی
من پای سفرۀ تو شدم محترم حسین...
✨لطفی که کردهای تو به من مادرم نکرد
ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین...
#شب_جمعه
@komail31
به رسم ادب و احترام و عشق😍
هفته خود را با سلام بر پيامبر نور و رحمت و اهل بیتش ( ۱۴معصوم ) آغاز کنیم :
🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله
🌺السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین
💐السلام علیکِ یا فاطمةالزهراء
🌷السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ المجتبی
🥀السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداء
🌹السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدین
🌼السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ الباقر
🌻السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ الصادق
🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ الکاظم
و رحمة الله و برکاته
🌴السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی
و رحمة الله وبرکاته
🌾السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ الجواد
🌳السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ الهادی
🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ العسکری
🌹السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان
و رحمة الله و برکاته
شنبه به نام پیامبر اکرم صلی الله است.
ذکر شنبه : ۱۰۰ مرتبه یا رب العالمین
@komail31
دم افطار که بی تاب تر و تشنه ترم می شوم غرق علمدار... عمو...آب...حرم
بعد یاد تو می افتم که غریبی آقا...
تو کجا دعوتی افطار؟
چرا بی خبرم؟
💦بسم الله الرحمن الرحيم 💦
ختم بیست و ششم #زیارت_جامعه_کبیره
🎁هدیه به
آقا امام حسین علیه السلام و ۷۲ شهید تشنه لب کربلا
آقا #امام_زمان عج
شهدای عملیات رمضان
شهدای روحانی علی الخصوص #شهید_اصلانی و #شهید_دارابی
شهدای ارتش و #شهید صیاد شیرازی
شهیدان سید مرتضی آوینی و سعید یزدان پرست
🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃
دوست دارم که دم افطار کمی تشنه شوم ... نوکر شاه ، که عطشان بشود خوبتر است
@komail31
شعر
هفتمین روزِ روزه را هر سال
روضه ی قحط آب می خوانیم
هر کجا شیرخواره ای دیدیم
شعر “بس کن رباب” می خوانیم
کودکان تشنه اند در خیمه
از همه تشنه تر علی اصغر
آه پرپر نزن عزیز دلم
مرغ بی بال و پر علی اصغر
در حرم باز اضطراب افتاد
داخل خیمه رفت و آمد شد
جان مادر کمی تحمل کن
حرف سقا دوتا نخواهد شد
خیر باشد, در علقمه غوغاست
یل ما را خدا نگه دارد
تیر دشمن اگر خطا رفته!
پس چرا حرمله فرح دارد..!؟
دل من شور می زند زینب
نگرانم برای عباسم
تا قیام قیامت کبریٰ
خجل از دستهای عباسم
جای باران از آسمان امروز
نیزه و تیر و سنگ می بارد
دارد از چشم تنگ یاغیشان
بی حیایی و ننگ می بارد…
✍عماد بهرامی
#ماه_رمضان
@komail31 🍃🌸🍃
💗
ششمين روز هم امد و بِرَفت
ياد شش گوشه و شش ماهه تو پيرم كرد
ششمین روزه و شش گوشه و شش ماهه شاه..
ما عجب معرکه ای با عدد شش داریم
@komail31
ششمین روز #ماه_مبارک_رمضان هم با یاد شش ماهه گذشت
#خاطره
#ماه_مبارک_رمضان
عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند.
در بعضی وقتها كه فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاك نعبد و ایّاك نستعین» را هفت بار با چشمانی اشكبار تكرار می كرد.
به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور كامل می گرفت.
او به قدری نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود كه مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می كرد تا كوچكترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود.
او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می كرد.
فراموش نمی كنم، آخرین بار كه به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود.
از گفته های او در آن روز یكی این بود كه: وقتی اذان صبح می شود، پس از اینكه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بروی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار.
به شوخی دلیل این كار را از او پرسیدم.
او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد.
از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تكرار می شود.
(راوی: اقدس بابایی)
#شهید عباس بابایی
@komail31 🍃🌸🍃
📕 رمان عبور از سیم خاردارهای نفس
📑 قسمت هشتاد ونه
🔻 من نمیدونم چرا شوهرت رفته مسافرت، تو مرخصی گرفتی؟
–خب منم امدم خونه ی شما مسافرت دیگه.
ــ خب صبر میکردی با کیارش مهمونی میرفتی.
ــ آخه طبقه ی همکف خونه ی صدف اینا شو لباس هم هست، اول میریم اونجا. کیارش رو که می شناسی حوصله ی این چیزهارو نداره.
آسانسور را زدم و گفتم:
ــ خودم میبرمت. آخر شبم زنگ بزن میام دنبالت.
با خوشحالی دستهایش را بهم کوبید و
گفت:
– ایول، بعد با دوتا انگشتش لپم را کشیدو گفت :
ــ یدونه ای.
دستش را پس زدم و گفتم :
ــ این چه کاریه؟
مادر خندید و گفت:
–زودتر برید دیگه. از مادر خداحافظی کردیم و وارد آسانسور شدیم.
هنوز اخم هایم در هم بود.
پوفی کردو نگاهم کرد.
–بسه دیگه، از وقتی زن گرفتی خیلی بداخلاق شدیا. وقتی دید جوابش را ندادم واخم هایم غلیظ ترشد، زیر لب ادامه داد:
–همون کیارش اینارو می دونست که مخالفت می کرد.
نگاه عاقل اندر سفیهم را خرجش کردم و ترجیح دادم جوابش را ندهم.
_ آرش جان هنوزهم دیر نیست ها یه صیغه س دیگه چیزی نیست که..بی خیالش شو... اصلا تو همین مهمونی یه دخترایی میان فقط تیپشون به هزار تا مثل راحیل می ارزه.
دیگه داشت آن روی من را بالا می آورد. باید جوابش را میدادم. ماشین را روشن کردم و گفتم :
ــ الان داری جاری بازی در میاری؟ یا می خوای رفیقای ترشیده ات رو قالب من کنی؟
ــ رفیقای من ترشیده اند؟ رویش را برگرداندو گفت:
ــ من رو باش که به فکر توام.
ــ جلوی روی راحیل باهاش خوبی، بعد پشتش اینجوری زیرآبش رو می زنی؟
مثلا تحصیلکرده ی این مملکم هستی.
ــ بسه آرش، مثل بابا بزرگها حرف نزن که اصلا بهت نمیاد.
اصلا هر کاری دلت می خواد بکن. خوبی به تو نیومده.
ــ لازم نکرده، از این خوبیها بهم بکنی. من راحیل رو همین جوری که هست دوسش دارم. یه تار موی راحیل رو هم نمی دم به صدتا مثل اون رفیقای تو.
دیگه ام دلم نمی خواد از این جور حرفها بشنوم.
صورتش قرمز شد. با صدای بلندی گفت :
ــ به درک، خلایق هر چه لایق.
جوش آورده گفتم:
ــ اتفاقا اصلا لیاقتش رو ندارم .
به روبرو خیره شدو گفت :
–خدا شانس بده، کاش کیارشم یه بار اینجوری هواخواه من در میومد.
ــ مگه کسی بد تو رو گفته که هواخواهت دربیاد، ما که از گل نازکتر بهت نگفتیم.
به نفس نفس افتاده بودم. دلم می خواست بیشتر از این، از راحیل حمایت کنم. بیشتر از خوبیهایش بگویم. بیشتر فریاد بزنم.