eitaa logo
علمدارکمیل
345 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علمدارکمیل
‍ #هزار_چم_چمران_1 ماجرا از روزی شروع شد که سیدمحمد غروی(روحانی شهرمان) پیشم آمد و گفت: آقای صدر
مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم فکر می‌کردم کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می‌ترسند باید آدم غسی‌ای باشد، حتی اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد دوستم مرا معرفی کرد مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زود‌تر از این‌ها منتظرتان بودم. مثل آدمی که مرا از مدت‌ها قبل می‌شناخته حرف می‌زد عجیب بود. به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟لبخند زد مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیده‌ام. مصطفی گفت: همه تابلو‌ها را دیدید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد؟ گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد. توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع؟ چرا شمع؟ بغض گلویم را گرفت اشکم حالم را لو داد. گفتم: نمی‌دانم. این شمع، این نور، انگار در وجود من هست من فکر نمی‌کردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد. مصطفی گفت: من هم فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده؟ من ، و با او آشنا شوم. مصطفی گفت: . . . . . . . . (#فقط_نگاه) . . . . . بیشتر از لحظه‌ای که چشمم به لبخندش و چهره‌اش افتاده بود تعجب کردم شما! شما کشیده‌اید؟ مصطفی گفت: بله، من کشیده‌ام گفتم: شما که در جنگ و خون زندگی می‌کنید، مگر می‌شود؟ فکر نمی‌کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید بعد اتفاق عجیب تری افتاد. مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته‌های من گفت: هر چه نوشته‌اید خوانده‌ام و اشک‌هایش غلطید و لو داد حالش را این اولین دیدار ما بود و باردوم که دیدمش برای کار در موسسه آمادگی کامل داشتم کم کم آشنایی ما شروع شد من خیلی جا‌ها با مصطفی بودم ، کنار بچه‌ها، در شهرهای مختلف و یکی دوبار در جبهه. برایم همه کار‌هایش گیرا و آموزنده بود. بی‌آنکه خود او عمدی داشته باشد. یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستا‌ها می‌رفت همراهش بودم داخل ماشین هدیه‌ای به من داد، به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم. خیلی خوشحال شدم و‌‌ دیدم یک........... ادامه دارد.......... ☄✨☄ @komail31