علمدارکمیل
#هزار_چم_چمران_2 مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم فکر میکردم کسی که اسمش با جنگ گره خ
#هزار_چم_چمران_3
همان جا بازکردم دیدم روسری است
یک روسری قرمز با گلهای درشت
من جا خوردم
نگاه کردم با تعجب
هم به روسری هم به مصطفی
او لبخند زد و با شیرینی گفت:
بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند.
راست می گفت من در رعایت حجاب از نظر خودم سخت نمی گرفتم
روسری سر نمی کردم
خیلی ها به من می گفتند
گاهی با نگاهشان سرد و گاهی با زبانشان تیز
ولی مصطفی مثل آنها حجاب را به من دستور نداد
#حجاب_هدیه_اش_بود
از آن وقت روسری گذاشتم
من میدانستم بچهها به مصطفی حمله میکنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد میآورید موسسه؟
اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی میکرد مرا به بچهها نزدیک کند.
میگفت: ایشان خیلی خوبند. اینطور که شما فکر میکنید نیست. به خاطر شما میآیند موسسه و میخواهند از شما یاد بگیرند ان شاالله خودمان بهش یاد میدهیم.
نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن چنانیاند.
اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت.
او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد به اسلام آورد.
9 ماه، 9 ماه زیبا با هم داشتیم و بعد باهم ازدواج کردیم.
البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد
مثل......
ادامه دارد.........
#کانال_فرهنگی_ومذهبی_علمدار_کمیل
@komail31