#خـــاطرات_شهدا 🌹
قلب رئوف ابراهیم ، بزرگترین نعمتی بود که خدا به این بنده اش داده بود.
یکبار در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم ، یکی از علما هم آنجا بود.
ابراهیم از خاطرات جبهه میگفت.
یادم هست که گفت ، در یکی از عملیاتها در نیمه شب به سمت دشمن رفتم ، از لابه لای بوته ها و درختها حسابی به دشمن نزدیک شدم.
یک سرباز عراقی در مقابلم بود ، یکباره در مقابلش ظاهر شدم ، کس دیگری نبود ، دستم را مشت کردم و با خودم گفتم ، با یک مشت او را می کشم.
اما تا در مقابلش قرار گرفتم ، یکباره دلم برایش سوخت.
اسلحه روی دوشش بود و فکر نمی کرد اینقدر به او نزدیک شده باشیم.
چهره اش اینقدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت ، او سربازی بود که به زور به جنگ ما آورده بودند.
به جای زدن او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید میلرزید.
دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم.
بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات جلو رفتم...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم2
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷