وَ
احیای
شبهایقدر
سال۱۳۹۹
تمآمشد...🖤
پروندھ هآ
بستھو امضاخوردهشد(:
#تلنگـــر
#اینگونه_نهے_ازمنکر_کنید_لطفـا
شـایسـته اسـت انـسان پـیش از امـر بـه مـعروف و نهـی از مـنکر
بـه فراخـور موقعـیت اجـتماعی مخـاطب، قـدری از او تـمجید کـند
و امـر و نـهی دل سـوزانه او همـواره آمیــخته بـا ادب و احتـرام باشد
و بـا الـفاظی دل نــشین و محبــت آمیــز بیــان شـــود.
و بـهتر اســت ابــتدا بــه ویــژگــی هــای
مثـبت اخـلاقی، خـانوادگی، وی بر نـیک بودن تـأکـید شـود
سـپـس نـکتـه هــای رفــتاری لازم را بــه او گـوشــزد کـند
در این صــورت نهی از منکــر نــه تــنها مـخاطب را
به لجـاجت و جـبهه گــیری وادار نـمی کـــنـد
بـلکه مانـند بـاران بـهاری، قــلب و جـان او
را پـاک و او را امیـدوار مـی ســازد.
May 11
"گذر ایام"
#ادامه
حادثه انقدر شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم. نیمه چپ بدنم به شدت درد میکرد. راننده پیکان پیاده شد، بدنش مثل بید میلرزید.فکر کرد من حتما مردهام. یک لحظه با خودم گفتم: پس جناب عزرائیل سراغ ما هم آمد.آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می شود. به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم. ساعت ۱۲ ظهر بود. نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد! یکباره یاد خواب دیشب افتاد. با خودم گفتم: این تعبیر خواب دیشب من است.من سالم می مانم.حضرت عزرائیل گفت گفت که وقت رفتنم نرسیده. زائران امام رضا(ع) منتظرند. باید سریع بروم. از جا بلند شدم. راننده پیکان گفت: شما سالمی! گفتم: بله. موتور را از جلوی پیکان بلند کردم و روشنش کردم. با اینوه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم. راننده پیکان داد زد: آهـای،مطمئنی سالمی؟ بعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر میکرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم.کاروان زائران مشهد حرکت کردند. درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهمیدم تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی ازمرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به دنبال ما خواهند آمد، اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن ایام تلاش بسیار زیادی کردم تا مانند برخی از دوستانم وارد سپاهپاسداران شوم و تلاش های من بعد از چند سال محقق شد و پس از گذراندن دورهی آمورگزشی در اوایل ده هفتاد وارد مجموع سپاه شدم. این راهم باید اضافه کنم که من از نظر دوستان و همکارانم، یک شخصیت شوخ ولی پر کار هستم.در مانور های عملیاتی و در اردوهای آموزشی،همیشه صدای خنده از چاد ما به گوش می رسید.بعد از مدتی ازدواج کردم و مشغول فعالیت های روز مره شدم. حدود هجده سال از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت. روز اعلام شد که برای مأموریت جنگی آماده شوید....
#ادامه_دارد
حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دیدم.همون زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد .
یک شب جمعه ای بود.خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ریا، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه. تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم.
سید نقاش چهره ابراهیم: پارسال دوباره اوضاع کاری من بهم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم.یک بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد می شدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شده .من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگ ها رو برداشتم وشروع به درست کردن تصویر شهید کردم.باور نکردنی بود .درست زمانی که کار تصویر تمام شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد وخیلی از گرفتاری های مالی ام برطرف شد.سید ادامه داد: آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم .کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی ، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمی گردونه.
یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی نیزدر جریان اعمال حج طوافی را به نیت ابراهیم انجام داده بود .شب ابراهیم را بخواب دید که از او تشکر کردو گفت: هدیه ات به ما رسید.
خوشا به حال جوان هایی که امثال ابراهیم را الگوی رفتاری خود کرده و مسیری جز مسیر انبیاء و اولیاء نمی پیمایند. برای دیدن حقایق به زندگی قاصدک های خوش خبری مراجعه کنیم که در نورانیت حقیقت یار و رب العالمین سوختند و خود روشنی بخش مسیر من وتو در این سوی جاده شدند.