eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ نام جھادی : تراب‌الحسین متولد 1371/6/17 در شهر عدلون در جنوب لبنان شهید علاء یتیمی بود که علاوه بر سرپرستی خواهر و سه برادرش، برای فرزندان دوستان شهیدش به ویژه (شهید علی ناصر) نیز نقش پدر را داشت؛ با رفتن علاء، فرزندان شهید علی ناصر هم بار دیگر خود را یتیم دیدند… شهید علاء به کارهای هنری همچون عکاسی، طراحی، فتوشاپ، بازیگری و کارگردانی علاقه‌مند بود. او به خاطر چهره‌زیبایش بارها برای بازیگری در تلویزیون دعوت شده بود؛ اما راه دیگری را در پیش گرفت و به گونه‌ای دیگر درخشید و ستاره شد؛ همچون نام خانوادگی اش《نجمه》 با وجود به پایان رسیدن دوران خدمتش، وقتی اطلاع یافت حمله ای جدید علیه تروریست ها در پیش است بودن در صف رزمندگان را به استراحت و مرخصی ترجیح داد. علاء در جنگ های قصیر و قلمون شرکت داشت. تنها آرزویش زیارت بارگاه مقدس امام حسین (ع) بود، اما هرگز به دیدار دوست نائل نشد؛ تا اینکه در قافله شهدای مدافع حریم حرم حضرت زینب (س)، میهمان امام و مقتدایش حسین (ع) شد… او چند روز قبل از شهادتش، در صفحه شخصی خود در فیسبوک، جمله ای را در استقبال از عاشورای حسینی نگاشت؛ و شاید برای آمادگی شهادت خود نوشته بود… 《اشک های جاری خود را آماده کنید…》 سرانجام، علاء حسن نجمه در 1395/7/29 در نبرد با مزدوران سعودی و پیروان اسلام آمریکایی، بال در بال ملائک گشود؛ و پیکرش در زادگاهش، تا روز ظهور مولایش، به امانت سپرده شد…
بهترین ها،در راه درمنطقه گیلان غرب که بود. لباس پلنگی بسیار زیبایی برای خودش تهیه کرد.وقتی برای اولین بار پوشید واز مقر بیرون آمد.سربازی از لباس او خوشش آمد. ابراهیم لباس را به او هدیه می دهد ولباس سرباز را از او می گیرد ومی پوشد! او همیشه بهترین ها و دوست داشتنی ها را در راه خدا می داد کتاب خدای خوب
این جمعه های دلگیر تقصیر ماست که بر ماست گر با تو بود دلها حتما تو می‌رسیدی
همین الان برای ظهور آقا سه تا صلوات بفرست 💎اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وآل‌محمد 💎اللهم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمد 💎اللهم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمد فقط عجل فرجهم رو یادت نره ها😉
به ما خُرده نگیرید🤞🏻🙌🏻 که چرا این قدر از🌼🐣 می‌گوییم🗨️🧕🏻 در 🌵💚 به ازای هر 🖤🤞🏻🙃 ما داده‌ایم... ✨🚶🏻‍♀️
🔅سلامتی صلوات🎀 اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
رفیق تا تهش با هم....😉
💠بزرگی و عزت منشی شهید ابراهیم هادی💠 🌸ابراهیم همیشه طوری برخورد میکرد که گویی از تمام رفاهیات دنیایی برخوردار است. گذران زندگی برای او که یتیم بزرگ شده سخت بود اما با کار در بازار، درآمد لازم را برای خودش کسب کرد. 🌸ابراهیم پول خودش را هم برای دیگران هزینه میکرد. نه موقعیت های ویژه او را ذوق زده میکرد و نه از دست دادن موقعیت ها او را ناراحت میکرد. 🌸هیچ وقت لباس نو نمیپوشید. میگفت: هرزمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم میپوشم. 📚سلام بر ابراهیم2
دوستای عزیزم بلند بشید🔊 نمــاز اول وقتش خوبه😊 سر نماز ما رو هم دعـــا کنید 🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 حسن آمریکایی جبهه‎ها را بشناسید
💠سهیل کریمی ،مستند ساز : 🍃🌸درمورد شهيد بيضائی خيلی حرفها گفته نشده است و اينها همينطور خواهد ماند ، تا زمانی كه زمانِ گفتنش فرا برسد.. 🌷تصاویری که از شهیدبیضائی ،ضبط شده وکارهایی که ایشان انجام میداد ، محرمانه است و شاید ۲۰ یا۳۰سال دیگر بتوان آنها را پخش کرد. آنچه ما از محمودرضا تعریف کردیم، ذرّه ای از کارهای او را شامل نمی شود.
قامتِ دین راست خواهد ماند تا وقتی که سـروهـا ؛ روبرویِ یکه‌تازی تبر می‌ایستند ... عراق... تصویر دیده نشده از ✨ و شهید و شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت۶) "نجات یک انسان" #ادامه خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که می‌توانست
"نجات یک انسان" بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم. دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت: میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟خیلی دوست داشتم‌ تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا‌ گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمی‌گشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه.می‌گویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است... خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم. با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.باید در آن شرایط قرار می‌گرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم. صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم. در پشت محل پایگاه قبرستان.شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟ گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده می‌شد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند! می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم. تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت .حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن می‌گرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد. وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت. همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. سپس به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند.من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند.جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن می‌خواند چرا برنگشتی؟دیگر حرفی برای گفتننداشتم... خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...! ..
سر قبر نشسته بودم.. باران می آمد؛ روی سنگ قبر نوشته بود: 🌷شھید مصطفی احمدی روشن..🌷 از خواب پریدم! مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.. زد به خنده و شوخی گفت: بادمجون بم آفت نداره. ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم: کی شھید میشی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : ۳۰سالگی.. باران می بارید؛ شبی که خاکش می کردیم.. همسر شھید مصطفی احمدی روشن
مزار شهیدان حاج احمد کاظمی ،خرازی ،ردانی پور و شهیدان دیگر 🥀🥀🥀 حاج قاسم جا تون خالیه😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔امان از دل مهدی (عج) ترک هر گناه = لبخندی برلبان نازنین حضرت مهدی ترک هر گناه=برداشتن یک قدم در مسیر ظهور